۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

مجموعه ای زیبا ازدو کتاب و برنامه ای مفید!

دو کتاب ریاض الصالحین و جلد دوم صحیح بخاری و یک بنامه زیبا برای راحت شدن کار برادران و خواهرانی که در کار تایپ مطالب دینی هستند و به دسترس بودن آسان آیات قرآن کریم در متون نیاز دارند.این برنامه بعد از نصب بر روی سیستم به طور خودکار در نوار ابزار برنامه ورد قرار میگیرد و امکان آوردن هر آیه از هر سوره ای قرآن را ایجاد می کند:
http://uploadbazar.com/808best prog.zip

کتاب الکترونیکی زیبایی به زبان عربی که تمام معجزات پیامبران در آن تشریح شده!

http://uploadbazar.com/571mujzaat.zip

کتاب تفسیر انوار القرآن(گزیده ای از سه کتاب تفسیر)

http://uploadbazar.com/298tafseer-anwarul-quran.zip

کتاب خرافات و شیعه

قضاوت با خودتون
http://uploadbazar.com/662khorafat-shia.zip

توهین به امیرالمؤمنین (ع)!!!

از امام صادق -علیه السلام -روایت است که فرمود:

« یک زن که به مردی از انصار عاشق شده بود نزد عمر آورده شد، زن برای بدام انداختن مرد انصاری تخم مرغی شکسته و سفیدی آنرا به لباسها وبین رانهایش مالیده بود ، حضرت علی-که مستشار قضائی عمر بود -بلند شد و بین رانهایش را نگاه کرد! و او را متهم نمود»

بحار الانوار 4/303

آیا واقعا ممکن است امیرالمؤمنین بین رانهای زن نامحرمی را نگاه کنند؟! وآیا با عقل جور در می آید که

امام صادق (ع) چنین روایتی را نقل کنند؟ آیا کسیکه با اهل بیت پیامبر- صلی الله علیه و آله – محبت

داشته باشد چنین سخنی میگوید؟!

آموزش دشنام از مِنْبر؟:

از امام صادق- علیه السلام –روایت است که فرمود:

« باری امیرالمؤمنین علیه السلام برسر منبر بود و داشت خطبه می داد که زن بد اخلاقی بلند شد و گفت : این قاتل دوستان است ، حضرت امیر به طرف وی نگاه کرد و فرمود: ای زن بیباک و پُررو! ای بد زبان شبیه مردان ! ای کسیکه مانند زنان حیض نمیبینی !ای کسیکه برفرجش آشکارا چیزی آویزان است !

" (یا سلفع،یا جریئة،یا بذیة،یا مذکرة،یا التی لاتحیض کماتحیض النساء،یا التی علی هنها شیء بیّن

مُدلی)! »

بحار الانوار 41/293

آیا ممکن است أمیرالمؤمنین علیه السلام چنین سخنان زشتی از زبانشان بیرون کنند؟ و آیا امام صادق

(ع) چنین سخن پوچی را نقل میکند، اگر اینگونه روایات مسخره درکتب اهل سنت می بود غوغا بپا

میکردیم و آنها را رسوا مینمودیم ، اما متاسفانه درکتب خود ما شیعیان است!

طناب انداختند !:

آیا می شود این را باور کرد یا از همان خس وخاشاکی است که خودشان نوشته اند .در مقدمه کتاب نهج الفصاحه آمده است که بحار الانوار پر از خس وخاشاک است . چرا این خس وخاشاک ها را مدرک قرار داده مردم ساده را گمراه می کنند ؟ هدف این آخوند ها از انتشار گمراهی چیست شما جواب بدهید.

از سایت صراط مستقیم

نظر یک شیعه بنام محقق

سلام علیکم. در مورد ادیان الهی تحقیق و جستجو کرده و به اسلام رسیدم. دیدم که فرق گوناگون دارد. در میان این فرق و پس از تحقیق در مورد عقاید هریک تشیع را انتخاب کردم. هم بر اساس قرآن و هم بر پایه ی عقل.
شما را نیز به تعقل دعوت میکنم.

جواب دوست گرامی


دوست عزیز فکر نکنم شما تازه مسلمان باشی این هم یکی از داستان های ساختگی مثل اسلام تیجانی است دوما این انتخاب شما نه بر اساس قرآن بوده ونه بر اساس عقل .بر اساس قرآن نبوده چون شما که در حقیقت قرآن را به کتاب حقیقت قبول ندارید وآن را تحریف شده می دانید وقرآن اصلی شما پیش امام مهدی است وهنوز نیامده آیا شما پیش امام مهدی رفته تحقیق کردی که این ایمان شما بر اساس قرآن بوده توجه کن به این روایات.

اول: آن گروه از علمای شیعه که صریحاً می‌گویند: قرآن تحریف شده و ناقص می‌باشد.

1- علی بن ابراهیم قمی

در مقدمه تفسیرش (ج 1/36 ط. دار السرور« بیروت) می‌گوید: اما آنچه از حروف که بجای دیگری تحریف شده پس مانند فرمایش خداوند:

﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ «علی الله » حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ﴾ .

یعنی: «نه برای آن کسانی از آنها که ستم کردند».

فرموده خداوند:

طبرسی در کتاب الاحتجاج از أبوذر غفاری (رضی الله عنه) روایت می‌کند که فرمود: هنگامی که رسول الله (صلى الله علیه وسلم) وفات نمودند، علی (علیه السلام) قرآن را جمع‌آوری کرد، و آن را نزد مهاجرین و انصار آورد و بر آنان عرضه نمود بخاطر این که رسول الله او را به این کار وصیت نموده بود.

پس هنگامی که ابوبکر آن را باز کرد، در اولین صفحه‌ای که باز کرد زشتی و رسوائی قوم را دید، آنگه عمر پرید و گفت: ای علی، این را برگردان ما به آن هیچ حاجتی نداریم.

پس علی (علیه السلام) آن را گرفت و برگشت، سپس آنان زید بن ثابت را آوردند – و ایشان قا‌ری قرآن بود – پس عمر به وی گفت: همانا علی نزد ما قرآنی آورد که در آن رسوائی و زشتی مهاجرین و انصار می‌باشد، و ما آمده ایم که قرآن را جمع‌آوری کنیم، و آنچه که سبب رسوائی و هتک مهاجرین و انصار می‌باشد از آن حذف نمائیم، آنگاه زید این را پذیرفت، سپس هنگامی که عمر به خلافت رسید از علی خواست که آن قرآن را به آنان دهد تا آن را در بین خودشان تحریفش نمایند .

مرآة العقول من شرح أخبار آل الرسول» جلد دوازدهم ص 525، در شرح حدیث هشام بن سالم از أبی عبدالله (علیه السلام) فرمود: «همانا قرانی که جبرئیل (علیه السلام) برای حضرت محمد (صلى الله علیه وسلم) آورد هفده هزار آیه بود .

از ابو بصیر از ابو عبدالله (علیه السلام) روایت است که فرمود: همانا نزد ما مصحف فاطمه (علیها السلام) می‌باشد: و تو چه دانسته‌ای که مصحف فاطمه (علیها السلام) چیست؟ می‌گوید: گفتم: و مصحف فاطمه (علیها السلام) چیست؟ ‌

فرمود: مصحف فاطمه در آن است سه برابر مانند قرآن شما، و قسم بخدا، در آن یک حرفی از قرآن شما در آن نیست می‌گوید: گفتم: قسم بخدا این علم است .

- اصول کافی کتاب الحجه ج، 1 ص، 295.

ابو الحسن عاملی: که می‌گوید: نزد من آشکار صحیح بودن این قول: «تحریف قرآن و تغییرش» بعد از پی‌گیری اخبار و جستجوی آثار، بطوری که می‌توان حکم نمود که از ضروریات مذهب شیعه می‌باشد و همانا از بزرگترین مفاسد غصب خلافت بود .

- مقدمه دوم، فصل چهارم، برای تفسیر مرآة الانوار و مشکاة الاسرار، و برای مقدمه تفسیر برهان بحرانی نیز چاپ شده است.

شیخ یحیی شاگرد کرکی

می‌گوید: خاص و عام از اهل قبله اجماع دارند که همانا این قرآنی که اکنون در دست مردم می‌باشد کل قرآن نیست، و همانا چیزهای از قرآن از بین رفته که در دست مردم نیست .

بنقل از کتاب: فصل الخطاب فی اثبات تحریف کتاب رب الارباب طبرسی ص، 23، و وی این کلام را از کتاب الامامه، تالیف یحیی شاگرد کرکی نقل کرده است.



ودوما بر اساس عقل انتخاب نکردی چون اعمالی مثل صیغه وخصوصا صیغه کردن با دختران زیر دوسال خلاف عقل وفطرت است کمی به این روایات توجه کن .



صدوق از امام جعفر صادق- علیه السلام -روایت می کند که فرمودند:

« ( إن المتعة دینی و دین آبائی فمن عمل بها عمل بدیننا و من أنکرها أنکر دیننا و اعتقد بغیر دیننا) یعنی صیغه دین من و دین پدران من است کسی که به آن عمل کند به دین ما عمل کرده وکسیکه آنرا انکارکند دین ما را انکارکرده وبه دین دیگری غیر از دین ما معتقد شده است »

من لا یحضره الفقیه 3/366

ملاحظه فرماییدکه بنابراین روایت هرکس متعه نکند ،یا آنرا قبول نداشته باشد کافر است !

ثواب صیغه!

ازامام صادق -علیه السلام- پرسیده شد: آیا صیغه ثواب دارد ؟ فرمود:

« اگر مقصودش از آن رضای خدا باشد ،در ازای هر کلمه ای که با او صبحت کند یک نیکی برایش نوشته می شود و هر باریکه به او نزدیک شود خداوندگناهی را از او میبخشد ، وهرگاه غسل کند به انداره قطرات آبیکه بربدنش ریخته خداوند گناهانش را می آمرزد »

من لایحضره الفقیه3/366

پیامبر خدا -صلی الله علیه وآله- فرمودند!:

« من تمتع بإمراة مؤمنة کأنما زار الکعبة سبعین مرة »

-کسی که یک مرتبه با زن مسلمانی صیغه کند گویا هفتاد مرتبه خانه کعبه را زیارت کرده است!" دقت کنید ، آیا واقعا یک مرتبه صیغه کردن ! ثواب هفتاد زیارت کعبه را دارد ؟!

پیامبر- صلی الله علیه و آله – فرمودند:

« من تمتع مرة أمن من سخط الجبار »

-کسی که یکبار صیغه کند از غضب خدای جبار در امان می ماند" و کسی که دو بار صیغه کند با ابرار محشور میگردد وکسیکه سه بارصیغه کند در بهشت دوشادوش من خواهد بود.

من لا یحضره الفقیه 3/ 366

ارتقای درجه!

آقای فتح الله کاشانی در تفسیر منهج الصادقین از پیامبر-صلی الله علیه و آله- روایت می کند که:

« فرمودند کسی که یک مرتبه صیغه کند به مقام امام حسین -علیه السلام- میرسد و کسی که دو مرتبه صیغه کند به مقام حضرت امام حسن- علیه السلام- می رسد، وکسی که سه مرتبه صیغه کند به درجه مولا علی- علیه السلام -می رسد، وکسی که چهار مرتبه صیغه کند به درجه من می رسد »

دقت کنید که طبق این روایت اگر یک انسان پلیدی یک مرتبه صیغه کند ارتقاء درجه میکند و به مقام شامخ امام حسین علیه السلام می رسد، واگر دو بار سه بارو چهار بار صیغه کند به ترتیب درجات امام حسن و امیر المؤمنین و رسول اکرم- صلی الله علیه و آله - را کسب می کند ؟!


آیا مقام و منزلت رسول اکرم و ائمه اطهار تا این حد آسان است که باچنین فعل پستی ! بدست آید؟! حتی اگر این صیغه کننده از نظر ایمانی به مرتبه بلندی رسیده باشد آیا ممکن است درجه او به امام حسین یا برادر یا پدر یا جد بزرگوارش برسد ؟!.

منزلت رسول اکرم- صلی الله علیه وآله – وائمه اطهار- علیهم السلام- بسیار بالاتر و ارزشمندتر از آن است که کسی بتواند به آن دسترسی پیدا کند هر چند که از نظر ایمان و عمل ترقی کند.



سِنّ صیغه

این را هم بدانیدکه برای زن صیغه شونده شرط نیست که به سن بلوغ رسیده باشد، بلکه دختر ده ساله ! را نیز می توان صیغه کرد!.

از امام صادق علیه السلام پرسیده شد : دختر کوچک را هم می توان صیغه کرد ؟ فرمودند :

« بله ، مگر اینکه خیلی کوچک باشد که فریب بخورد، پرسیده شد در چه سنی فریب نمی خورد ، فرمود در ده سالگی»

فروع کافی(5/ 463) و تهذیب ( 7 / 255)

در این روایت که به امام صادق -علیه السلام- نسبت داده شده حد أقل سن صیغه ده سال در نظر گرفته شده ولی بنده می گویم بعضی ها معتقدند که دختر شیر خوار! را نیز می توان صیغه کرد!.

فتوای امام خمینی

امام حتی صیغه کردن بادختر شیرخوار را نیز جایز می دانستند ، لذا فرموده اند:

« نزدیکی با زوجه قبل از تمام شدن نُه سال جایز نیست و اما سایر لذت ها مانند لمس نمودن با شهوت و بغل گرفتن و تفخیذ حتی در شیرخوار اشکالی ندارد!! »

تحریر الوسیله جلد سوم با ترجمه فارسی مسأله12

دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
برگرفته از سایت صراط مستقیم

نماز استخاره

استخاره به معني خواستار رهنماي شدن از خداوند است در رابطه به عمل کردن بر يکي از دو تصميم شرعيي و حلال. در مورد موضوعات فرض ، حرام و مکرو ه استخاره لازم نيست. نماز استخاره مربوط ميشود به موضوعات مبهو ( مجاز ) و مستحب (تشويق شده و يا پسنديده)، ،که انسان نميداند که بر کدام يک از آنها خير او بيشتر است. بطور مثال در تصميم به ازدواج يا ادامه تحصيلات عالي نماز استخاره جايز است.در مورد نماز استخاره سوء تفاهم در اذهان بعضي مسلمانان موجود است و آن اينکه بعد از نماز استخاره و دعاي آن توقع دارند که در رابطه به تصميم که پيشرو دارند خواب ببينند. اين مفکوره از نگاه شرعيي کدام ثباتي ندارد ، بلکه در آن امکان زيان هم ديده ميشود. زيرا شيطان ميتواند انسان را به ذريعه خواب فريب بدهد و او را از تصميمي که در آن خير اوست دور کند. نتيجه استخاره به چندين شکل ظاهر شده ميتواند. بطور اساسي بعد از اجراي نماز استخاره پيگير آن تصميمي شويد که دل تان به آن زيادتر گرايش پيدا کرده باشد و در آن احساس گواهي خوش و سکون داشته باشيد. بعلاوه شايد دريابيد که در اوضاع تعغيراتي رخ داده باشد که از آنرو شايد منفعت و يا نقصان ءي کار واضح گردد. قابل ذکر است که بعد از نماز استخاره و خير خواستن از خداوند از تصميم گرفتن انصراف نورزيد زيرا دلالت ميکند به نپزيرفتن هدايت از جانب خداوند. و ديگر اينکه قبل از نماز استخاره بايد دل و حواس تان پاک باشد، يعني پيش از استخاره تصميم تانرا نگرفته باشيد طوريکه بعد از استخاره خواهي نخواهي ملتفت پيروي آن تصميم باشيد.و اگر بعد از استخاره بازهم دل تان به يکي از آن دو عمل گواهي نداد، استخاره تان راتکرار کنيد. نماز استخاره دو رکعت بوده و سنت است. زمان و مکان آن قيود ندارد، در هنگام روز يا شب در مسجد يا منزل ميتواند خوانده شود. بعد از سوره فاتحه هر آياتي که ميخواهد از قران پاک بخواند و بعد از ختم دو رکعت نماز خداوند را ثناء و صفت زياد بگويد و به پيامبر مبارک محمد (ص) درود و صلوات بفرستد و سپس دعاي ذيل را بخواند. لازم است که متن عربي آنرا ياد داشته باشيم و معني آنرا بدانيم اما کسانيکه به عربي آنرا خوانده نميتوانند. متن دري آنرا بخوانند.

شرح نماز استخاره و دعاي ذيل از جابر ابن عبدالله (رض) روايت شده که فرمودند: رسول الله (ص) ما را ياد ميداد که نماز استخاره را در هر مورد بخوانيم ، مثل که او سوره هاي قران را به ما ياد ميداد. ميفرمودند که هر گاه يکي از شما در موردي گرفتن تصميمي نگراني دارد پس او را بگزاريد تا دو رکعت نماز غير فرض بخواند و سپس بگويد:


.اللَّهُمَّ إِنِّي أستَخِيرُکَ بِعِلمِکَ .وَأستَقدِرُکَ بِقُدرَتِکَ

وَأسألُکَ مِن فَضلِکَ العَظِيمِ فَإنَّکَ تَقدِرُوَلاَأَقدِرُ.

وَتَعلَمُ وَلاَأعلَمُ .وَأنتَ عَلاّمُ الغُيُوبِ.اللَّهُمَّ إن کُنتَ

تَعلَمُ أنَّ هَذَا الأمرَ-حاجت اينجا ذکر شود-خَيرٌلِي فِي دِينِي

وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أمرِي فَاقدِرهُ لِي وَيَسِّرهُ لِي ثُمَّ بَارِک

لِي فِيهِ.وَإِن کُنتَ تَعلَمُ أنَّ هَذَاالأَمرَ شَرٌّ لِي فِي دِينِي

وَمَعَاشِي وَعَاقِبَةِ أمرِي فَاصرِفهُ عَنِّي وَاصرِفنِي عَنهُ

وَاقدِرلِِي الخَيرَ حَيثُ کَانَ ثُمَ أََرضِنِي بِهِ


الهي خير خود را از علم خودت ميخواهم ، توانايي آنرا از قدرت خودت ميخواهم. و از خودت طلب ميکنم از سخاوت بزرگت. توانا توئي و من نا توانم. دانا توئي و من نميدانم. و خودت عالم غيب استي. الهي اگر خودت خير دين و دنيا و خير عاقبت کار مرا در اين موضوع ميبيني (( و در اين جاه ذکرآن موضوع را کند )) آنرا برايم مقدر گردان و آنرا برايم آسان گردان و پس آنرا برايم با برکت گردان. و اگر در علم خودت اين موضوع براي دين و دنيا ام و عاقبت کارم مضر است آنرا از من بر گردان و مرا از آن . و خير را بر من روا داشته باش هر جاه که باشد و من را بر آن راضي گردان.


حديث صيحح بخاري شريف.


-------------------


نماز استخاره براي ما يک نعمت گرانبها ست از جانب خداوند، يک فرصت است براي التماس به خداوند و آرزوي هدايت الهي. اين نماز يک تحفه است براي همه مسلمانان اما با کمال تاسف بسيار مردم از اين حقيقت پي نبردند از دوست و آشنا و والدين مشوره ميگيرند اما متوجه نميشوند که با اداي نماز استخاره رضايت خداوند و خير کار خود را جويا شوند. لازم است که هدايت و موفقيت خود را از دربار خداوند بخواهيم. اگر بعد از يک نماز استخاره اطمينان خاطر حاصل نشد ، باز تکرار کنيد و هر بار با خشوع از تهي دل با خلوص نيت و فروتني از خداوند استدعا کنيد تا خداوند قلب تانرا بطرف تصميم درست باز کند. و اين صحبت را با ياد آوري يک حديث مبارک در رابطه به استخاره و يک آيت از کلام پاک که مارا دعوت ميکند تا به خداوند مهربان اعتماد کنيم. خوشبختي اولاد آدم در راضي بودن است در آن چيزيکه خداوند برايش مقدر کرده و بد بختي او نسبت به عدم استخاره و نا راضايتي در مقابل آنچه خداوند برايش مقدر کرده است. حديث ترمذي شريف - حاکم و الذهبي آنرا صحيح پنداشته و حافظ ابن حجر در فتح الباري آنرا احسن قرار داده


فَتَوَکَّل عَلَي اللهِ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ المُتَوَکِّلِينَ


پس اعتماد کن بر خدا هر آئينه خدا دوست ميدارد توکل کننده گان را


سوره آل عمران

نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

کتابی برای رد بر کتاب معروف (المراجعات) از علمای اهل تشییع

http://uploadbazar.com/328rad-bar-morajeat.zip

چرا عرض اندام زن ممنوع است؟

وقتي زن با بي حجابي بيرون آيد شيطان به استقبال او مي شتابد و نگاههاي بيگانگان و هوسبازان را به سوي او متوجه مي گرداند و سيل انبوه كنايه ها و متلكها به سوي او سرازير مي شود، آري! چون جسم افسون گر و زيباي زن به تنهايي خود به خود نغمه ها و موسيقيهاي خاموشي است كه در يك زمان هم گوش از آن لذت مي برد و هم چشم از آن لطف اندوز مي گردد و عفت و شرف او در معرض خطر قرار مي گيرد و حفظ شرف و عزت و كرامت زن و خانواده هدف اصلي ممنوعيت عرض اندام زن است. و زني كه به تماشاي مردان و مردان به تماشاي او مي نشينند زن زندگي و رازداري و مادري براي فرزندان، و فرد سالم و اميني براي آينده نيست؛ زيرا فاقد شرافت و ادب و عفت است؛ بلكه به تعبيري ديگر شوره زاري بيش نبوده كه محصولي جز خس نخواهد داشت.

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

در باغ لاله رويد در شوره زار خس

ابوالوفاء در شعر «حلم العذاري»- روياي دوشيزگان- مي سرايد:


ها هما عيناك تغريني علي شتي الظنون
فيهما بحر و موج و سهول و حزون
و وضوح و غموض واضطراب و سكون
و معان بينات و معان لا تبين
و تهاويل فنون من رشاد و جنون
و اشعات حياري من مني او من حنين
ليت شعري اي سر خلف هاتيك الجفون
آه ان السر انبا عنه ذان الطائران
حينما مالا علي غص نيهما يعتنقان[1]

«آري اين چشمهايت هستند كه مرا به خيالات و دسهاي زيادي وا مي دارد، در آنها همه چيز، از قبيل: دريا و موج دريا،دشت و زمين سنگلاخ، و وضاحت و پيچيدگي و تعقيد، اضطراب و آرامش، معاني آشكار و نا آشكار، و انواع هنرها از عقلانيت و ديوانگي، پرتوهايي سرگردان با انگيزه شهوت يا از فرط شوق و ارادت وجود دارد و يافته مي شود. اي كاش مي دانستم كه چه رمز و رازي در پي اين پلكهايت وجود دارد كه اين قدر جذابيت و كشش و افسونگري دارند. آه! آن راز مرا از اصل حقيقت خود خبر داد كه اينها دو چشم دو پرنده عاشق و معشوق (مرد و زني) هستند كه وقتي به شاخه هاي يكديگر خم مي شوند يكديگر را در آغوش مي كشند.»

آيا، جمال زن، بمنزله گنجينه اي نيست كه قلب زا به دزد تبديل مي كند؟ بله، او از اين قوه قهر آميز و تسلط برخوردار است، به مثابه آهن ربايي است كه بدون حركت براده هاي آهن را به سوي خود جذب مي كند. زن بي حجاب اين گونه است چنان نيروي جاذه به اي دارد كه بدون اراده كارهاي با اراده را انجام مي دهد كه ديدن او اولين كار اوست.

بنابر اين زنان از بي حجابي و نمايش زينت و لباس خود به شدت پرهيز كنند زيرا هر چند كه قصد فريفتن مردم را نداشته باشند اما اين كار بدون اراده هم انجام مي شود. و زينت و لباس، جسم و بدن او را، و بدن و لباس به اتفاق هم زن را در معرض نمايش و نگاه ديگران قرار مي دهند! آنگاه معركه گرم مي شود. و اين به نمايش گذاشتن ها بيانگر اين است كه زنان و دختران جوان مفاد اين آيه «و لا يبدين زينتهن[2]» را ترك كرده و از آن روي گردانيده اند.


_______________


[1] - وحي القلم: 3/303


[2] - نور: 31


نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

چند کتاب زیبا!

سلام
کتابهای زیر رو حتما ببینید!
اگر موفق به دانلود نشدید در قسمت نظرات برام ایمیل بگذارید تا برایتان بفرستم.همچنین اگر کتابهای دیگر را نیز موفق به دریافت نشدید در بخش نظرات همان پیام باذکر نام کتاب مورد نظر و ایمیل خود ،منتظر ارسال آن به ایمیل خود باشید. التماس دعا
133 پرسش و پاسخ درباره مذهب تشییع:
http://uploadbazar.com/42133porsesh-va-pasokh-dar-morede-shia.zip
کتابی که به تازگی منتشر شده و به زیبایی بر کتاب مورد افتخار اهل تشییع(شبهای پیشاور) خط بطلان کشیده:
http://uploadbazar.com/547rozhaye-peshawar-nahaey.zip
کتاببی برای روزه داران عزیز
http://uploadbazar.com/29rozasiparpdf.zip

شهادت شيخين بر عليه خودشان .اينكه از بشر نباشند

بسم الله الرحمن الرحيم

مي‌ گويند: «بخاري در صحيح خود در فصل مناقب عمر بن خطاب مي‌گويد: هنگامي كه عمر با نيزه زده شد گويا بسيار مي ‌ترسيد ابن‌ عباس به او گفت: اي امير اگر چه چنين شد اما مشكلي نيست تو همنشيني و همراهي رسول خدا كرده‌ و با نيكويي با او همنشين و يار بوده و سپس او را در حالتي از دست داديد كه او از تو راضي بود، و سپس با ابوبكر به نيكي همنشيني و همراهي نموديد و او را در حالتي از دست داديد كه او از تو راضي بود، و سپس با ياران آنها همنشين و همراهي كرده‌ و با آنها همراه و يار نيك بوده ‌ايد، و اگر از آنها جدا شوي، همگي از تو راضي هستند
گفت: اما آنچه را كه از همنشيني و همراهي رسول خدا و خشنودي او ذكر كردي آن از منت الهي است كه بر من منت نهاده است و اما ترسي كه در من مي‌ بينيد به خاطر تو و اصحابت است، به خدا قسم اگر به اندازه زمين طلا داشته باشم با انفاق آن در راه خدا خود را از عذاب خدا نجات مي‌ دهم و از اينكه عذاب را نبينم.

تاريخ گفته او را نيز ثبت كرده است كه گفته است: كاش كه من از گوسفندان خانواده مان بودم و هر طور كه مي‌ خواستند مرا فربه كرده‌ و سپس هنگامي كه مهماني محبوب پيش آنها مي آمد مرا كشته و كباب كرده‌ و مي ‌پختند و سپس مي‌ خوردند و من به صورت مدفوع خارج مي ‌شدم و هرگز بشر نمي ‌بودم. همچنانكه تاريخ گفته ابوبكر را كه نيز شبيه اين است ثبت كرده‌ است. هنگامي كه ابوبكر پرنده‌اي را بر درختي ديد، گفت: خوشا به حالت اي پرنده، بر درخت نشسته و محصولش را مي ‌خوري و حساب و كتابي نداري، كاش كه من درختي بر سر راهي مي‌ بودم و شتري بر من گذشته و مرا مي ‌خورد و مرا به صورت مدفوع خود خارج مي‌ كرد و من بشر نبودم».

تا اينكه مي‌گويند: «چگونه شيخين (ابوبكر و عمر) آرزو مي ‌كنند از بشر نباشند در صورتي كه خداوند بشر را بر ساير مخلوقات برتري داده‌ است، و اگر مومن عادي كه در زندگيش مستقيم باشد ملائكه بر او نازل شده و به او بشارت جايگاهش در بهشت را مي‌ دهند و از عذاب الهي نترسيده و اندوهگين نمي ‌شود… پس بزرگان صحابه چنانكه به ما ياد داده ‌اند بهترين خلق بعد از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- هستند آرزو مي ‌كنند كه مدفوع باشند».

_______________
جواب

اولاً: اين روايتهاي مذكور, دلالت بر شدت ترس شيخين و تعظيم آنها نسبت به خدا دارد كه اين خود از كمال فضل و علو شأن آنها در دين است. به همين دليل خداوند در كتاب خود كساني را كه از او خوف داشته و از عذاب او مي ‌ترسند در آيات متعددي تمجيد كرده‌ است: (وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى(. (النازعـات: 41). «و اما كساني كه از آيات پروردگارشان ترسيده و نفس را از هوسها نهي مي ‌كنند، بي‌ترديد بهشت جايگاه آنهاست».

(وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ). (الرحمن: 46). «و كسي كه از مقام پروردگارش بترسد داراي دو جنت است».

(الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ(. (الانبياء: 49). «آنهايي كه به سوي پروردگارشان بازمي‌گردند و از او بيم دارند و از روز قيامت مي‌ترسند».

خداوند در وصف مؤمنان مي‌ فرمايد: (رِجَالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ(. (النور: 37). «مرداني هستند كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ذكر الهي و اقامه نماز و دادن زكات بازنمي‌دارد و از روزي مي ترسند كه دلها و چشمها در آن منقلب مي ‌شود».

و در وصف آنها مي ‌فرمايد: )وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ). (الرعد: 21). «آنهايي كه وصل مي‌كنند آنچه را كه خداوند دستور وصل آن داده است و از پروردگار خود خشيت داشته و از بدي حساب خوف دارند».

و در اين باره آيات فراواني نازل شده است كه همه اينها دلالت بر اين دارد كه ترس از خداوند از اوصاف مومناني است كه خداوند به وسيله آن آنها را مدح كرده‌ و آن را از آنها دوست داشته و به خاطر ترس آنها در دنيا سعادت و نجات آنرا در آخرت مترتب كرده‌ است.

آنچه را كه شيخين (رضي الله عنهما) گفته ‌اند در متحقق نمودن اين مقام خوف از خداوند بوده است كه به وسيله آن مستحق آن فضل بزرگ از طرف خداوند شده و از بقيه امت سبقت گرفته و بعد از پيامبر جزو برترين افراد امت شده‌اند.

ثانياً: شدت خوف شيخين را حمل بر گناه و مخالفت كرده اند. از فرط جهالت و ناداني ‌اش نسبت به شرع مي‌گويند: اگر چنين نمي‌بود اين‌گونه نمي‌گفتند.حال آنكه از لوازم علم، خوف و خشيت است، خداوند مي فرمايد: (إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ). (فاطر: 28). «بي‌ترديد از ميان بندگان خداوند علما هستند كه از خداوند مي ‌ترسند».

هر چقدر كه اين علم قوي‌تر شود خشيت در نفس انسان بيشتر مي‌شود. به همين دليل رسول خدا به اصحاب خود فرموده است: (به خدا قسم اگر آنچه را كه من مي‌دانم مي‌دانستيد كم مي‌خنديديد و زياد گريه مي‌كرديد، و از زنها در بسترها لذت نمي‌برديد و به بيابانها مي‌رفتيد و زاري خداوند مي‌كرديد).[المستدرك حاكم 4/623 و مي‌گويند: سندش به شرط شيخين صحيح است و ذهبي موافقت او نموده است.]

پيامد همه اينها استقامت بر طاعت و عبادت نيكو، انقطاع به سوي خداوند خواهد بود. خداوند مي‌فرمايد: (تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ). (السجدة: 16). «از بستر خواب پهلوهايشان را فاصله مي‌دهند، پروردگارشان را با بيم و اميد مي‌خوانند و از آنچه به آنها داده ‌ايم انفاق مي ‌كنند».

وصف خداوند بندگانش را با خوف و عبادت دليل تلازم و اجتماع آن دو است. برعكس عدم خوف همراه با تفريط و ترك عمل است، خداوند در وصف كافران مي‌ گويد: (مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ). (المدثر: 42- 46).

«چه چيزي شما را به جهنم كشانده است، مي‌گويند ما از نماز خوانان نبوديم، و به مسكينها طعام نمي‌داديم و با آنان كه سخن باطل مي‌گفتند هم آواز مي‌شديم و روز قيامت را دروغ مي‌پنداشتيم».

تا اينكه مي‌فرمايد: (كَلاَّ بَلْ لاَ يَخَافُونَ الْآخِرَةَ). (المدثر: 53). «آري كه از آخرت نمي‌ ترسند».

آنها را به عدم عمل و عدم خوف وصف كرده‌ است.

بنابراين جهل و ناداني اين گروه در مذمت شيخين به ترس الهي كه از صفات ويژه مومنان و اهل عمل بوده ظاهر مي ‌شود.

ثالثاً: نظير آنچه را كه از ابوبكر و عمر ثابت شده است خداوند از مريم (عليها السلام) خبر داده است: قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً. (مريم: 23). «گفت: كاش قبل از اين مرده بودم و به فراموشي سپرده مي‌شدم».

ابن‌عباس –رضي الله عنهما- در تفسير: هَذَا وَكُنْتُ نَسْياً مَنْسِيّاً. «به فراموشي سپرده مي ‌شدم». مي‌گويد: يعني خلق نشده و چيزي نمي‌ شدم. قتاده مي ‌گويد يعني: چيزي كه شناخته نشده و قابل ذكر نيست. ربيع بن انس مي‌ گويد: يعني سقط[ تفسير الطبري 8/6-325.].

همچنان كه گذشت از علي روايت شده است در روز جمل به فرزندش حسن گفت: كاش پدرت قبل از بيست سال مرده بود. همچنان از ابوذر روايت شده است كه گفته كاش من درختي مي‌بودم كه قطع مي‌شد و سابقاً ذكر آن گذشت، آيا اينها بدينوسيله مورد مذمت قرار مي گيرند [حاشا]؟ وگر نه پس چرا شيخين به وسيله اموري شبيه آن مورد مذمت قرار گيرند.

رابعاً: گفته انان كه مي‌گويند مومن عادي برايش فرشته نازل شده و بشارت جايگاهش را در جنت به او مي ‌دهد، و نمي ‌ترسد و اندوهگين نمي ‌شود و اشاره به اين گفته الهي دارد كه: )إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلا تَحْزَنُوا). (فصلت: 30). «آنهايي كه گفتند پروردگار ما الله است و سپس استقامت گزيدند ملائكه بر آنها نازل شده كه نترسيد و اندوهگين مشويد».از جهالت بزرگ و رسواي او به معناي آيه اين است كه اين مژده در هنگام وفات مي باشد. همچنان كه مفسران از ائمه تفسير, مانند مجاهد وسدي و زيد بن اسلم و فرزندش و ديگران نقل كرده ‌اند[تفسير الطبري 11/108 و تفسير ابن كثير 4/99.
]. و مسلمان قبل از آن نمي ‌داند چه مژده اي به او داده خواهد شد؟ به همين دليل او هميشه در حالت خوف و رجا بوده و نمي‌داند كه خاتمه او چگونه خواهد بود، و ترس شيخين از خدايشان امري طبيعي است، بلكه شايسته مقام و معرفت و علم آنها به خداوند است. خداوند مي فرمايد: )إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ(. (فاطر: 28). «بي‌ترديد از ميان بندگان خداوند علما هستند كه از خداوند مي‌ترسند».

بشارت پيامبر براي شيخين به جنت در اين صورت اشكالي پيش نمي‌آورد، چون ترس از خداوند از ويژه‌ترين صفات مومناني است كه در دلشان راسخ شده كه نمي‌توانند به هيچ صورت از آن رهايي يافته يا آن را دور كنند، بلكه هر اندازه كه ايمان و علم و اطاعت از خداوند بيشتر شود خوف او نيز بيشتر خواهد شد. به همين دليل پيامبر همچنان كه درباره خود سخن گفته و بدان قسم خورده، باخشيت‌ترين فرد امت بود، مي‌فرمايد: «اما به خدا قسم من از همگي شما باخشيت تر و پرهيزگارتر هستم...»[ بخاري كتاب النكاح فتح الباري 9/104 ح 5063 و صحيح مسلم كتاب النكاح 2/1020 ح 1401].

اين چنين است حال پيامبران چنانكه خداوند متعال از آنها خبر داده است، مي‌فرمايد: (أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرائيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً). (مريم: 58). «اينها گروهي از پيامبران بودند كه خداوند به آنها انعام كرده بود، از فرزندان آدم و فرزندان آنان كه با نوح در كشتي نشانديم و فرزندان ابراهيم و اسرائيل [نام ديگر يعقوب] و آنها كه هدايتشان كرديم و برگزيديمشان، و چون آيات خداي رحمان بر آنها تلاوت مي ‌شد، گريان به سجده مي ‌افتادند».

اگر پيامبر كه بيشتر از شيخين و بقيه امت از خداوند خوف وترس دارد، و بدون ترديد انبياي الهي هم از آن دو خشيت بيشتري داشته‌اند پس در چنين موردي چه سرزنشي متوجه آن دو خواهد شد؟ و اگر اين گروه با فهم كج‌انديش خود گمان مي‌كنند كه بر مومن واجب است كه [از خدا] نترسد چون خداوند به او مژده بهشت داده است و به خاطر ترس از خدا، شيخين را سرزنش و بدگويي مي‌كند، پس بنا بر ادعاي او سزاوارترين مردم براي عدم ترس پيامبران الهي هستند كه خداوند آنها را به رسالت برگزيده و وعده درجات بالاي بهشت را برايشان داده است.

خامساً: واضح است سبب آنچه را كه شيخين گفته‌ اند ترس از خداوند بوده است، ترس از خدا باتفاق خردمندان از صفات پسنديده و نيكوست. همچنانكه در نزد آنها عدم ترس از خداوند از صفات پست و مذموم است، به همين دليل مردم وقتي بخواهند كسي را مدح كنند مي‌گويند فلاني از خدا مي ‌ترسد و كسي را كه بخواهند مذمت كنند عكس آن را گفته و مي ‌گويند فلاني از خدا نمي‌ ترسد.بنابراين مذمت تيجاني نسبت به شيخين به خاطر ترس از خداوند، با شرع و عقل تعارض دارد و بلكه نزد خردمندان و متفكران موجب نهايت شگفتي است.

بدين وسيله سخن اهل علم هم تحقق پيدا مي‌ كند كه مثلاً شعبي (رحمه الله) [كه خود شيعه بوده و از آن دسته است] مي‌گويد: من فرقه ‌ها را بررسي كردم و با آنان سخن گفتم بي‌عقل‌تر از رافضه نديدم[ منهاج السنة 1/8.] [آن زمان مشهور به خشبيه بودند] و امام شافعي (رحمه الله) مي ‌گويد: من در ميان فرقه ‌ها از رافضه دروغگوتر و گستاخ‌تر به شهادت دروغ نديدم. شيخ الاسلام ابن‌تيميه (رحمه الله) مي‌گويد: اينها گمراه‌ترين مردم از راه راست هستند، چون دليل يا نقلي و يا عقلي است، و اين قوم از گمراهترين افراد در منقول و معقول و در شناخت مذاهب و آراء هستند و اينها شبيه‌ترين افراد به كساني هستند كه خداوند درباره آنها گفته است: ?وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ?. (الملك: 10). «و گفتند: اگر مي ‌شنيديم و تعقل مي ‌كرديم از اصحاب آتش نمي ‌بوديم».
________
دفاع از اهل بيت
با اندكي تلخيص


نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

چرا خالد بن وليد مالك بن نويره را در حالت تسليم کشت و زنش را به همسري گرفت؟

بسم الله الرحمن الرحيم
مي‌گويند: « امر سومي كه براي ابوبكر در آغاز خلافتش رخ داد و عمر بن خطاب با او مخالفت نمود و گفته ‌هاي قرآن و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- را تأويل نمود، قصة خالد بن وليد است كه مالك بن نويره را در حالت تسليم کشت و زنش را به همسري گرفت و در همان شب با او نزديكي كرد. عمر به خالد مي‌ گفت: اي دشمن خدا، فرد مسلماني را كشته و همسرش را به زور گرفتي. به خدا سوگند كه تو را سنگسار مي كنم، ولي ابوبكر از او دفاع نمود و گفت: از او بگذر اي عمر، تاويل كرده و در آن اشتباه كرده است، زبانت را از خالد بردار. اين رسوايي ديگري است كه تاريخ براي يكي از بزرگان صحابه ضبط كرده‌ است!! اگر چه ما وقتي از او ياد مي كنيم با تمام احترام و قداست از او ياد مي كنيم و بلكه لقب (سيف الله المسلول) «شمشير كشيده خدا» به او مي دهيم.

خالد بن وليد داستان مشهوري در زمان حيات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- دارد؛ زماني که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را به طرف بني‌جذيمه فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند، و دستور نداد كه با آنها بجنگد، و آنها نتوانستند بگويند كه ما مسلمان شديم، بلكه گفتند: از دين خود دست برداشتيم. خالد شروع به كشتن و اسير گرفتن آنها نمود، و اسيران را به ياران خود داده و دستور به قتل آنها داد و بعضيها هنگامي كه برايشان روشن شد آنها مسلمان شده ‌اند، از كشتن آنها امتناع مي كردند، وقتي كه بازگشتند ماجرا را براي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- بازگفتند، دو بار فرمود: بار خدايا، من از آنچه كه خالد كرده است به تو پناه مي‌ برم و بيزارم».

تا آنجا که مي ‌گويند: «آيا مي ‌توانيم بگوييم كه عدالت مزعومي كه ادعاي آن را براي صحابه مي ‌كنند كجاست؟ و اگر خالد بن وليد جزو بزرگان ماست تا جايي كه به او لقب «شمشير خدا» داده ‌ايم، آيا پروردگار ما شمشيرش را كشيده و برگردن مسلمانان و بي گناهان كشيده تا هتك حرمت كند؟!

اينها دلايل قوي است كه همه از اين گونه اصحاب متنفر مي شوند،
و همچنين از پيروان آنها كه نصوص را تاويل كرده‌ و روايات خيالي مي ‌تراشند تا جايي که كار هاي ابوبكر و عمر و خالد بن وليد و معاويه و عمرو بن عاص و برادرانشان را تأويل كرده موجه جلوه مي دهند.

___
مي‌ گوييم: ما از خدا مي‌ خواهيم كه شما را در همان راهي كه رفته‌ اي رها كند و طبق گفته ‌هايتان جزايتان دهد و به خاطر اولياي خود از شما انتقام بگيرد و دربارة شما و امثال شما آية خود را به مسلمانان همفکر شما نشان دهد تا در دنيا پند و عبرتي باشد براي عبرت ‌گيران و در آخرت تو را با برادران منافقت كه از اولياي خداوند بدون هيچ گناهي بدگويي مي ‌كنند محشور بكند؛ بي ‌ترديد خداوند هم شنواست و هم استجابت كننده
__________________________
جواب
امّا درباره ناسزاگويي انان نسبت به خالد بن وليد –رضي الله عنه- به علت قتل مالك بن نويره و همخوابگي با همسر او، در صورتي كه شوهرش مسلمان بوده است، در جواب بايد گفت که در مورد مالك بن نويره اختلاف نظر است. در مورد او گفته شده كه او از كساني بوده است كه از پرداخت زكات امتناع مي ‌كرده ‌اند، گفته شده كه او پيرو سجاح (زني كه ادعاي نبوت كرده است) به هنگام ورودش به سرزمين جزيرة العرب بوده است.

بعضي مي‌گويند: هنگامي كه او (مالك) اسير و پيش خالد -رضي الله عنه- آورده شد دربارة پيروي او از سجاح او را سرزنش كرده است و گفته است: آيا نمي ‌دانستي كه زکات شبيه نماز است؟ مالك گفته است: آيا رفيقتان چنين پنداشته است، آنگاه خالد گفت: آيا او رفيق ماست[2] و رفيق تو نيست؟ پس از آن دستور به زدن گردنش داده است كه گردنش زده شده است. اگر اين از او ثابت باشد پس دليل بر ارتداد اوست. همچنين گفته شده است كه خالد وقتي او و همرا هانش را اسير كرده است [و آن شبي بسيار سرد بوده است] منادي او فرمان داده است كه اسيرهايتان را گرم كنيد آنها فهميده ‌اند كه مقصود او كشتن آنهاست! پس همگي را كشته ‌اند و ضرار بن ازور، مالك بن نويره را كشت. هنگامي كه منادي اين را شنيد و كار تمام شده بود گفت: اگر خداوند كاري را اراده كند شدني است[3].به هر حال كشته شدن مالك بن نويره از جانب خالد يا اينكه به سبب يكي از عللهاي مذكور است، و يا اينكه به علت ديگري است كه ما آنرا نمي‌ دانيم و يا اينكه خالد اصلا نخواسته او را بكشد اما اشتباها كشته شده است، همة اين احتمالات وارد است. در اين صورت به هر حال چه اينكه قتل او به حق باشد كه مستحق آن باشد، و يا اشتباه رخ داده باشد كه داراي تاويلي باشد كه عذر آن پذيرفته است، يا اينكه بدون قصد صورت گرفته باشد، خالد معذور بوده و مورد سرزنش و ملامت قرار نمي‌ گيرد.

اما خشم عمر -رضي الله عنه- بر خالد -رضي الله عنه- و گفته ‌اش بر او اگر ثابت باشد بدين خاطر است كه او خالد را در قتل مالك خطاكار پنداشته است، ولي با اين حال او را در دينش متهم نكرده است، و بلكه گفته است كه در شمشير او ذلتي است براي دشمنان.

بنابر آنچه گذشت موضوع مالك بن نويره مبهم بوده وبدين خاطر اصحاب در مورد كشتن او اختلاف نظر داشته‌ اند. بعضي از آنها بر راي خالد بودند و بعضي ديگر بر رأي عمر -رضي الله عنه- كه خالد را براي كشتن مالك تخطئه مي‌ كرد. ابوبكر صديق بر اين رأي بوده كه خالد در اين مورد اجتهاد كرده‌ و عذرش پذيرفته است. از اين رو به عمر -رضي الله عنه- مي ‌گفت: اي عمر فرض کن كه او اجتهاد كرده‌ و به خطا رفته است[4].

خلاصه اينكه هركدام از صحابه در احقاق حق اجتهاد كرده ‌اند و عملشان در ميان يك اجر يا دو اجر قرار دارد: مجتهدي كه اجتهادش به حق اصابت كند داراي دو اجر و مجتهدي كه به خطا رفته باشد داراي يك اجر و خطايش مورد مغفرت است. در اين مورد كسي نمي ‌تواند به آنها خرده بگيرد مگر اينكه نسبت به اصول شريعت جاهل باشد، يا اينكه به راه ناحق رفته باشد مثل اين رافضي كه دلش را پر از حقد و كينه نسبت به اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- كرده‌ و خودش را براي بدگويي و انتقاد از آنها مسخّر كرده‌ است، در حالي كه آنها داراي مقامهايي ارجمند و بزرگوار در دين بوده و به ساير خصلتهاي نيك و تقوي پيشي گرفته‌اند و خداوند در كتاب خودش و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در سنتش آنها را تأييد كرده‌ محبت و دوستي آنها را در دلهاي مؤمنان قرار داده و آوازة نيك و ذكر خيرشان را در ميانشان منتشر كرده است.

اما دربارة بدگويي انان درباره خالد در مورد كشتن بني‌جذيمه و کار او؛ در جواب بايد گفت که خالد در كشتن آنها تأويل و اجتهاد كرده‌ است، چون وقتي كه آنها را به اسلام دعوت نمود گفتند: دين خود را عوض كرديم و معناي اين عبارت اين است كه از ديني به دين ديگر منتقل شديم، و قريش به كساني كه مسلمان مي ‌شدند به عنوان مذمت اين رسم را مي ‌گذاشت[5]، خالد آن را از آنها نپذيرفت، چون صراحتاً اعتراف به اسلام نكردند. در صورتي كه برخي از صحابه مانند ابن ‌عمر و غيره كه با او بودند عمل او را تقبيح كردند. چون مي ‌دانستند كه قصد آنها اسلام بوده است؛ از اين رو ابن ‌عمر راوي حديث مي ‌گويد: آنها نمي‌دانستند كه بگويند اسلام آورديم و لذا مي‌ گفتند صابئه شديم يعني دين خود را عوض كرديم[6] و خالد در كشتن آنها مجتهد بوده و كارش مورد سرزنش نيست اگرچه در آن مورد به خطا رفته است.

خطابي مي‌گويد: احتمال دارد كه خالد به خاطر عدول آنها از لفظ اسلام خشمگين شده است، برداشت او اين بوده است كه اين كار به خاطر تكبر و غرور بوده و مطيع دين نشده ‌اند. بنابراين با تاويل آنها را كشته است[7].

شيخ الاسلام ابن‌تيميه دربارة اين حادثه مي‌گويد: آنها نمي‌دانستند كه بگويند اسلام آورديم، دوبار گفتند: صابئه شديم. خالد از آنها اين را نپذيرفت و گفت كه اين اسلام [آوردن] نيست، در نتيجه آنها را كشت و افرادي از بزرگان صحابه كه با او بودند مانند سالم مولاي ابوحذيفه و عبدالله بن عمر و ديگران، اين كار را تقبيح كردند. هنگامي كه اين خبر به پيامبر -صلى الله عليه وسلم- رسيد دستش را به سوي آسمان برداشت و گفت: بارخدايا، من از كار خالد بيزارم و به تو پناه مي‌برم، چون بيم داشت كه خداوند از تجاوزي كه رخ داده او را بازخواست كند. با اين حال پيامبر -صلى الله عليه وسلم- خالد را از امارت خلع ننمود، بلكه پيوسته او را به امارت گماشته و مقدم مي ‌داشت، چون اگر از امير گناه و يا اشتباهي سر بزند به او دستور داده مي‌ شود تا از آن كار دست بردارد و رجوع كند، بر ولايت خودش مي ‌ماند و خالد با پيامبر -صلى الله عليه وسلم- عناد و مخالفتي نداشت بلكه مطيع او بود، و در فقه و دين در منزلت ديگران نبود، و حكم آن موضوع برايش روشن نبود[8].ابن‌حجر در شرح اين حديث مي ‌گويد: اما خالد اين لفظ (صابئه) را حمل بر ظاهر خود نمود، چون گفتة آنان «صبأنا» بود يعني اينكه از ديني به دين ديگر خارج شديم، و خالد به اين گفته اكتفا ننمود تا صراحتاً اسلام بياورند[9].اين آرا و اقوال دانشمندان بر اين دلالت دارد كه خالد بني‌جذيمه را بدين گمان كشت كه آنها از لفظ عوض كردن دين [صبأنا] منظورشان اسلام آوردن نبود و در اين كار خود با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مخالفت نكرده بلكه تاويل و اجتهاد كرده‌ است، چون لفظ چند وجهي و دو پهلو است و احتمالي كه به آن رفته است وارد است.

اما برائت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از كار او به خاطر بيم بازخواست الهي از اوست، و اين مستوجب ايراد بر خالد نيست، چون تبري از كار اشتباه چيزي است و گناهكار دانستن صاحبش و مذمت او چيز ديگر؛ چون انسان در مورد هيچ اشتباهي (چه اشتباه در مسائل عقيدتي و چه اشتباه در مسائل فقهي) بازخواست نمي ‌شود مگر اينكه حجت بر او تمام شده و موانعي كه در هنگام اشتباه و عذر او پذيرفته مي ‌شود برطرف شود، چنانكه در اصول اعتقاد در نزد اهل سنت مقرر است.

اما گفتة اين انان: «آيا مي‌توانيم بپرسيم كه عدالت ادعايي صحابه كه اهل سنت مدعي آن هستند كجاست؟...».

در پاسخ گفته مي‌شود: عدالت صحابه به استناد قرآن و سنت و اجماع امت ثابت است و كسي توان انكار و طعن به آن را ندارد مگر اينكه منكر نصوص كه در قرآن و سنت بوده و متضمن بهترين مدح و ثنا و به صورتي بسيار رسا از طرف خداوند و پيامبر اوست. بدين سبب است كه بدگويي از صحابه نشانة زنديقها و ملحدان است و قبلاً نصوص و اقوال دانشمنداني را آورديم كه بر عدالت صحابه دلالت قطعي داشت كه نيازي به تكرار آنها نيست، امّا در اينجا گفتة دو امام بزرگوار، ابوزرعه و احمد [رحمهما الله تعالي] را ذكر مي‌كنم كه دربارة كساني است كه نسبت به صحابه طعن كرده‌ و از آنها بدگويي مي‌ نمايند.

ابوزرعه مي‌گويد: اگر كسي را يافتي كه از ياران رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بدگويي مي ‌كند بدان كه او زنديق است، چون رسول خدا در نزد ما حق است، و قرآن حق است، اين قرآن و اين‌ سنت را اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به ما رسانده‌ اند. اينها مي‌ خواهند كه شاهدان ما را مجروح كنند تا كتاب و سنت را ابطال كنند. اينان سزاوارتر به بدگويي بوده و زنديق هستند[10].

امام احمد مي‌گويد: اگر كسي را ديدي كه از ياران رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به بدي ياد مي ‌كند، او را متهم كرده‌ و در اسلام او ترديد كن[11]. اين رافضي به بدگويي اكتفا نكرده‌ بلكه به بدتر از آن تجاوز كرده و همة صحابه را جز چند نفر معدودي متهم به ارتداد مي ‌كند.

اينان در اين‌باره مي ‌گويند: «كسي كه در احاديث متعددي كه علماي اهل سنت در صحاح و مسندهاي خود آورده‌ اند دقت كند هيچ ترديدي پيدا نمي ‌كند كه اكثريت صحابه [دين را] تبديل كرده‌ و تغيير داده ‌اند بلكه بعد از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مرتد شده و به دين سابق خود بازگشته ‌اند مگر اندكي كه به گوسفندان بدون ساربان تشبيه شده‌ اند.

در جاي ديگر مي‌گويد: «بسيار مطالعه كردم تا اينكه قانع شدم كه شيعة اماميه بر حق است و بدين خاطر شيعه شدم و به بركت الهي بر كشتي اهل بيت سوار شده و به ريسمان ولايت آنها چنگ زدم، چون جايگزيني براي صحابه‌اي كه در نزد من ثابت شده كه همه مرتد شده ‌اند و به دين پيشين خود بازگشته و جز اندكي از آنها نجات نيافته ‌اند، يافتم

پس آيا مجالي براي ترديد در كفر و زنديق بودن اين انسان و برائت او از اسلام مي ‌ماند؟ و آيا قصد او از نوشته ‌هايش كه بر مبناي الحاد و زندقه است جز ويران كردن اصول دين اسلام و پايه ‌هاي آن نيست؟ و آن به وسيلة طعن و بدگويي از راويان اسلام و حاملان آن به امت اسلامي است. او تظاهر به رفض كرده‌ و كفر محض در باطن اوست. همچنان كه روش هر زنديق و ملحدي است كه عليه اسلام و مسلمانان توطئه مي ‌چيند.
-------------------------------------------------------------------------


[2]- كنايه از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است.

[3] تاريخ طبري 3/278 و ما بعد آن؛ البداية و النهاية از ابن كثير 6/326.

[4]- تاريخ طبري 3/378.

[5]- يعني اينكه صابئي شدند. فتح الباري 8/57

[6]- بخاري كتاب المغازي فصل بعث النبي -صلى الله عليه وسلم- خالد بن وليد الي جذيمه فتح الباري 8/56-57 ح 339

[7]- فتح الباري ابن حجر 8/57.

[8]- منهاج السنة 4/486.

[9]- فتح الباري 8/57.

[10]- خطيب در (الكفاية) ص 49.

[11]- ابن جوزي در مناقب امام احمد ص209 و شيخ الاسلام ابن‌تيميه در (الصارم المسلول) ص568.

نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

ثواب زيارت در عيد غدير و اوقات ديگر و زيارت حضرت معصومه!!!

ثوابهاي اغراق ‌آميزي براي زيارت قبر نوشته‌اند که يک هزارم آن را براي زيارت امام و يا رسول در زمان حياتشان ننوشته‌اند. مگر قبر چه فايده اي دارد؟ چگونه زيارت قبر از زيارت خود امام برتر است؟ مگر مقبره محترم ‌تر از خود پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وآله وسلم- است؟ چگونه در حال حيات رسول خدا و ائمه عليهم السلام همسران شان جنب و حيض و نفاس مي‌شدند و در کنار خود رسول و يا خود امام بودند و در بستر و اطاق و حياط ايشان حضور داشتند و حضورشان حرام نبود اما اکنون بنا به فتواي خرافيون اگر شخص جنب و يا حيض باشد رفتنش به زيارت قبرشان حرام است؟ معلوم نيست اين احکام حرمت ورود حايض و جنب به بارگاه ايشان چه وقت نازل شده است. شکي نيست که اين احکام غير از آن چيزي است که خدا نازل کرده است. آيا نفهميده اند که خداوند فرمـوده است: )وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ( (سوره المائده، آيه 44) يعني هر آن کس به آنچه که خداوند نازل فرموده حکم نکند کافر است.


ديگر اينکه در زمان رسول -صلى الله عليه وآله وسلم- و ائمه بارگاهي نبوده است تا اين احکام درباره آنها نازل شود, لابد اين احکام وقتي که سلاطين جور اين بارگاهها را ساخته اند از جانب شياطين نازل گرديده است!! احترام ائمه به اين نيست که احکام غير الهي بتراشيد و به گناه آلوده شويد. فقهاء بايد همواره اين آيه کريمه را جلوي چشمان خود قرار دهند که ميفرمايد: )وَلا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذَا حَلالٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ( (سوره النحل، آيه 116) يعني با آنچه زبانتان وصف ميکند به دروغ نگوييد که اين حلال است و اين حرام که با اين کارتان بر خدا افتراء ببنديد, کساني که بر خدا دروغ مي بندند هرگز رستگار نميشوند.


در زيارت قبر حضرت فاطمه معصومه در قم از امام صادق -عليه السلام- روايت جعل کرده‌اند که «من زار فاطمة بقم فله (وجبت له) الجنة» يعني هر کس قبر فاطمه معصومه را در قم زيارت کند بهشت بر او واجب خواهد شد. ما نميدانيم چگونه زيارت انبياء و ائمه در حال حيات شان سبب وجوب بهشت نمي‌شود، اما زيارت قبر يکي از اولاد يا نوادگانشان باعث وجوب دخول به بهشت مي‌شود؟ مگر قبر يک دختر از تمام انبياء و اولياء برتر است؟! آيا اگر کسي حضرت موسى بن جعفر -عليه السلام- را در زمان حياتش ملاقات مي ‌کرد واجب‌ الجنت مي ‌شد؟! همه اينها خود دليل بر اين است که جعالان و کذابان هـر چـه خواسته‌ انـد بر دين خـدا بستـه و بر خدا افتراء بسته ‌اند: )فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ(. (سوره الأنعام آيه 144) يعني چه کسي ستمکارتر از آن کسي است که بر خداوند افترا مي بندد تا مردم را نادانسته گمراه سازد.


به دستاويز اينگونه احاديث دروغين, هر بدکار و گنهکاري مرقد بزرگان دين را زيارت و دل خود را بي‌ دليل خوش ميکند و به همين سبب اين همه صحن و سرا و گنبد زرين و ايوان و گلدسته‌هاي طلا و نقره ساخته شده و باغات و مزارع و دکاکين و کاروانسراها و منازل و زمينهاي زيادي وقف آن امامزادگان شده و ميلياردها تومان موقوفات به شکم عده‌اي بيکار و مفتخور به نام متولي و ناظر و هيئت امناء و ديگر ستمگران، سرازير مي‌گردد. در صورتي که اگر حضرت معصومه زنده ميشد اندک غذايي براي سدّ جوع، او را کفايت مي ‌کرد و احتياج به اين همه موقوفات نداشت و او از اين همه تجملات بيزار است، و حال ساير امامزادگان و موقوفه خوران به همين منوال ميباشد.


در زيارت غدير نوشته‌اند: «وفي مدح الله تعالى لعلي غنى عن مدح المادحين وتقريظ الواصفين» يعني با مدح خداي تعالي براي علي -عليه السلام- ‌نيازي به مدح ديگران و ثناخواني وصف‌ کنندگان نيست. سوال اين است که اگر واقعاً اين جملات را درست مي‌دانيد و قبول داريد پس چرا چندين صفحه در زيارت آن حضرت را مداحي مي‌کنيد؟! ديگر آنکه خداوند اصولاً کس به خصوصي را مدح نمي‌کند, بلکه مدح خدا شامل فرد يا افرادي است که داراي اوصاف حسنه باشند. در نهج‌البلاغه باب حِکَم آمده است هنگامي که حضرت امير -عليه السلام- به شام مي‌رفت دهقانان انبار به احترام وي از اسبانشان پياده شدند، آن حضرت از اين کار ناراحت شده و فرمود: «ما هذا الذي صنعتموه؟» يعني اين چه کاري است که مي ‌کنيد[1]؟! ودر شهر کوفه وقتي شخصي به نام «حرب» مي‌خواست پياده در رکاب آن حضرت که سواره بود راه برود حضرت او را نکوهش کرد و فرمود: «ارجع فإن مشى مثلك مع مثلي فتنة للوالي ومذلة للمؤمن» يعني برگرد که پياده آمدن شخصي همچون تو در کنار شخصي همچون من [که سواره‌ام] فتنه‌اي براي والي و ذلتي براي مؤمن است.[2] و همچنين وقتي گروهي در پيش ‌روي آن حضرت, او را مدح مي کردند فرمود: «اللهم إنك أعلم بي من نفسي وأنا أعلم بنفسي منهم، اللهم اجعلنا خيراً مما يظنون، واغفرلنا ما لا يعلمون» يعني پروردگارا! همانا تو از من به احوالم داناتري و من نيز به خودم از ايشان داناترم، پروردگارا ما را بهتر از آنچه ايشان مي‌پندارند قرار ده و آنچه را که از ما نمي‌ دانند بر ما بيامرز[3].


در زيارت عيد غدير براي اثبات خلافت الهي علي -عليه السلام- و اينکه او به حکم الهي خليفه است جملاتي ذکر کرده اند. در صورتي که خود امام به اين جملات روز اول خلافت استدلال نکرده و خلافت را به انتخاب مردم مي‌دانست و مکرر بر منبر مي فرمود: « امير کسي است که شما او را امير کرده باشيد». و اگر واقعاً خدا او را منصوب کرده بود واجب بود اظهار کند که أنا الامام المنصوب من الله. ولي اين کار را نکرد, بلکه از خلافت اظهار کراهت کرد و فرمود: «والله ما كانت لي في الخلافة رغبة، ولا في الولاية إربة، ولكنكم دعوتموني إليها» يعني به خدا قسم من هيچ ميلي به خلافت ندارم و هيچ احتياجي به ولايت و سرپرستي ندارم ولي شما مرا به اين کار دعوت کرديد[4]. و فرمود: «دعوني و التمسوا غيري ... و أنا لكم وزيراً خير لكم من أمير» يعني مرا رها کنيد و به دنبال کس ديگري برويد، اگر من وزير شما باشم بهتر از اين است که اميرتان شوم[5]. و فرمود: «إني لم أرد الناس حتى أرادوني، ولم أبايعهم حتى بايعوني» يعني من قصد (ولايت بر) مردم را نکردم بلکه ايشان خواستند که من ولي امرشان باشم، و دست بيعت به سويشان دراز نکردم تا وقتي که ايشان با من بيعت نمودند[6]. و فرمود: «تقولون البيعة البيعة قبضت كفي فبسطتموها، ونازعتكم يدي فجاذبتموها» يعني شما پي ‌در پي مي‌گفتيد بيعت مي‌خواهيم بيعت ميخواهيم، من دست خود را از بيعت کردن با شما کشيدم, شما آن را باز کرديد, و دستم را عقب کشيدم و شما آن را به سوي خود کشيديد[7]. و فرمود: «مددتموها فقبضتها ... حتى انقطعت النعل، وسقط الرداء، ووطئ الضعيف» يعني دستم را براي بيعت کشيديد و من آن را بستم و طوري براي بيعت ازدحام کرديد که کفشها پاره شد و عباها ازدوش افتاد و ضعيف زير پا ماند[8]. و همچنين در خطبه ي 34 ، 37 و 136و مکتوب 1 و 7 و غيره براي خلافت خود به بيعت مردم استدلال نموده و خود را از طرف خدا منصوب ندانسته است. و در مكتوب ششم نهج‌البلاغه و دهها حديث ديگر خلافت را به انتخاب مهاجرين و انصار دانسته است.


در اين زيارت براي اثبات خلافت علي -رضي الله عنه- به اين آيه استدلال کرده است: )يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ( (سوره المائده، 67) يعني اي رسول خدا آنچه را که از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن, اگر چنين نکردي رسالت و پيام خدا را نرسانده ‌اي و [بدان که] خداوند تو را از [شر] مردم حفظ مي ‌کند و همانا خدا قوم کافران را هدايت نمي ‌کند.


مي‌پرسيم مگر خداوند نفرموده است: )مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ( يعني آنچه را که بر تو نازل شده است به مردم برسان؟ آيا پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- چيزي را که بر او نازل شده است ابلاغ فرموده است يا خير؟ و اگر ابلاغ فرموده است آيه مذکور در کجاي قرآن و کدام آيه است؟ اگر آنچه که نازل شده درباره ي خلافت الهي و بلافصل علي -عليه السلام- مي باشد، چرا در قرآن چنين آيه ‌اي نيامده است؟ و چرا بلا فاصله پس از همين آيه ذکر نشده است؟ نکند اعتقاد داريد که ـ معاذ الله ـ پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- آيه مذکور را نرسانده است؟! يا اينکه اعتقاد داريد ـ معاذ الله ـ آيه مذکور از قرآن حذف شده است؟! زيرا در اين آيه هيچ ذکري از خلافت نيست و قبل و بعد آيه شريفه نيز تماماً راجع به يهود و نصاري ميباشد!!. ديگر اينکه چرا آيه بعد را که با کلمه «قل» آغاز شده است، همان (ما أنزل) يعني آنچه که بر او نازل شده است ندانيم؟ زيرا هم با آيه قبلي کاملاً متناسب است و هم با چندين آيه قبل، هم سياق و مرتبط است. زيرا در آيات مذکور نيز تمام سخن درباره اهل کتاب است. علاوه بر اين در آخر آيه فرموده است: )إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ( يعني همانا خداوند قوم کافران را هدايت نمي‌کند. پس اين آيه خطاب به اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- نيست, زيرا آنان کافر نبوده‌اند، و اگر کسي بگويد که آنها کافر بوده‌اند، از کجا بدانيم که خودش واقعاً به قرآن و اسلام معتقد است، در حالي که به راحتي و بدون دليلِ متقن، ممدوحين قرآن را کافر مي‌خواند؟


چگونه ممکن است خداوند چند هزار تن از اصحاب پيامبر را اعم از مهاجرين و انصار و مجاهدين مسلمان که در رکاب رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- به حج شتافته ‌اند، به جاي گفتن: «تقبل الله» کافر خطاب فرمايد؟! آن هم آن خدايي که اين همه آيه در مدح مهاجرين و انصار نازل نموده است.


ديگر آنکه چرا قبل از ابلاغ موضوع موردنظر، پروردگار در همان آيه 67 آنها را کافر خطاب کرده‌ است؟ اگر پندار مدعيان ولايت صحيح مي ‌بود، شايسته بود که اين خطاب پس از انکار و عدم پذيرش مساله ولايت، نازل شود و منکران کافر خوانده شوند نه قبل از ابلاغ موضوع, زيرا آيه به سبک آياتي نيست که موضوعي را ذکر کرده باشد و ‌بفرمايد هر که موضوع مذکور را نپذيرد در شمار کافران خواهد بود. بلکه آيه بدون ذکر موضوع، عده‌اي را کافر مي ‌خواند و معلوم مي ‌سازد خطاب آن متوجه کساني است که از قبل و به عللي ديگر، از کافران بوده ‌اند و اکنون به قصد اتمام حجت يا اعلان خصومت يا مقاصد ديگر مورد خطاب واقع مي شوند در حالي که اگر اصحاب پيامبر را چنانکه مدعيان مي ‌خواهند مشمول مقطع آيه 67 بدانيم، ايشان قبل از ابلاغ موضوع خلافت الهي علي -عليه السلام- هنوز کاري که آنان را مستحق خطاب کافرين بنمايد نکرده بودند, بلکه بر عکس ممدوح قرآن بوده‌اند، پس چگونه ممکن است قرآن خطاب خود را با کافرخواندن آنان آغاز کند؟


وانگهي اگر خداوند به رسول خويش فرموده است: «نترس که ما تو را از شر قوم کافر حفظ مي‌کنيم» آيا ممکن است که اين قوم کافر همان اصحاب پيامبر بوده ‌باشند؟ مگر رسول خدا از اصحابش که اکثر قريب به اتفاق‌شان جان‌ نثار و مطيع وي بوده‌ اند، همچون يهود و نصاري احساس خطر مي‌کرد و بيمناک بود؟ اگر آنان کافر و منافق بوده‌اند چرا پيامبر با آنان زندگي ميکرد و آنان را گرامي مي ‌داشت و با آنها غذا مي ‌خورد و برخي از آنان را به امامت نماز ‌گماشت(مانند ابوبکر)؟ به هر حال موضوع آيه با مقصودي که مدعيان مي‌خواهند هيچ تناسبي ندارد.


علاوه بر اين اگر آنان کافر و منافق بودند چرا علي -عليه السلام- آنان را ستوده است؟ آيا ممکن است علي از منافق و کافري تمجيد کند؟ آيا نشنيده‌اند که حضرتش درباره ي اصحاب پيامبر فرموده است: «لقد رأيت أصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- قد باتوا سجداً وقياماً، يراوحون بين جباههم وخدودهم و يقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم، كأن بين أعينهم ركب المعز من طول سجودهم، إذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبل جيوبهم» يعني اصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- را ديدم که شب را به سجده و قيام بيدار مي مانند و گاهي پيشاني و گاهي رخسارشان را به خاک سجود مي گذاشتند و از به ياد آوردن روز جزا, همچون اخگري سوزان مي‌شدند، پيشانيهايشان بر اثر طول سجود, همچون زانوي بُز پينه بسته بود، هرگاه ذکر خدا مي ‌شد گريبانشان از اشک تر مي ‌شد.[9] و فرموده است: «هم والله ربّوا الإسلام كما يربّى الفلو مع غنائهم، بأيديهم السباط وألسنتهم السلاط » يعني به خدا سوگند ايشان اسلام را همچون کره اسب يکساله اي که از شير مادرش گرفته شده، با دستهاي باز و زبانهاي تيزشان پرورش دادند.[10] يعني به اسلام خدمت کردند.


همچنين حضرت زين‌ العابدين -عليه السلام- در دعاي چهارم صحيفه سجاديه در حق اصحاب رسول -صلى الله عليه وآله وسلم- دعا نموده و ايشان را به نيکي ياد کرده و از ايشان تمجيد و مدح بليغ نموده و آنان را هدايت يافته دانسته است. و همچون دعاي فوق، در پاره‌اي از ادعيه ديگر نيز از اصحاب رسول مدح و در حق شان دعاء شده است, مانند دعاي روز سه‌ شنبه در مفاتيح‌الجنان که اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را منتجبين خوانده و بر ايشان درود فرستاده است. ولي با وجود آيات روشن قرآن در مدح ايشان، از آوردن جملات ادعيه در اين خصوص صرف‌‌نظر مي‌کنيم.


در اين زيارت به آيه تطهير يعني آيه 33 سوره الأحزاب نيز اشاره شده است و آن را دليل بر افضيلت دانسته است, به گونه اي که ايشان يعني اهل بيت رسول حتي از انبياء نيز بالاترند. حال ما مي ‌پرسيم اگر جمله )إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً( دليل عصمت و افضليت باشد, بنابراين تمام مؤمنين معصوم و افضل خواهند بود, زيرا خدا در آيه وضو، خطاب به همه مؤمنين مي فرمايد: )يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ(. (سوره المائده آيه 6) يعني خداوند اراده دارد که شما را پاک سازد.


ولي در واقع اراده طهارت که خدا در آيه 31 سوره الأحزاب و آيه ششم سوره المائده ذکر فرموده اراده تشريعي و قانوني است که خدا قانوناً از همه مؤمنين طهارت را خواسته و اراده کرده که به اختيار خودشان پاکيزه گردند و در آيه تطهير اهل بيت نيز همچنين است و منظور از اراده، اراده قانوني و شرعي است نه اراده تکويني. اگر مقصود اراده ي تکويني باشد چنين است که خدا خود ايجاد طهارت و عصمت کرده باشد يعني اهل بيت و همه مؤمنين به اراده الهي ذاتاً معصومند و در اين فضيلتي نيست, زيرا تمام درختها و رودها نيز بالذات معصومند. پس مقصود از اراده در اين آيات, اراده قانوني است و خدا از همه به خصوص اهل بيت رسول قانوناً طهارت را خواسته است(يعني قانون گذاشته و دستور داده و درخواست طهارت و پاکي کرده است), زيرا اهل بيت رسول بايد با طهارت جسمي و روحي خود آبروي رسول خدا را حفظ کنند. باري در اين باب نيز روايات صحيح‌السند وجود ندارد.


علامه سيد ابو الفضل ابن الرضا برقعى قمي تهراني





--------------------------------------------------------------------------------

[1]- نهج ‌البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 37.


[2]- نهج‌ البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 322.


[3]- نهج‌ البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 100.


[4]- نهج ‌البلاغ ، خطبه ی 205.


[5]- نهج‌ البلاغه، خطبه ی 92.


[6]- نهج‌ البلاغه، نامه ی 54.


[7]- نهج‌ البلاغه، خطبه ی 137.


[8]- نهج‌ البلاغه، خطبه ی 229.


[9]- نهج ‌البلاغه، خطبه ی 97.


[10]- نهج‌ البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 465.

توسط اهل سنت جنوب

پايه‌های تشکيل يک خانوادة مسلمان

خوانندة گرامی! مسایل فراوانی وجود دارد که نظام خانواده بر آن استوار بوده و رابطه خانوادگی از آن استحکام می‌گیرد و به وسیله آن از باد جدایی و طوفان ویرانگرِ از هم دور شدن و از هم بریدن مصون می‌ماند:

1- ايمان به خدا و پرهيزگاری:


اولین و مهمترین این مسائل ـ که پایه‌های خانواده‌اند ـ چنگ زدن به ریسمان محکم ایمان است. ایمان به خدا و روز آخرت و ترس از خدای آگاهی که به هر آنچه سینه‌ها در داخل خود می‌پوشانند آگاه است. و استقامت بر پرهیزگاری و محافظت بر آن و دوری از ظلم و بی‌پروایی در راه طلب حق و حقیقت.


«ذَلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَن‌کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِن حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[1].[1]. سوره طلاق: آیات 2-3


این (احکام) چیزی است که مؤمنان به خدا و روز قيامت به آن اندرز داده می‌شوند، و هركس از خدا بپرهيزد و ترك گناه كند خداوند براي او راه نجاتي قرار می‌دهد * و او را از جايي كه گمان ندارد روزي می‌دهد. و هركس به خداوند توكل كند (و كار خود را به او واگذارد خدا) كفايت امرش را می‌كند.


تلاش برای اطلاعت از خدا و عبادت او و حرص بر این کار و سفارش دوطرفه زوجین به این کار باعث تقویت ایمان می‌گردد، جا دارد در این فرمودة پیغمبر ص تأمل کنیم: خدا رحمت کند بنده‌ای را که شبانگاه از خواب برخیزد و نماز بخواند و همسرش را بیدار کند تا نماز بخواند و چنانچه خودداری کند [و یا کسالت بورزد] آب به صورتش بپاشد، و رحمت خدا بر زنی که شبانگاه برخیزد و نماز بخواند و شوهرش را بیدار کند تا نماز بخواند و چنانچه خودداری کند [و یا کسالت بورزد] آب به صورتش بپاشد»[2].


رابطه بین زوجین، رابطه دنیایی مادی و یا حیوانی شهوانی نیست، بلکه رابطه روحی ارزشمندی است که چنانچه رابطه درستی باشد بعد از فوت به آن دنیا نیز سرایت پیدا می‌کند: «جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ أَبَآئِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وُذُرِّیَّتِهِمْ»[3].


(این عاقبت نیکو) باغهای جاويدان بهشت است که هم خودشان وارد آن می‌شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها.


2- معاشرت نيک و پسنديده:


آنچه باعث حفظ این رابطه و محافظت از آن می‌شود معاشرت پسندیده می‌باشد و این امر محقق نمی‌شود مگر اینکه هر یک از زوجین به حقوق و وظایف خود آشنا باشند. و باید توجه کرد که کمال خواهی در خانواده و اهل بیت امر دشواری است و آرزوی اینکه همه صفات پسندیده در آنها و یا غیر آنها نیز، باید باشد یک بلندپروازی است که در سرشت بشری وجود دارد.

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. سوره طلاق: آیات 2-3.


[2]. این حدیث، حدیث صحیحی است که امام احمد در «المسند» 2/250، 436 و ابوداود (1308) و نسائی (3/205) و ابن ماجه (1336) روایت کرده‌اند و ابن خزیمه (1148) و حاکم (1/309) آنرا صحیح دانسته‌اند و ذهبی با ایشان موافق بوده است.


[3]. سورة رعد: آیه 23.


نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

بررسي روايتي كه تشيع از آن بر حلت متعه استدلال مي نمايند!!!

اولين روايتي كه تشيع از آن بر حلت متعه استدلال مي نمايند اين است كه مي گويند:


مفضل بن عمر از امام جعفر صادق پرسيدند نظريه شما پيرامون نكاح موقت چيست؟

ايشان فرمودند: متعه بنا به آيه كريمه ي الهي زير حلال و جايز است: ﴿وَلا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِنْ لا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرّاً إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾

اولاً: اگر به سند روايت به دقت بنگريم در مي يابيم كه اين روايت توسط مفضل بن عمر كه در نزد علماي شيعه فردي غير معتبر و حتي از غلات خطابيه نيز است نقل شده است لذا روايت فاقد اعتبار است علماي شيعه درباره ي اين راوي سخنان زيادي را گفته اند كه در اينجا به نظريات برخي از آنها اشاره مي شود.

1) نجاشي در كتاب رجالش در صفحه 295 درباره ي مفضل بن عمر ابو عبدالله چنين مي نويسد: كوفي فاسد المذهب مضطرب الروايه لايعبأ به و قيل: انه كان خطابيا و قد ذكر له مصنفات لا يعول عليها.


او فردي كوفي است كه داراي نظريات و مذهب فاسد و مضطرب الروايه است كه هرگز روايات او اعتبار و ارزش ندارد و برخي معتقدند كه او فردي خطابي است كه مصنفات او هرگز معتبر نيستند.


2) ابن غضائري درباره ي مفضل بن عمر ابو عبدالله چنين مي گويد: ضعيف متهافت مرتفع القول خطابي و قد زيد عليه شيء كثير و حمل الغلاه في حديثه حملاً عظيما و لا يجوزان يكتب حديثه[1].


او فردي ضعيف الاحول و متروكي است كه اقوال او فاقد اعتبار است كه غلات از او روايت زيادي را نقل مي نمايند كه كتابت آن احاديث هرگز جايز نيست.

3) حسن بن علي بن داود حلي در كتاب رجالش در صفحه 56 چنين مي نويسد: ضعيف متهافت خطابي او فردي ضعيف الاحوال و متروكي است كه از گروه خطابيه مي باشد.


4) كشي در كتاب رجال خويش در صفحه 278-272 درباره ي او چنين مي نويسد: انه من الغلاوه و انه لم تثبت رواية في مدحه بل انه ملعون علي لسان ائمته او از غلاتي است كه هيچ گونه روايتي در مدح و ستايش او وارد نشده است بلكه او توسط ائمه نيز ملعون و نفرين شمرده شده است.


5) محمد علي اردبيلي در كتاب جامع الرواه 2/258 مي نويسد: الأولي عدم الاعتماد والله اعلم بحاله.


اولي و افضل اين است كه روايات او روايات غير متعمد و غير موثق است.


6) امام جعفر صادق در روايتي كه از حماد بن عثمان نقل شده است مفضل بن عمر الجعفي را چنين مي نمايد:

يا كافر يا مشرك! مالك وبني.

اي كافر و اي مشرك، شما را با فرزندم ((اسماعيل بن جعفر)) چه كار است؟ امام جعفر صادق اين راوي را كافر قلمداد نموده است و روايت كفار فاقد اعتبار است.

7) از اسماعيل بن جابر روايت است كه امام جعفر صادق به مفضل بن عمر چنين خطاب نمودند: انت المفضل و قل له يا كافر يا مشرك ما تريد الي ابني تريدان تقتله. اي كافر و اي مشرك از فرزندم چه مي خواهي آيا مي خواهي او را به قتل برساني؟[2].

ثانيا: مفضل بن عمر يكي از افرادي است كه به نماز و امور ضروري دين اهميت نمي داد از معائيه بن وهب و اسحاق بن عمار روايت است كه ايشان مي فرمايند ما براي زيارت امام حسين خارج شديم و گفتيم با خود مفضل بن عمر را به همراهي ببريم نزد او رفته و او را نيز با خود برديم، در بين راه چهار فرسخي كوفه فجر طلوع كرد و ما نماز صبح را ادا نموديم ولي مفضل ايستاد و نماز را ادا نكرد وقتي كه از او پرسيديم چرا نماز نمي خواني به ما گفت من قبل از آمدن شما در منزل نماز خوانده بودم.


وي داراي عقايد بسيار شنيع و زشت ديگري همچون به شهادت نرسيدن امام حسين و پرواز او به آسمانها و عدم ازدواج حضرت عمر با ام كلثوم بنت علي است.

مرويات مفضل بن عمر در كتب اربعه:


مرويات مفضل بن عمر در كتب اربعه تشيع به تعداد 106 روايت مي رسد كه كليه آن روايات توسط راوياني كه اسامي آنان در ذيل درج مي گردد نقل و ثبت شده اند.

1- از او صاحب كتاب الفقيه در صفحه 842-438 جلد اول، و صفحه 313،241 و 119 جلد دوم، صفحه 869 جلد چهارم و صاحب كتاب التهذيب صفحه 142 در جلد دوم نقل نموده است.
از او ابوسعيد خيبري در الكافي ج1 ك2 ب17 ح11 روايت نقل كرده است.

2- ابن رباط در التهذيب 2/103 الاستبصار 1/924 ابن سنان در كافي ج 5 ك 3، 96 ج 4، ابراهيم بن خلف بن عباد الانماطي در كتاب الكافي ج 1 ك 4 ب 8 ج 11، ابراهيم بن هاشم در كتاب الكافي ج 2 ك 2 ب 49 ج 11 – اسحاق بن عيسي در الكافي ج 2 ك 1 ب 2 ك 1 ب 107 ج21، بشر بن جعفر در الكافي ج 1 ك 4 ب 37 ج5، بكار بن كردن در الكافي ج1 ك3 ب29 ج3، جعفر بن بشير درالكافي ج2 ك1 ب99، 23، و راويان ديگري از او نقل روايت كرده اند كه در صفحه 60-59-58 كتاب الشيعه و المتعه نوشته محمد مال الله مذكور اند براي كسب اطلاع بيشتر به آنجا مراجعه نماييد.

دومين روايتي كه از آن بر حلت نكاح موقت استدلال مي نمايند روايتي است كه توسط ابوبصير نقل شده است كه ايشان مي فرمايند: از حضرت ابوجعفر درباره ي حلت و حرمت نكاح موقت و متعه پرسيدم! ايشان فرمودند: در قرآن آيه ﴿فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ﴾.


گويا حضرت ابوجعفر از اين آيه بر حلت متعه استدلال نموده و آن را قرائت فرمودند- اگر به دقت به سند اين روايت بنگريم در مي يابيم كه راوي آن ابوبصير است كه در نزد تشيع در روايتهاي آنان ابوبصير كينه چهار نفر ذكر شده است كه آن چهار نفر عبارتند از:


- يحيي بن القاسم.


- ليث البختري كه در اين روايت او راوي حديث است.


- عبدالله بن محمد الأسري.


- حماد بن عبدالله بن اسيد الهروي.


اسم ابوبصير در كتابهاي رجال به نام ابوبصير ليث بن البختري المرادي نقل شده است چنانكه در كتاب الرجال الكشي در صفحه 151 آن را با اسم و كنيه يادآوري نموده است، اين راوي كسي است كه به ائمه اتهام وارد نموده است و درباره ي آنان مخصوصاً ابو جعفر مي گويد: اگر دنيا به سوي آنان مي رفت آن را با دندانهاي نواجذ مي گرفتند.


از ابن ابي يعفور روايت شده است كه ايشان مي فرمايند من به همراه جماعتي كه در بين آنان ابو بصير بود براي اداي حج خارج شدم و به ابو بصير گفتم: از خداوند بترس و با مال خودت براي اداي حج برو زيرا كه شما داراي ثروت زيادي هستي و از آن استفاده نما، نه از مال ديگران ايشان در جواب من به من گفت: اگر دنيا به سوي صاحب تو (امام جعفر) بيايد او را با رداء خود جمع آوري مي نمايد.


ایشان چنان فردي بودند كه هميشه امام جعفر صادق را به تمسخر و استهزاء مي گرفتند و او را فردي طماع و دنيا دوست معرفي مي نمودند از حماء الناب روايت است كه ايشان مي فرمايند: روزي ابو بصير بر دروازه امام ابو عبدالله نشستند تا به او اجازه دخول دهند ولي امام به او اجازه نداد و گفت: اگر به همراه ما مال و ثروت مي بود حتما به ما اجازه مي داد كه ناگهان سگي به سوي او آمد و چهره ي او را با زبان ليسيد او گفت: اف اف اين ديگه چيست؟ يكي از همنشينان او به او گفت اين سگي بود كه چهره ي شما را ليسيد.
و در جايي ديگر امام جعفر صادق را فردي ناآگاه و نادان و جاهل قلمداد مي كند از شعيب العقر قوفي روايت است كه ايشان مي فرمايند ابو بصير به من گفت: از ابو عبدالله درباره ي زني كه شوهر دارد و دوباره ازدواج مي نمايد پرسيدم ايشان به من گفت: زن رجم شود و آن كرد را صد ضربه تعزيرا بزنند, شعيب مي گويد همين سوال را من از امام جعفر صادق پرسيدم ايشان به من گفتند: زن رجم شود و بر مرد هيچ چيزي لازم نمي گردد پس از چند روزي با ابو بصير ملاقات كردم و به او گفتم من از امام جعفر صادق همين سوال را پرسيدم او به من گفت زن رجم شود و بر مرد هيچ چيزي لازم نمي گردد، ابوبصير بر سينه ي خود دستي كشيد و گفت من اطلاع نداشتم كه حكم و دستور و فتواي او هر لحظه تغيير مي كند.
و در روايتي ديگر از حماد بن عثمان روايت است كه ايشان مي فرمايند من به همراه ابي يعفو و فرد ديگري به سوي خيره رهسپار شديم كه در بين راه از دنيا سخن به ميان آمد و ما درباره ي او سخن گفتيم ابوبصير مرادي به ما گفت: اگر امام جعفر صادق آن دوست شما دنيايي گيرش مي آمد حتما به سوي آن مي رفت.

و در احوال او نوشته اند كه ايشان در حالت جنب و جنابت ائمه را ملاقات مي كرد و از بكير روايت است كه ايشان مي فرمايند ابوبصير مرادي را ملاقات كردم و از او پرسيدم: كجا مي خواهي بروي او گفت: به ملاقات امام جعفر صادق مي روم من به او گفتم من نيز با شما به همراهي مي آيم او به همراه من با امام ملاقات كرد و امام به سوي او نظر كرد و گفت آيا در منازل انبياء و صلحاء با جنايت داخل مي شوي. او گفت: پناه بر خدا از غضب و خشم او و غضب شما استغفار نمود و گفت: ديگر به اين حال بر نمي گردم.
از حضرت شعيب بن يعقوب العقر قوفي روايت است كه ايشان مي فرمايند: از ابوالحسن درباره ي مردي كه با زن شوهردار ازدواج مي كند و از احوال آن زن اطلاع كامل ندارد پرسيدم؛ ايشان در جواب گفت: زن رجم شود و بر مرد هيچ چيزي لازم نمي شود من اين سوال و جواب را براي ابوبصير مرادي تعريف نمودم ايشان گفت قسم به خدا امام جعفر به من گفت زن رجم و مرد شلاق زده شود سپس دستش را بر سينه خود كوبيد و گفت گمان مي برم امام جعفر هنوز علمش تكميل نشده است و از نظر علمي رشد ننموده است.
مرادي چنان فردي است كه به خاطر اطفاء غريزه ي شهواني خود كلاس تعليم و تعلم خواهران را رايج گرداند چنانچه از حسن بن مختار روايت است كه ايشان از ابوبصير نقل مي نمايند كه ايشان گفتند: در زماني كه خواهران و زنان را تدريس مي نمودم با يكي از آنان مزاح و شوخي نمودم. روزي به نزد امام جعفر صادق مشرف شدم كه ايشان به من گفت: اي ابوبصير شما به آن زن چه چيزي گفته بوديد گفتم: به او گفتم دستت را به من بده. امام جعفر صادق به من گفت: هرگز به او نزديك مشو و با او سخن مگو.
از ابوبصير به تعداد 57 روايت از راويان مختلف و گوناگوني در كتابهاي اربعه نقل شده است كه براي آشنايي بيشتر به صفحه 56 و 66 كتاب الشيعه و المتعه نوشته محمد مال الله مراجعه نماييد.

روايت سوم:
سومين روايتي كه از آن بر حلت نكاح موقت استدلال مي كنند روايتي است كه از ابن مسكان نقل شده است كه ايشان مي فرمايند از حضرت امام جعفر شنيدم كه ايشان مي فرمودند: اگر حضرت عمر نكاح موقت را حرام نمي گرداند به غير از افراد شقي و بدبخت هيچ كسي مرتكب زنا نمي شد.
اگر واقعاً نكاح متعه جايز و حلال بود پس چرا حضرت علي در دوران خلافت خويش به آن دستور ندادند و به نشرو ترويج آن نپرداختند و چرا بر منبر علنا حلت آن را بيان نداشتند آيا او كتمان علم نمودند و از نشر آن شرمنده مي شدند پس چرا آن را بيان نداشتند اگر به دقت بنگريم در مي يابيم كه عدم بيان ايشان نيز دليل ديگري بر حرمت نكاح موقت است.
اين روايت نيز كه توسط ابن مسكان نقل شده است مردود و باطل است زيرا كه ابن مسكان به عبدالله بوده كه اكثر علماي شيعه آن را مردود و مستور الحال معرفي نموده اند كه در اينجا به نظريات بخشي از آنها اشاره مي شود.
نجاشي مي گويد: ابن مسكان از ابو عبدالله روايت نقل مي كند ولي روايات او فاقد اعتبارند.
و از طرفي ديگر تشيع درباره ي ابن مسكان مي گويد: ايشان به خاطر احترام و اجلال ابو عبدالله بر آن وارد نمي شدند و از ايشان سماع حديث نداشتند و فقط از اصحاب ابو عبدالله روايت نقل مي كردند.
كليه رواياتي كه از ايشان نقل شده اند به 35 روايت مي رسد اگر واقعا ايشان سماع نداشته اند و آن سخن درست و به جا است پس چرا 35 روايت نقل نموده است ايشان جزو افرادي هستند كه از گروه واقفه شمرده شده اند چنان چه ابن عقد از علي بن الحسن بن فضال نقل مي كند كه ايشان فرمودند: عثمان بن عيسي الرواسي به ما گفت: زياد قندي و ابن مسكان به من گفتند: ما نزد ابو ابراهيم بوديم كه ناگهان به ما گفت: اينك بهترين فرد روي زمين بر شما وارد مي شود كه در آن لحظه ابوالحسن الرضا در حالي كه كودكي بيش نبود داخل شد ما گفتيم او بهترين فرد روي زمين است او را در بغل گرفت و بر آن بوسه زد و گفت اي فرزند آيا مي داني كه اين دو القندي و ابن مسكان بر من مشكوك اند.

واقفه گروهي هستند كه تا موسي بن جعفر ائمه را قبول دارند و بعد از آن به امامت هيچ امامي قائل نيستند مرويات ابن مسكان در كتب اربعه تشيع به 279 روايت مي رسد كه مجموعه كساني كه از آنان روايت نقل كرده است به طور مجموع و كلي در كتاب الشيعه و المتعه نوشته محمد مال الله در صفحه 70 الي 82 نقل شده اند.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] معجم رجال الحديث ابوقاسم خوي 18/293.


[2] رجال الكشي 274 تنقيح المقال 3/241.
ابو عبد الرحمن محمد مال الله

نوشته شده توسط اهل سنت

بدعت هايي كه در عاشورا صورت مي گيرد و بايد از آن دوري جست

در اين روز با عظمت و مبارك مردم بدعت هايي را اختراع نموده و مرتكب اعمال زشت و ناپسند مي گشتند، شيخ الاسلام مي نويسد: شيطان بعد از شهادت حضرت حسين رضي الله عنه توانست دو بدعت طي آن ايجاد نمايد: يكي بدعت ماتم و عزاداري و زدن به سر و صورت، و گريه و فغان و تشنگي كشيدن و مداحي و نوحه سرايي كه طي آن بزرگان صدر اسلام مورد لعن و طعن قرار مي گيرند، حتي كسانيكه در جرم شهادت حضرت حسين رضي الله عنه دست نداشتند مورد لعن و دشنام قرار مي گيرند و قصه ها وحكايتهاي كاذب و دروغيني را ساخته اند، اين اعمال باعث گرديد تا در ميان مسلمانان اختلاف و تفرقه ايجاد گردد. ماتم گرفتن و عزاداري كردن و گريه و فغان بر مردگان باتفاق همة مسلمانان جايز نيست. و اينكه بر غم ها و مصيبتهاي گذشته، ناله و فغان صورت گيرد از گناهان بزرگ بشمار مي رود كه خداوند و پيامبرش صلي الله عليه وآله وسلم از آن منع نموده اند، همچنانكه بدعت شادي و سرور در روز عاشورا درست نيست و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و خلفاي بعد از ايشان اينكار را سنت نگذاشته اند، پس اينروز نه روز شادي و سرور است و نه روز غم واندوه.[99]
از ديگر بدعت ها در اين روز پختن حبوبات و توزيع آن بر فقرا و مساكين است. و ادعا دارند كه اينكار ثواب زيادي دارد، ولي تشخيص كارهايي كه ثواب دارد دليل قاطع كه از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ثابت شده باشد مي خواهد، ليكن دليلي وجود ندارد پس اين كار بدعت و گمراهي مي باشد[فتاوي شيخ الاسلام 25/312]. و از ديگر بدعت هاي اختراع شده در اين روز، پوشيدن لباس جديد، و خرج و خوراك خيلي خوب و خريدن ضروريات منزل و سرمه كشيدن و حنا كردن و غسل نمودن، ديد و بازديدها و زيارت مساجد و قبرستانها و آرامگاه ها، و ديگر بدعتهايي كه نه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و نه خلفاي راشدين و نه علماي بزرگ اسلام مانند امامان چهار مذهب اهل سنت و نه اوزاعي و ثوري و اسحق بن راهويه و ليث و غيره اين اعمال را انجام داده و سنت گذاشته اند.[ فتاوي شيخ الاسلام 25/312
]
احاديثي كه درين مورد ذكر است همه موضوع و ساختگي است.[سفر سعادت صـ167]
همچنين تأخير زكات تا روز عاشورا بدعت است بطور مثال زكات در ماه صفر يا ربيع الاول بر او واجب مي گردد ولي آنرا تا روز عاشورا به تأخير مي اندازد، شايد قبل از عاشورا بميرد يا مفلس گردد، در اينصورت زكات بر ذمة وي باقي مي ماند و از اين بدتر اينكه تأخير در دادن حقوق ديگران ظلم محسوب مي گردد. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مي فرمايد:«درنگ نمودن غني در اداي حقوق ظلم است‌»[103]. از بدعت هايي كه بعضي از زنان در اين روز به آن اعتقاد دارند، حنا كردن است كه گويا اگر كسي اينكار را نكرد حق عاشورا را ادا ننموده است، همچنين خريدن عنبر و چوب خوش بو و دود نمودن آن، كه گويا اگر اينكار صورت نگيرد گناه بزرگي مرتكب شده اند. عجيب اينكه همين چوب را تا سال آينده نگه ميدارند و در طول سال از آن استفاده مي كنند و معتقدند كه اگر دود و بوي خوش آن به زنداني برسد از زندان رها خواهد شد. همچنين اعتقاد دارند كه اين خوش بوئي علاج نظر و مرض است. چنين اعتقادي خطرناك است و دليل قاطع و محكم مي طلبد، اما دليلي وجود ندارد و اين گونه اعمال را زنها از خودشان اختراع نموده اند.[مدخل از ابن حاج 1/391]
پيامبرگراميمان صلي الله عليه وآله وسلم ارتكاب هر گونه بدعت در دين خدا، و عمل نمودن به آن را به شدت منع نموده اند. و اينرا واضح كرده اند كه خداوند را بايد مطابق سنت و عملكرد پيامبرش صلي الله عليه وآله وسلم عبادت كرد، و نه بر حسب گفته و اختراعات ديگران. چنانكه ميفرمايند: «هركس عملي انجام دهد كه دين ما آنرا تأييد نكند مردود است».[متفق عليه]‌
ودر لفظ ديگري چنين روايت شده است:«هر كسي در اين دين ما چيزي ايجاد كند كه از آن نيست، مردود است»[متفق عليه].
يعني:هر كاري كه مطابق سنت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نباشد مردود بوده و قابل قبول نيست.
پس بدعت هايي كه ذكر شد در عهد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و يارانش و در عهد تابعين وجود نداشته، بلكه بعد از شهادت حضرت حسين رضي الله عنه در سال 61 هجري ظاهر گرديد، و در سال هاي بعد خصوصاً در عهد دولت فاطميان اشكال مختلفي بخود گرفت و در اكثر كشور هاي شيعه نشين مانند ايران، عراق و بعضي مناطق مصر و لبنان و هند و پاكستان و افغانستان بشكل عجيبي انتشار يافت.
عوامل اساسي انتشار اين بدعت ها و امثال اينها بي خبري مسلمانان از دين، و سكوت و عدم انكار چنين اعمالي است، اگر هر مسلماني به اندازة وسع و توان خودش اطرافيانش را آگاه مي كرد هرگز به اين حد نمي رسيد و جامعة اسلامي، سالم باقي مي ماند.
پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم امتشان را از بدعت و نوآوري در دين بر حذر داشته اند چنانكه ميفرمايد:«از امور نو پيدا (در دين) بپرهيزيد، زيرا هر امر نوپيدا بدعت و هر بدعتي گمراهي است»[سنن ابي داود 4/201ـ صححه الباني 3/871صحيح سنن ابي داود].

پس برادر و خواهر مسلمان! بايد در راه از بين بردن بدعت ها كوشا باشيم، و در روز عاشورا به هر مسلماني كه آغشتة بدعت است دوستانه بفهمانيم كه اين اعمال نادرست است و او را تشويق به ترك آن كنيم تا همه مان در دنيا و آخرت رستگار گرديم.
نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

آيا ميان حضرت علي و معاويه دشمني و خصومتي وجود داشته است؟

جنگ حضرت علي با معاويه و طلحه و زبير رضي‌الله عنهم بحثي طولاني است، خداوند متعال مي‌فرمايد:« و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينها فإن بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي أمر الله..»[1]


« و اگر دو گروه از مؤمنان با هم پيكار كنند، بين آن دو گروه آشتي برقرار كني، آنگاه اگر يكي از آن دو گروه بر ديگري تجاوز كرد، و گروهي كه تجاوزگر است تا هنگامي كه به حكم خدا برگردد، بجنگيد»


و مي‌بينيم كه خداوند حتي گروه باغي را مومن ناميده است، همان گونه كه از آيه ظاهر است..


بنا براين در اين بحث بر اساس آن چه در قرآن آمده سخن خواهم گفت و سپس سخنان حضرت علي رضي‌الله عنه رانقل مي‌كنيم.


واقعيت اين است كه جنگي كه ميان آنان اتفاق افتاد به سبب اجتهاد و تأويل در خونخواهي حضرت عثمان رضي‌الله عنه بود، و آنان برادر ايماني بكديگر هستند و جنگيدن با يكديگر آنان را از دايره‌ي اسلام خارج نمي‌كند و شرف صحابي بودنشان را خدشه‌دار نمي‌سازد


هر دو صحابي هستند گرچه حضرت علي از معاويه رضي‌الله عنهما افضل‌تر است و در اين امر هيچ ترديدي نيست؛ زيرا كه ايشان از سابقين اولين است و فضايلي دارد كه بر كسي پوشيده نيست…


خلاصه كلام اين كه آنچه در ميانشان رخ داد به سبب عداوت و دشمني نبود، بلكه به سبب اجتهاد در خونخواهي حضرت عثمان رضي الله عنه بود، حضرت علي رضي‌الله عنه مي‌گفت: ابتدا بايد همه‌ي مسلمانان بيعت كنند، سپس قاتلان عثمان را قصاص مي‌كنيم، امّا حضرت معاويه رضي‌الله عنه مي‌گفت: ابتدا بايد قاتلان قصاص شوند، آنگاه ما بيعت مي‌كنيم، آري سبب درگيري و جنگ فقط همين بود، خداوند متعال مي‌فرمايد:« و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينها فإن بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي أمر الله فإن فاءت فأ‌صلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا إن الله يحب المقسطين إنما المؤمنون إخوة فأصلحو بين أخويكم و اتقوالله لعلكم ترحمون »[2]


« و اگر دو گروه از مومنان با هم پيكار كنند بين آن دو آشتي برقرار كنيد، آنگاه اگر يكي از آن دو گروه بر ديگري تجاوز كرد، با گروهي كه تجاوزگر است تا هنگامي كه به حكم خدا برگردد بجنگيد، پس اگربه عدل برگشت بين آن گروه آشتي برقرار كنيد و به داد بكوشيد، بي گمان خداوند دادگران را دوست مي‌دارد، جز اين نيست كه مؤمنان با هم برادرند پس بين دو برادر خود سازش دهيد و از خداوند پروا بداريد تا شما مشمول رحمت قرار گيريد».


اين، سخنان من نيست بلكه سخنان امام علي رضي‌الله عنه است، هنگامي كه جريان جنگ صفين را بيان مي‌كرد، فرمود: بدايت امر اين بود كه ما و لشكر شام با هم روبرو شديم، بديهي است كه پروردگار و دعوت ما و آنان در اسلام و در ايمان به خدا و تصديق رسول‌الله صلي‌الله عليه وسلم يكي است نه ما از آنان چيزي اضافه داريم و نه آنان از ما، قضيه يكي است، …. إلا اين كه ما و آنان در خون عثمان با هم اختلاف داشتيم، و ما از آن خون پاك هستيم» [3]


در غير اين صورت آيا معقول است كه سيدنا حسين بن علي رضي‌الله عنهما از حق خلافت، به نفع دشمن اسلام و مسلمانان آنگونه كه برخي تصور مي‌كنند تنازل كند؟!!.


و هنگامي كه برخي از هوادارانش او را به خاطر صلح با معاويه ملامت كردند، فرمودند:« بخدا سوگند، معاويه از اينان برايم بهتر است، گمان مي‌كنند كه شيعه‌ي من هستند، اما در پي قتلم بر آمدند، منزلم را غارت كردند و ثروتم را به تاراج بردند، بخدا سوگند، اين كه از معاويه عهدي بگيرم كه بدان وسيله جانم را حفظ كنم و در ميان اهل خانواده‌ام در امان باشم برايم بهتر است از اين كه اينان مرا بكشند و اهل بيت و خانواده‌ام ضايع شوند» [4]


بدون ترديد سيدنا حسن رضي‌الله عنه هنگامي كه به نفع معاويه تنازل كرد، كاري را انجام داد كه براي خودش و امت اسلامي بهتر بود؛ زيرا حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم فرمودند:« إن ابني هذا سيد و لعل الله أن يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين»


« همانا اين فرزندم آقاست، اميدوارم كه خداوند به وسيله‌ي او بين دو گروه بزرگ مسلمانان صلح برقرار كند»


همچنان سيد نا حسين رضي‌الله عنه نيز كار اصلح را انجام داد آنگاه كه در تمام مدت زمامداري حضرت معاويه رضي‌الله عنه صبر نمود و قيام نكرد، تا اينكه يزيد به حكومت رسيد، آنگاه قيام نمود، و آشكار است كه يزيد صحابي نيست…


از آنچه ذكر شد كاملاً روشن است كه چرا حضرت حسن رضي‌الله عنه به نفع حضرت معاويه رضي‌الله عنه از حق خود ننازل كرد؟ و چرا حضرت حسين رضي‌الله عنه در زمان حضرت معاويه رضي‌الله عنه قيام نكرد، بلكه مطيع و تابع امرش بود، اما هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد قيام نمود و با يزيد بيعت نكرد؟


بدين جهت امام علي رضي‌الله عنه هيچ كسي از آنان كه با وي جنگيدند، مشرك و يا منافق نمي‌دانست، بلكه مي‌فرمود:« آنان عليه ما شوريدند»[5]


باري ديگر آيه را بخوان تاببيني كه چگونه تعبير حضرت علي رضي‌الله عنه به بغي (شورش) با آيه قرآن مطابقت و همخواني دارد، « و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلو فاصلوا بينها فإن بغت إحداهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي امرالله »[6]


بلكه حضرت علي رضي‌الله عنه از سب و شتم و لعن منع مي‌كردند ايشان فرمودند:« من نمي‌پسندم كه شما فحاش باشيد» [7]. آري مسلمان فحاش و نفرين كننده نيست و بديهي است كه لعن كنندگان روز قيامت شفيع و يا شاهد نخواهند بود.


واقعاً تاسف آور است كه شيعه بجاي اين كه به تسبيح و تحميد و تهليل [8]مشغول باشند، به سب و شتم و لعن مشغولند،


لذا من به هر شيعه مي‌گويم: آيا نمي‌تواني در اين باره به سخنان امام و سيدنا علي رضي‌الله عنه اعتماد كني و همچون ايشان سخن بگويي؟!!.


به روايات زير كه از ائمه نقل شده توجه كن و به آن بينديش[9]


قبلاً رواياتي را ياد آور شدم، در حقيقت روايات بسيار زيادي از ايمه وجود دارد و در پايان براي تمام فايده چند روايت ديگر را ذكر مي‌كنم.


در كتاب كشف الغمه از علي بن زين العابدين چنين روايت شده كه:« گروهي از اهل عراق نزد امام زين العبدين رحمه الله آمدند و درباره‌ي ابوبكر، عمر و عثمان رضي‌الله عنهم سخناني گفتند و چون سخنانشان به پايان رسيد، امام به آنان فرمود: بگوييد ببينيم، آيا شما از مهاجرين اولين هستيد كه خداوند در موردشان مي‌فرمايد:« الذين أخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلاً من الله و رضواناًو ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون»؟


( آنهايي كه از وطن و اموالشان رانده شدند و فضل و رضايت خداوند را مي‌طلبند و خدا و رسولش را ياري مي‌كنند، آنان هستند راستگويان)


گفتند: خير، فرمود: آيا از آناني هستند كه خداوند در باره‌شان مي‌فرمايد:« والذين تبوّؤُوا الدار والايمان من قبلهم يحبون من ها جرإليهم و لا يجدون في صدورهم حاجةً مما أوتواو يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة»؟[10]


( كساني كه پيش از آنان در دارالاسلام جاي گرفتند و ايمان {نيز} در دلشان جاي گرفت، كساني را كه به سوي آنان هجرت كنند دوست مي‌دارند و دردلهاي خود از آنچه{به مهاجران} داده‌اند احساس نيازي نكنند و {ديگران را} بر خود ترجيح مي‌دهند و لو اينكه { خود} نيازمند باشند)


گفتند: خير، فرمود: شما خود اعتراف كرديد كه از اين دو گروه نيستيد و من گواهي مي‌دهم كه شما از آناني هم نيستند كه خداوند درباره‌شان مي‌فرمايد:« والذين جاء وا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا ولإخواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنو»[11]


( آنان كه پس از اينان آمدند مي‌گويند: پروردگارا، مارا و برادرانمان را كه در ايمان آوردن از ماپيشي گرفتند، بيامرزد و در دلهاي ما هيچ كينه‌اي در حق كساني كه ايمان آورده‌اند، قرار مده)،


از نزد من برخيزيد، خداوند شما را هلاك كند».[12]


حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم تأكيد فرمودند كه كسي در مورد صحابه بدگويي نكنند هما نگونه كه در كتب شيعه روايت شده، ايشان فرمودند:« اذا ذكر اصحابي فأمسكوا»[13] در هر گاه ذكر اصحاب به ميان آمد ( از بدگويي آنان)، باز آييد ».


واقعاً‌چه قدر زيادند آنان كه سنگ محبت و عشق امام زين العابدين رحمه الله را به سينه مي‌زنند، اما اين روايت را به ديوار مي‌كوبند.


اما شيعه‌هاي زيدي، پيروان امام زيد بن علي بن الحسين رحمه‌الله بر اين روايت عمل نموده‌اند، لذا آنان سب و بد گفتن صحابه بويژه ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهم اجمعين را جايز نمي دانند، گرچه معتقدند كه حضرت علي رضي‌الله عنه به خلافت حق دار تر بوده اما از حق خود تنازل كرده و به ميل خود با خلفاي قبلي بيعت نموده است.


استوار بودن بر پل صراط رابطه‌ي مستقيمي با محبت صحابه و اهل بيت دارد، امام باقر از نياكان خود روايت مي‌كند كه رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمودند:« أتبكم علي الصراط أشدكم حباً لأهل بيتي و لأصحابي»[14] «استوار ترين شما بر پل صراط كسي است كه محبتش با اهل بيت و صحابه شديدتر باشد»


پس جاي تعجب نيست كه خداوند آنان را امام گرداند و در روي زمين خليفه سازد. خداوند متعال مي‌فرمايد:« وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني و لا يشركون بي شيئاً »[15]


« خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده‌اند و كارهاي شايسته‌كرده‌اند، وعده داده است كه بي شك آنان را در اين سرزمين جانشين سازد، چنانكه كساني را كه پيش از آنان بودند جانشين ساخت، و دينشان را كه برايشان پسنديده است بر ايشان استوار دارد وبرايشان پس از بيمشان ايمني را جاي گزين كند ، مرا پرستش مي‌كنند و چيزي را بامن شريك نمي‌سازند»


خداوند متعال در اين آيه مؤمنان را به استخلاف و تمكين دين و امنيت فرا گير از دشمنان، وعده داده، و آنچه خداوند وعده داده حتماً تحقق مي‌يابد؛ زيرا امكان ندارد كه در وعده خداوند، خلفي صورت گيرد، اين وعده در دوران خلفاي راشدين كه هنگام نزول اين آيات حضور داشتند، تحقق يافت، برخي از مفسرين اين مطلب را ذكر كرده‌اند.


حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم هنگام حفر خندق مژده دادند كه امتش كاخهاي حيره و مداين كسري و كاخهاي سرخ روم را فتح خواهند كرد و فرمودند كه اين خبر را جبرئيل به وي داده‌اند، مسلمانان شادمان شدند و به آن ايمان آوردند، اما منافقان آنان را به باد تمسخر گرفتند، آنگاه اين آيه نازل شد:« و إذ يقول المنافقون والذين في قلوبهم مرض ما و عدنا الله و رسوله الا غروراً » [16]


اين حديث گوياي اين است كه آن صحابه‌اي كه جهاد كردند و سرزمين ايران و شام را فتح كردند، از امت حضرت محمد صلي‌الله عليه وسلم مي باشند، چه رسد به كساني كه اين لشكرها را تجهيز مي‌كردند و مي‌فرستادند و آنان ابوبكر، عمر و عثمان رضي‌الله عنهم هستند كه شرف اين فتوحات به آنان مي‌رسد. فراموش نكنيم كه يكي از اسباب قتل حضرت عمر رضي‌الله عنهم توسط ابو لؤلؤه مجوسي كينه‌ي ايرانيان به حضرت عمر رضي‌الله عنه مي‌باشد؛ زيرا او بود كه آتش مجوسيان ايراني را كه بيش از هزار سال روشن مانده بود، خاموش كرد.


سپس ببين كه چگونه خود را فدا و در هجرت، حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم را همراهي كرد، حتي ابوجهل اعلام كرد:« هر كس محمد را و يا خبري از او بياورد صد شتر جايزه دارد، و هر كس پسر ابو قحافه (ابوبكر) را بياورد و يا از او خبري بدهد، صد شتر جايزه دارد»[17]


آري جايزه‌اي كه ابوجهل براي يافتن حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم و يار غارش حضرت ابوبكر صديق رضي‌الله عنه تعيين كرد، برابر بود.


بنا براين تعجبي ندارد كه خداوند متعال در قرآن كريم همراهي حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه را ياد آوري كند، آنجا كه مي‌فرمايد:« إلا تنصروه فقد نصره الله إذ اخرجه الذين كفروا ثاني اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فأنزل الله سكينة عليه و أيده بجنودلم تروها…»[18]


« اگر او را ياري نكنيد، در حقيقت خداوند هنگامي به او ياري كرد كه كافران در حالي كه يكي از دوتن بود {از مكه} بيرونش كردند، هنگامي كه در غار بودند آنگاه كه به يار خود گفت: نگران مباش، بي گمان خداوند با ماست. پس خداوند آرامش را بر او نازل كرد و او را با سپاهياني كه آنها را نمي‌ديد، پشتيباني كرد»


من واقعاً تعجب مي‌كنم از كساني كه به سبب كينه‌اي كه با حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه دارند، با تأويلات عجيب و غريبي، مي‌كوشند تا اين آيه را از معناي ظاهر و آشكارش برگردانند، تا بگويند اين آيه بر فضل ابوبكر صديق رضي‌الله عنه دلالت نمي‌كند .


مي‌خواهم به برخي از دلالت هاي اين آيه اشاره كنم:


اولاً: چه شرف و افتخار بزرگي است كه كسي معيت خاصه خداوند را حاصل كند، معيتي كه نشان حفاظت و تأييد و نصرت و توفيق است، در اين آيه معيت خاصه خداوند براي حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم و حضرت ابوبكر صديق رضي‌الله عنه ثابت شده است، زيرا مي‌فرمايد:« اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا »


« آن گاه كه به يارش گفت: نگران مباش بي گمان خداوند با ماست».


و نفرمود: ان الله معي( خدا همراه من است) بنا براين خداوند معيت خاصه‌اش را شامل هر دوي آنان فرمود، آري خداوند همراه آنان است نه كافران و تعقيب كنندگانشان، حقا كه اين افتخار بزرگي است.


هر كس قرآن را بخواند، حقيقت واضح و آشكاري را خواهد يافت و آن اين كه معيت خاصه هرگز براي هيچ منافق و يا مرتد و كافري وارد نشده است و به اين خاطر هنگامي كه فرعون به حضرت موسي عليه السلام و همراهانش رسيد و همراه موسي عليه السلام كساني بودند كه در آينده مرتد مي‌شدند، خداوند فرمود:« قال اصحاب موسي انا لمدركون قال كلا إن معي ربي سيهدين »[19]


« ياران موسي گفتند : بي گمان به ما رسيدند{موسي} گفت: هرگز{ چنين نيست} البته پروردگارم با من است كه به من راه خواهد نمود».


و نفرمود:ان الله معنا (خدا همراه ماست) در صورتي كه هنگامي كه خداوند موسي و هارون عليه السلام را به سوي فرعون فرستاد، اين معيت شامل هر دوي آنان بود، همان گونه كه خداوند مي‌فرمايد:« قال لا تخافا انني معكما أسمع و أري »[20] «گفت: نترسيد همانا من همراه شما هستم مي‌شنوم و مي‌بينم».


و در آيه غار مي‌فرمايد:« اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا »[21]


«‌انگاه كه بيارش مي‌گفت: نگران مباش بي شك خداوند با ماست».


ثانياً: اندوه چيزي طبيعي است، لذا فرشتگان حضرت لوط عليه السلام را از اندوه خوردن نهي كردند، گفتند: « و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اهلك الا امرأتك» [22]


« گفتند: مترس و نگران مباش كه ما نجات دهندگان تو و خانواده‌ات هستيم مگر زنت …»


خداوند خطاب به حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم مي‌فرمايد: « و لا يحزنك قولهم»[23]


« گفتار آنان تو را اندوهگبن نكند» پس اندوهناك بودن حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه هيچ عيب و ايرادي ندارد، پيش از او، پيامبران عليه السلام اندوهگين و محزون شده‌اند، و اندوه حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه به خاطر دين بوده است به اين دليل كه خداوند اعلام فرمود كه همراه اوست.


ثانياً: خداوند متعال در ابتداي آيه ضمير را مفرد آوورد و فرمود:« إلا تنصروه فقد نصره الله» و مناسب اين بود كه افراد ضمير ادامه داشته باشد، بدين جهت:« فانزل الله سكينته عليه» و اما جمله‌ي بعدي «ثاني اثنين اذهما في اغار اذ يقولو لصاحبه…» مانند جمله‌اي توضيحي در اثناي كلام است، از اين گذشته لازمه‌ي معيت خداوند با بنده اين است كه آرامش و سكينه‌اش را بر او فرو فرستد، بنابر اين نيازي به تثنيه آوردن ضمير نبود؛ زيرا مراد حاصل است.


رابعاً: هنگامي كه فلاني صاحب و همراه فلاني است، اين نشان شدت ملازمت و همراهي است، و از آنجا كه ابوبكر رضي‌الله عنه به شدت همراهي و مصاحبت حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم مشهور بود، خداوند متعال فرمود« اذ يقول لصاحبه» بنابراين نيازي به نام بردن نبود، اما همراهي آني و چند لحضه‌اي در زندان هيچ فضيلتي ندارد و از آن چيزي فهميده نمي‌شود، اين دو نوع مصاحبت و همراهي خيلي با هم متفاوتند.


در واقع سخن درباره‌ي اين آيه بسيار است، از خداوند متعال مي‌خواهم كه حق را به ما نشان دهد و به پيروي از آن توفيق عنايت كند و باطل را به ما نشان دهد و توفيقمان دهد تا از آن پرهيز كنيم، بي گمان كه او بر اين كار تواناست.


امام صادق رحمه الله با افتخار مي‌گفت: ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است؛[24] زيرا مادر امام صادق رحمه الله ام فروه دختر قاسم ابن ابي بكر مي‌باشد و مادر ام فروه، اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكر رضي‌الله عنه است. آيا امكان دارد كه امام صادق به كسي كه شايستگي ندارد، افتخار كند؟


اما استشهاد و استدلال امامان اهل بيت به عملكرد حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه بسيار است، چرا چنين نكنند، حال آنكه حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه از مهاجرين سابقين اولين است، هماناني كه خداوند به پيروي از انان دستور داده است، شيعه روايت كرده‌اند كه عروه بن عبدالله از امام باقر رحمه الله در باره‌ي آراستن شمشير به طلا و نقره پرسيد، وي در جواب گفت : اشكالي ندارد، ابوبكر صديق رضي‌الله عنه شمشيرش را زر كوب كرده بود، عروه گفت: مي‌گوييد: « صديق» ؟


عروه مي‌گويد: باقر از جاپريد و رو به قبله كرد و گفت: آري صديق، آري صديق، آري صديق، هر كس به او صديق نگويد، خداوند قولش را در دنيا و آخرت تصديق نكند( از او نپذيرد)[25]


نمي دانم اگر امام جواد رضي‌الله عنه شيعه‌هاي امروزي را مي‌ديد، چه مي‌گفت!!.


يكي از اموري كه بر فضيلت حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه دلالت مي‌كند، اين است كه حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم در روزهاي آخر زندگي خويش به وي دستور دادند تا امام صحابه باشد و به آنان نماز جماعت را اقامه كند، امكان ندارد كه رسول الله صلي الله عليه وسلم ايشان را به امامت صحابه در نماز دستور دهد، مگر اين كه صلاحيت اين كار را داشته باشد، آنچه صدوق از حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت نموده بر اين امر دلالت مي‌كند ، مي‌گويد: رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمودند: هر كس قومي را امامت كند كه در ميان آنان كسي داناتر از او باشد، كار آنان تا به قيامت روي به پستي خواهد بود.[26]


و چون حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم در مرض الموت حضرت ابوبكر رضي الله عنه را دستور دادند تا امام شود و به مردم نماز بگزارد، اين امر بر اعلم بودن حضرت ابوبكر از ديكر صحابه رضي‌الله عنهم دلالت مي‌كند و اين خود فضيلتي قطعي براي ايشان مي‌باشد.


اين بحث را با روايتي از امام صادق كه كليني روايت كرده خاتمه مي‌دهم مي‌گويد: « ابو بصير از ايشان پرسيد :آيادر ماه رمضان قران را در يك شب ختم كنم؟ فرمود: خير، گفت: در دو شب؟ فرمود: خير، گفت: و در سه شب؟ امام صادق رحمه الله با دست اشاره كرد و فرمود: آري و سپس فرمود: اصحاب محمد قرآن را در يك ماه و يا كمتر مي‌خوانند»[27]


مي‌بينيم كه در اين روايت امام صادق رحمه الله از عمل صحابه استدلال نموده و اين دلالت مي‌كند براين كه صحابه نزد امام جعفر صادق منزلت عضيمي داشتند بلكه دلالت مي‌كند بر اينكه آنان اهل و شايسته‌ي اقتدا و پيروي هستند .


اما رابطه حضرت عمر با حضرت علي رضي‌الله عنهما ، درياي بي كراني است و اندكي از ثنا و مدح حضرت علي رضي‌الله عنه را كه درباره‌ي حضرت عمر فرمودند: ذكر كردم، و در روايتي ديگر كه نويسنده نهج البلاغه روايت كرده چنين آمده است كه: امام علي به عمر بن خطاب رضي‌الله عنهما كه از وي درباره‌ي جهاد با روميان مشورت خواسته بود، فرمود: اگر خود شخصاً به جنگ دشمن بروي و آسيبي به تو برسد، هيچ چيزي جلو دار دشمن نخواهد بود و مسلمانان مرجعي نخواهند داشت كه به آن برگردند، پس مردي با تجربه را به جنگ فرست و افرادي دلاور و خير انديش را با او همراه كن، اگر پيروز شود، اين همان چيزي است كه تو مي‌خواهي و در غير اين صورت تو قوت قلب مردم و مرجع مسلمانان خواهي بود»[28] كه بسيار از شيعه‌ها از آن نا آگاهند.


بلكه از اين فراتر امام علي رضي‌الله عنه در باره ابوبكروعمر رضي‌الله عنهما مي‌فرمايد: لعمري إن مكانهما في الاسلام لعظيم وإن اعصاب بهما لجرح في الاسلام شديد فرحمهما الله و جزاهما أحسن ماعملا »[29]


« به جان خودم ، منزلت آنان در اسلام عظيم و مصيبت وارده با درگذشت آنان زخم شديدي در اسلام مي‌باشد، خداوند آنان را رحمت كند و به آنان پاداش اعمال نيك‌شان را بدهد»


آري امام علي رضي‌الله عنه درباره ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهما چنين مي‌فرمايد، چگونه است آنان كه مدعي محبت و عشق امام علي رضي‌الله عنه هستند، به ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهما بد مي‌گويند و نفرينشان مي‌كنند؟!!.


اگر بخواهيم مناقب آنان رابيان كنيم كتاب قطوري تأليف خواهد شد، من به شيعه توصيه مي‌كنم كه ابتدا به قرآن و سپس به اين روايت أيمه برگردند و در آن بينديشند تا نوري را كه از آنان مخفي مانده،مشاهده كنند.


[1] حجرات /9


[2] حجرات/ 9-10.


[3] نهج البلاغه، شرح محمد عبيده: 543، بحار الانوار: 33/307.


[4] الاحتجاج، طبرسي 2/290.


[5] وسائل الشيعة 11/62، البحار : 20/118، الاحتجاج: 2/312، تفسير العياشي: 2/20،151.


[6] حجرات/9.


[7]نهج البلاغة، تحقيق صبحي صالح: 323، شرح محمد عبيده: 398، شرح ابن ابي الحديد 11/21،د البحار: 32/561.


[8] سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله گفتن.


[9] براي آگاهي بيشتر به كتاب: الامامة إلنض، شيخ فيصل نور و كتاب: ثم أبصرت الحقيقيه، شيخ محمد الخضر مراجعه كن.


[10] حشر/9.


[11] حشر/10


[12] كشف الغمة، 2/219.


[13] نگا: نور الثقلين، 4/407، البحار، 58/276-55/276.


[14] البحار، 27/133. نوادر الراوندي، 15-الجعفريان، 182.


[15] نور /55.


[16] تفسير قمي :2/167، التبيان:8/322، جوامع الجامع:3/306، تفسير البرهان: 4/295، نورالثقلين: 4/243، مجمع البيان: 4/534، كنزالدقايق: 10/354، تفسير الميزان: 16/302، تقريب القرآن: 21/140، من وحي القرآن: 18/290، الأمثل :13/169،


[17] البحار، 19/40 المنتقي في مولود المصطفي، في خروجه و خروج ابي بكر الي الغار.


[18] توبه /40


[19] شعراء:/61-62.


[20] طه /46


[21] توبه /40


[22] عنكبوت/33


[23] يونس/65


[24] عمدة الطالب،195.


[25] كشف الغمه،2/360


[26] علل الشرائع2/326.


[27] كافي2/617


[28] نهج البلاغه، شرح محمد عبده:246،247


[29] شرح نهج البلاغه 15/67، وقعة صفين، 88.
نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

آيا صحابه از لشكر اسامه بن زيد بن حارثه تخلف كردند؟

بسم الله الرحمن الرحيم
شيعه مي ‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- دو روز قبل از وفاتش لشكري را براي جنگ با روم آماده نمود و اسامه بن زيد بن حارثه را كه جواني هيجده ساله بود فرمانده آن لشکر کرد. اين تصميم در شرايطي بود که در اين لشكر، بزرگان مهاجرين و انصار، چون ابوبكر و عمر و ابوعبيده جرّاح و ديگر صحابه مشهور حضور داشتند. گروهي از آنها به اين تصميم پيامبر -صلى الله عليه وسلم- اعتراض كردند و گفتند چگونه ممکن است جواني را كه هنوز ريشش در نيامده است فرمانده آنها باشد. ايشان در گذشته نيز به انتصاب پدر او به عنوان فرمانده لشکر نيز اعتراض كرده‌ بودند. چون حرف و حديثها درباره اين قضيه زياد شد پيامبر از گفته ‌هايشان خشمگين شدند و با وجوديکه تب داشتند و در بستر بيماري افتاده بودند دونفر که بازوان او را گرفته بودند و از شدت درد و ضعف، پاهايشان بر زمين مي ‌کشيدند، بالاي منبر رفتند و پس از حمد و ثناي خداوند خطاب به مردم گفت: اي مردم، اين حرف و حديثهايي که شما درباره فرمانده من، اسامه بن زيد مي گوييد چيست؟ شما که به فرماندهي اسامه اعتراضي داريد، از قبل نيز به انتخاب پدرش به عنوان فرمانده اعتراض داشتيد. به خدا قسم زيد شايسته امارت بود و بعد از او فرزندش نيز براي فرماندهي شايستگي دارد.

سپس به گمان اينكه صحابه صراحتاً با پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مخالفت كردند و در رابطه با تجهيز و اعزام لشکر اسامه تعلل و درنگ کردند و تا وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- آن وظيفه را انجام ندادند به بدگويي از ايشان مي پردازد.

در ادامه مي گويند: اگر در اين موضوع دقت نماييم مي ‌بينيم كه خليفه دوم بارزترين عنصر آن جريان بود، چون او بود كه بعد از وفات رسول -صلى الله عليه وسلم- پيش ابوبکر رفت و از او خواست تا اسامه را از آن مقام برداشته و کسي ديگر را به جاي او بگذارد. اما ابوبکر به او گفت: اي فرزند خطاب، مادرت به عزايت بنشيند، آيا مي خواهي او را عزل كنم در حالي که پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- او را به اين مقام گماشته است.

جواب
______
اين ادعا كه صحابه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- صراحتاً در انتخاب اسامه به عنوان فرمانده سپاه با او مخالفت كردند، از بزرگترين دروغهايي است كه اخبار و روايات، بطلان آن را اثبات مي کند.

آنچه در اين حادثه مشخص مي باشد اينست که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در روزهاي آخر عمر خويش به اصحابش دستور داد بسوي منطقه بلقاء شام حرکت کنند و به انتقام خون زيد بروند و بر اهل مؤته هجوم كنند، چون زيد بن حارثه، جعفر بن ابي طالب، عبدالله بن رواحه، فرماندهان پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در جنگ مؤته بودند که در آنجا كشته شده بودند و همچنين انتقام مسلمانان ديگر را از اهل مؤته و روميان بگيرند. هنگامي كه صحابه بر طبق دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- آماده عزيمت شدند، رسول خدا اسامه بن زيد بن حارثه را به فرماندهي آنها گماشت، و به او گفت: به جايي كه پدرت كشته شده است برو با اسبهايت آنها را لگد مال كن و اول صبح بر منطقه أُبني حمله کن[1]. چنان سريع حرکت کن که سپاه تو قبل از اين که کفار از حضورش آگاه شوند، به سرزمين ايشان برسد، اگر خداوند تو را بر آنها پيروز نمود، مدت زيادي در ميان آنها توقف مكن و زود به مدينه بازگرد. گروهي چون عياش بن أبي ربيعه المخزومي و ديگران درباره فرماندهي اسامه انتقاد کردند. عمر به آنان اعتراض نمود و در اين رابطه با پيامبر -صلى الله عليه وسلم- صحبت کرد[2]. پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نيز بر منبر رفت و خطاب به مردم گفت: اگر به اين تصميم من اعتراض مي‌ کنيد بدانيد که قبلاً نيز به تصميم من در انتخاب پدر او به عنوان فرمانده اعتراض نموديد. به خدا قسم او شايسته امارت بود و از محبوب ‌ترين افراد پيش من محسوب مي شد و پسرش نيز بعد از او محبوب ‌ترين افراد پيش من است[3]. در اينجا روشن است افراد محدودي و نه همه صحابه در مورد فرماندهي اسامه انتقاد داشتند و در آن مورد هم اجتهاد كردند، چون بيم آن داشتند كه بخاطر كم سن و سال بودنش نتواند سنگيني اين بار را تحمل کند. اما با اين حال، عمر به آنها اعتراض نمود و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- را از آن مطلع ساخت. پيامبر نيز به آنها گفت او شايسته آن مقام است. بعد از آن قضيه هم ديگر کسي انتقادي نداشت. چه ايرادي متوجه صحابه است حال آنکه تنها افرادي معدود از آنها به آن تصميم انتقادي داشته اند. از طرف ديگر خود صحابه نيز به اين افراد اعتراض كرده ‌اند. مخصوصا پس از اين که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آنها را نهي نمود، آنها نيز ديگر هيچ انتقادي نکردند. اين ادعاي آنان که گمان مي‌کنند صحابه در عزيمت با سپاه اسامه تأخير و تعلّل كردند و تا وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- صبر کردند دروغ محض است. حقيقت اينست که صحابه خود را براي جنگ و حرکت به سوي ميدان نبرد آماده کردند. ابن هشام و طبري با استناد به ابن اسحاق نقل مي ‌کنند: «پيامبر -صلى الله عليه وسلم- اسامه بن زيد بن حارثه را به جانب شام فرستاد و به او دستور داد كه سرزمينهاي بلقاء و داروم فلسطين را فتح كند. مردم آماده عزيمت شدند و مهاجران نخستين نيز درکنار اسامه حضور داشتند»[4].

در طبقات ابن سعد نيز آمده است: «اسامه در اطراف شهر اردو زد. همه بزرگان مهاجرين و انصار براي حضور در آن جنگ حضور يافته بودند»[5]. مي بينيم که همه صحابه خود را آماده کرده بودند تا با اسامه به جانب شام خارج شوند. اسامه نيز در اطراف شهر اردو زد تا سپاهش را آماده حرکت نمايد اما چيزي که بعداً پيش آمد اين بود که بيماري پيامبر -صلى الله عليه وسلم- شدت گرفت اسامه پيش او آمد و گفت: اي رسول خدا، شما ضعيف شده ‌ايد، اميدوارم كه خداوند شما را شفا دهد، به من اذن بدهيد در مدينه بمانم تا آن هنگام که خداوند شما را شفا دهد. چون اگر من از مدينه خارج شوم و شما در اين حالت باشيد، در دلم دردي خواهد ماند. دوست هم ندارم از مردم درباره احوال شما بپرسم. پس از اين سخنان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ساکت ماند و هيچ نگفت[6].

پس در واقع اين اسامه بود كه از پيامبر -صلى الله عليه وسلم- خواستار تأخير در عزيمت لشکر تا زمان بهبود وضعيت مزاجي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- شد و پيامبر نيز به او چنين اذني داد. اگر اسامه مي‌ خواست خارج شود کساني که تحت فرمان او بودند هرگز از فرمان او تمرّد نمي ‌کردند.

شيخ الاسلام ابن‌تيميه مي‌ گويد: اگر اسامه خارج مي ‌شد هيچ يک از اصحاب او در عزيمت به جانب شام درنگ نمي ‌كرد، اما اين اسامه بود که بخاطر بيماري پيامبر-صلى الله عليه وسلم- در حرکت تأخير نمود، و گفت: چگونه مي ‌توانم بروم در حالي كه پيامبر در اين حالت باشد، و بعداً از ديگران در مورد احوال ايشان بپرسم. پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نيز به او اجازه داد تا در مدينه بماند. اگر پيامبر از اسامه مي‌ خواست که برود، بدون شک او اطاعت مي‌ نمود ‌و اگر اسامه مي ‌رفت كساني كه با او بودند درنگ نمي ‌كردند. ديديم که بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- همه ايشان با او رفتند و هيچکس بدون اذن او در رفتن درنگ نکرد[7].

اسامه که در اطراف شهر اردو زده بود، منتظر شفاي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- شد تا اينکه روز دوشنبه فرا رسيد. در اين روز پيامبر -صلى الله عليه وسلم- سالم به نظر مي‌ رسيد. در اين هنگام، اسامه بر پيامبر داخل شد. پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به او گفت: اي اسامه، در پناه خداوند عزيمت کن. بركت الهي سير كن، اسامه با او وداع كرده‌ و به مردم دستور حركت داد. هنگامي كه مي‌ خواست سوار شود ناگهان قاصدي از جانب مادرش، اُمّ أَيمَن سر رسيد و گفت: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در حالت احتضار است، اسامه همراه بزرگاني چون عمر و ابوعبيده به شهر بازگشتند هنگامي که نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- رسيدند او پس از ساعتي فوت نمود[8].

اين است حقيقت آن چيزي كه رخ داده است. در واقع، تأخير در خروج اسامه جز به خواست خود او نبود كه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نيز به او اجازه اين کار را داد. بايد دانست که بين دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- براي عزيمت به جنگ تا وفات او تنها شانزده روز فاصله بود. روز دوشنبه، چهار شب مانده به آخر ماه صفر سال 11 بعد از هجرت او در بستر مرگ افتاد. روز بعد اسامه به عنوان فرمانده لشکر تعيين شد تا سرانجام، حضرت -صلى الله عليه وسلم- در بستر مرگ افتاد، در روز دوازهم ربيع الاول روز دوشنبه وفات نمود[9]. واضح است كه اين مدت در آن وقت براي آماده کردن يک لشکر بسيار کم بود اما صحابه کمتر از اين مدت مهياي عزيمت شدند و تنها درخواست اسامه عزيمت را به تأخير انداخت[10].

به اين ترتيب، ادعاي اين گروه نيز نقش بر آب مي شود. اين ماجرا خود، دليل قاطعي است بر استجابت دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- از طرف صحابه، چون آنان لشکري را که گفته شده است سه هزار جنگجو در آن بودند[11]، با تمام تجهيزات يک سپاه و آذوقه آن در مدت کمتر از سه روز در آن حالت فقري که مسلمانان در آن روزگار گرفتار آن بودند آماده كردند. خداوند از آنها راضي باد.

ادعا مي‌کنند پيامبر ابوبکر و عمر را هم به لشکر اسامه فرستاد اما آن دو براي حضور در آن تعلل مي‌ كردند.

در جواب آنها بايد گفت در هيچ روايت صحيحي نقل نشده است که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به ابوبكر و يا به كس ديگري دستور داده باشد كه به لشكر اسامه بپيوندند، چون از عادت او نبود كه در حين تدارک يک لشکر نام افراد معيني را براي حضور در آن ذکر نمايد، بلكه همه اصحاب، خود، نامزد مي ‌شدند و هنگامي كه تعداد لازم و كافي براي آن هدف جمع مي ‌شد برايشان اميري معين مي ‌كرد.

شيخ الاسلام ابن‌تيميه (رحمه الله) مي ‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- عادت نداشت كه در لشكركشي‌ ها اسامي كساني را ذکر كند كه با او خارج شوند بلكه عموما مردم را بدان فرا‌ مي خواند، و گاهي خود مي‌ دانستند كه حضرت خواستار خروج همه آنهاست. اما حضرت حضور يا عدم حضور را به اختيار خودشان مي گذاشت،‌ همچنانكه در جنگ (الغابه) رخ داد. گاهي هم دستور شامل افرادي مي شد که داراي صفت معيني بودند، همچنانكه در بدر رخ داد و حضرت گفت هر كس كه سواريش حاضر است خارج شود. لذا بسياري از مسلمانان خارج نشدند. گاهي نيز دستور مطلق براي خروج مي ‌داد و به هيچ كسي اجازه عدم حضور نمي‌ داد، همچنانكه در غزوه تبوك چنين بود. هنگامي كه پيامبر اسامه بن زيد را به فرماندهي سپاه تعيين كرد او را بخاطر مصلحتي، به سوي دشمناني فرستاد كه پدرش را كشته بودند و مردم را بدان تشويق نمود و هر كس كه خواست خارج شد و روايت است عمر از كساني بود كه با او خارج شد نه به خاطر اينكه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را و يا كس ديگري را تعيين كرده‌ باشد بلکه کاملاً داوطلبانه اقدام به چنين كاري نمود[12].

بنابراين پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نام كسي را براي ملحق شدن به لشكر اسامه ذکر ننمود، بلکه همه اصحابش را بدان دعوت مي‌ كرد لذا بزرگان مهاجرين و انصار به او پيوستند همچنانکه در روايات است[13]. در ميان ايشان عمر بن خطاب هم بود. سپس هنگامي كه خبر احتضار پيامبر را شنيد با اسامه به مدينه بازگشت، هم چنانكه نقل آن از ابن سعد گذشت. بعد از وفات پيامبر، عمر همچنان در لشكر اسامه بود تا اينكه ابوبكر خليفه شد و دستور داد تا لشکر اسامه به سوي شام حرکت کند. اما او از اسامه خواست كه بخاطر نياز مبرم او به عمر، او را از همراهي سپاه معاف کند که اسامه نيز چنين کرد.

واقدي مي ‌گويد: «ابوبكر -رضي الله عنه- به خانه اسامه رفت و از او خواست كه اجازه دهد عمر در مدينه بماند. اسامه نيز قبول كرد. ابوبکر از او پرسيد آيا با طيب خاطر اين درخواست را قبول کرده است و اسامه نيز جواب داد چنين است»[14].

طبري نيز مي‌ گويد: ابوبكر وقتي اسامه را همراه با لشكرش بدرقه مي ‌كرد گفت: اگر خواستي مرا به وسيله عمر كمك نمايي، چنين كن که او اجازه داد عمر در مدينه بماند[15]. محققان و مورخان ديگري نيز بدين امر اشاره كرده‌ اند[16].

بنابراين ثابت شد همراه شدن عمر با لشكر اسامه داوطلبانه و با رغبت و اختيار خودش بود و ماندن او نيز به خاطر درخواست خليفه و اجازه فرمانده لشكر روي داد پس هيچ سرزنشي در اينجا متوجه عمر نيست.

اما درباره ابوبكر، بايد دانست که اكثر مورخان برآنند كه او اصلا در لشكر اسامه حضور نيافت زيرا آنها نام كساني را كه در لشكر او بودند آورده ‌اند اما نام ابوبكر در ميان آنها وجود ندارد.

واقدي در ضمن سخن خود درباره سپاه اسامه مي‌ گويد: همه مهاجران نخستين براي آن جنگ داوطلب شده بودند که از آن جمله مي توان عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح و سعد بن ابي ‌وقاص و ابوالأعور سعيد بن زيد را نام برد[17].

طبري نيز مي‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- قبل از وفاتش لشكري از مردم مدينه و اطراف آن تشكيل داد و اسامه بن زيد را بر امارت آن گماشت و عمر بن خطاب نيز در ميان آنان بود[18]. ذهبي هم در ضمن شرح حال اسامه مي ‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را فرمانده لشكري براي جنگ با روميان نمود و در ميان آن لشكر بزرگاني مانند عمر بن خطاب بودند[19].

اين مورخين نام ابوبكر را در لشكر اسامه ذكر نمي ‌كنند. اما نام بزرگاني مانند: عمر، ابوعبيده و سعد و ديگران را ذكر كرده ‌اند. اگر ابوبكر در ميان لشكر مي ‌بود بايد ابتدا نام او ذکر مي‌ شد و ذكر نام او از نام ديگران ضروري‌ تر بود.

اما ابن سعد هم نام ابوبكر را در ضمن لشكر اسامه مي ‌آورد هم بزرگان ديگري در آن لشكر داوطلب شده بودند که از آن جمله مي‌ توان به: ابوبكر صديق، عمر بن خطاب و ابوعبيده اشاره نمود[20]. و ابن حجر درفتح الباري نيز به اين راي معتقد است[21]. ابن كثير هم در ضمن بحث از همين موضوع مي ‌گويد: در ميان آنها عمر بن خطاب هم بود، و گفته مي ‌شود ابوبكر نيز حضور داشته است اما رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- او را به خاطر امامت نماز جماعت مستثني كرد[22].

شيخ الاسلام ابن‌تيميه، (رحمه الله) قاطعانه مي‌گويد: ابوبكر در لشكر اسامه نبود. او در اين رابطه مي گويد: «ابوبكر به اتفاق نظر علما در لشكر اسامه حضور نداشته اما روايت است كه عمر در ميان آنها بود و چون اسامه قصد عزيمت نمود ابوبكر از او خواست كه به خاطر نيازش به عمر اجازه دهد او در مدينه بماند که اسامه نيز چنين نمود»[23].

ابن تيميه در جاي ديگري و در رد بر امثال اين مؤلف رافضي مي‌ گويد: «اما گفته او كه اسامه را بر لشكري گماشت كه درميان آنها ابوبكر و عمر بودند از دروغهايي است كه كسي كه اندكي علم حديث بداند دروغ بودن آن را مي شناسد. ابوبكر هرگز در ميان آن لشكر نبود، بلكه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را در وقت نماز به جاي خود پيش نماز نمود. نيز روايت شده است كه قبل از بيماري ‌اش پرچم را به دست اسامه داده بود اما هنگامي كه بيمار شد دستور داد ابوبکر پيش نماز مردم باشد و او هم تا زمان وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- براي مردم نماز خواند. اگر فرض شود ابوبکر قبل از بيماري پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به سپاه اسامه پيوسته باشد اما چون رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به او دستور داده بود تا امامت جماعت را بر عهده بگيرد، ديگر اسامه نمي‌ توانست با وجود دستور رسول خدا، ابوبکر را ملزم به حضور در سپاه نمايد[24].

بدين ترتيب، روشن مي‌ شود ابوبكر اصلاً در لشكر اسامه حضور نداشته است و اين گفته اکثر مورخان است و تنها عده‌اي چند خلاف اين را گفته ‌اند، ابن‌تيميه نيز هم چنان که گذشت، اتفاق نظر علماي حديث را در اين مورد نقل نمود که چون ابوبکر بنا به خواست رسول خدا امامت جماعت را بر عهده داشت نمي ‌توانست به سپاه ملحق شود. كساني كه به رأي ديگر رفته‌ اند، نگفته ‌اند كه ابوبكر بعد از دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به او مبني بر امامت نماز جماعت، باز هم در لشكر اسامه باقي ماند. چون از جهت تواتر، معلوم است که او تا زمان وفات پيامبر مشغول امامت مردم بود، در صورتي که لشکريان در اطراف مدينه اردو زده و آماده حرکت بودند. لذا ابن‌كثير مي‌ گويد: كساني كه به حضور ابوبکر در لشکر اسامه معتقدند، گفته ‌اند او به خاطر دستور رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مستثني شد. به اين ترتيب، اين ادعاي تيجاني هم که مي گويد شيخين در لشکر اسامه بودند اما در خارج شدن با سپاهيان تعلّل كردند از اساس، باطل است.

در رابطه با اين گفته او که عمر از بارزترين افراد مخالف انتصاب اسامه به عنوان فرمانده سپاه بود، و او بود كه بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- پيش ابوبكر آمد و خواستار عزل اسامه و انتخاب فرد ديگري به جاي او شد، بايد بگويم اصلا در اين خصوص، مخالفتي وجود نداشته است تا اينكه عمر از افراد بارز و يا غير بارز آن باشد، بلكه اين از خيالبافي‌ هاي اين گروه و از اكاذيبي است كه بدين وسيله قصد فريب افراد ساده ‌لوح را داشته و درصدد توجيه بدگويي‌ هايشان درباره اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وسلم- هستند. اصل در چنين اموري استناد به احاديث و روايات صحيح است که قطعاً چنين رواياتي وجود ندارد تا ادعاي دروغين مؤلف را تأييد نمايد!

ادعاي ديگر انان اين است که عمر از ابوبكر خواستار عزل اسامه بود. در پاسخ به آنهابايد گفت اين نظر تنها نظر عمر نبود، بلکه نظر تعدادي ديگر از صحابه نيز بود. علت اين درخواست هم آن بود كه بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- بسياري از قبايل عرب مرتد شده و دشمنان از هر طرف مسلمانان را احاطه كرده‌ بودند، از طرف ديگر بهترين صحابه نيز در لشکر اسامه حضور داشتند. در واقع، بزرگان صحابه بيم آن داشتند که با خارج شدن لشکر، دشمنان به آنها هجوم آورد در حالي که خليفه و امهات المؤمنين و زنها و بچه‌ ها در شهر، بي‌دفاع باشند. لذا به ابوبکر پيشنهاد دادند كه فرستادن لشكر اسامه را به تأخير انداخته تا اينكه اوضاع سر و سامان پيدا كند و جنگ با مرتدان پايان پذيرد. هنگامي كه ابوبكر نپذيرفت بعضيها گفتند بهتر است خليفه، شخصي را که نسبت به اسامه مسن‌تر وآشناتر به جنگ است به فرماندهي لشکر بگمارد که خود بيانگر آنست که صحابه به شدت نسبت به امنيت جان افراد لشکر در آن اوضاع بحراني حساس بودند.

در اين مورد نيز روايت ‌هايي نقل شده که در زير مي ‌آيد:

طبري از عروه و او از پدرش چنين روايت مي کند : «هنگامي که با ابوبکر بيعت شد، خطاب به مردم گفت: بايد لشكر اسامه راه بيفتد. اعراب باديه نشين مرتد شده ‌اند، يهوديان و مسيحيان ها طغيان کرده ‌اند و مسلمانان بخاطر وفات پيامبرشان و کمي تعداد و انبوهي دشمنانشان چون گوسفنداني هستند که در شبي باراني و زمستاني رها شده ‌اند. مردم به او گفتند: اينها كه در مدينه هستند بهترين مسلمانان هستند، و اعراب با ما پيمان ‌شكني كرده‌ اند. بنابراين سزاوار نيست مسلمانان را از گرد خود دور كنيد. ابوبكر پاسخ داد: قسم به كسي كه جان ابوبكر در دست اوست، اگر بدانم كه درندگان مرا مي ربايند، باز هم لشكر اسامه را همچنانكه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- دستور داده است، خواهم فرستاد، و اگر در مدينه هم جز خودم کسي نماند باز آن را مي فرستم»[25].

در روايت واقدي آمده است: «هنگامي كه خبر وفات رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به اعراب رسيد، بسياري از آنها مرتد شدند. ابوبكر -رضي الله عنه- به اسامه -رضي الله عنه- گفت: به جانبي كه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تو را امر فرمود حركت كن. مردم شروع به خارج شدن كردند و در محل اردو گرد هم آمدند. بزرگان مهاجرين نخستين, نگران اوضاع بودند و به همين خاطر عمر و عثمان و سعد بن ابي‌ وقاص و ابوعبيده بن جراح و سعيد ابن‌يزيد نزد ابوبكر رفته و گفتند: اي خليفه رسول خدا، اعراب از هر طرف بر تو شوريده‌ اند و با دور كردن اين لشكر از خودت، كاري از تو بر نمي‌ آيد. اين لشکر را براي سرکوب مرتدين نزد خود نگهدار. همچنين بيم آن مي‌ رود مرتدين به مدينه که در آن زنان و بچه ‌ها هستند حمله کنند، اگر جنگ را با روميان تا استحکام مجدد پايه ‌هاي حکومت اسلام و از ميان بردن مرتدين به عقب بيندازيم اين به صلاح همه است. آنگاه لشکر اسامه را بفرست که آن وقت ديگر دشمني وجود ندارد که بخواهد به ما حمله کند، وقتي ابوبكر -صلى الله عليه وسلم- سخن ايشان را شنيد، گفت: آيا كسي حرف ديگري دارد؟ گفتند: حرف ما همين است كه گفتيم. سپس ابوبکر گفت: قسم به كسي كه جان من در دست اوست اگر گمان ببرم كه درندگان در مدينه مرا مي ‌خورند باز هم اين لشكر را خواهم فرستاد، من خلافت را با انجام اين دستور رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آغاز مي ‌کنم که بهترين کار است. زيرا او که پيامبر خدا بود گفت: لشكر اسامه را بفرستيد»[26].

در روايت طبري نيز آمده است: اين نظر خود اسامه نيز بود و خود او عمر را براي اين كار به سوي ابوبكر فرستاد. انصار نيز بر اين رأي بودند و آنها به عمر گفتند اگر ابوبکر نپذيرفت، به او بگوييد که فرماندهي لشکر را به فردي مسن‌تر از اسامه بدهد[27]. روايت ديگري هم که از قول حسن بصري مي‌ باشد چنين است: «پيامبر -صلى الله عليه وسلم- قبل از وفاتش لشكري از اهل مدينه و اطراف آن گرد آورد و اسامه را به فرماندهي آن گماشت. بزرگاني چون عمر بن خطاب هم در ميان آنها بودند. هنوز لشكريان از خندق نگذشته بودند كه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- وفات نمود. اسامه مردم را متوقف نمود و به عمر گفت: پيش خليفه پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- برو و از او درخواست نما كه به من اذن دهد تا مردم را بازگردانم، چون بزرگان قوم با من هستند و من براي خليفه و ديگر مسلمانان احساس خطر مي ‌کنم و مي‌ ترسم که مشرکان او را بکشند. انصار هم گفتند: اگر نپذيرفت و اصرار ورزيد كه برويم از طرف ما به او بگو: بر ما فردي مسن‌تر از اسامه بگمار. عمر نيز پيش ابوبکر آمد و پيغام اسامه را به او رساند. ابوبكر گفت: حتي اگر سگها و گرگها مرا بربايند، هرگز دستوري را كه پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- صادر كرده است لغو نخواهم كرد. عمر سپس گفته انصار را به او رساند. ابوبکر که نشسته بود از جايش برخاست و ريش عمر را گرفته و به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند! اي پسر خطاب، او را رسول خدا به آن مقام گماشته است، آيا مي خواهي من او را عزل نمايم؟ مادرانتان به عزايتان بنشيند! به خاطر شما از خليفه رسول خدا چه‌ ها که نديدم؟!».

از اين سخن، معلوم مي شود آنچه باعث گفته صحابه شده بود، دلسوزي نسبت به دين خدا و شفقت بر حال مسلمانان بود و اينکه نظر «تأخير در عزيمت لشكر اسامه» رأي اكثر صحابه كه از آن جمله اسامه بود و آن به خاطر شرايط سختي بود كه بعد از وفات رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به علت كثرت ارتداد، انتشار نفاق و در كمين بودن دشمنان و طمع آنها به مسلمانان، به وجود آمده بود. در صورتي كه لشكر مسافت ‌هاي طولاني را طي مي ‌كرد و از ميان قبيله ‌هايي عبور مي‌ نمود که اماني از آنها نبود و بيم خيانت و ارتداد آنها مي ‌رفت. اينها همه عللي بود كه انصار را وادار نمود تا عمر را [همچنانكه در روايت طبري ذکر شد] نزد خليفه بفرستند و از او بخواهند حداقل شخص با تجربه‌تري را بر آنها بگمارد و اسامه را که در آن موقع جواني هجده ساله بود،[28] عزل کند. بايد دانست در اينجا هيچ سرزنشي متوجه اسامه نيست اما همانطور که مشهور است سن و سال بالا مخصوصا در مراحل سخت تأثير مهمي در حكمت و سياست دارد.

با اين حال ابوبکر صديق -رضي الله عنه- مصمّم بود که فرمان رسول خدا را اجرا نمايد و به همين خاطر و با اطمينان به نصرت الهي، لشکر اسامه را اعزام نمود و اين لشکر توانست بر ساکنان آن سرزمينها غلبه نمايد. اسامه هم در اثناي نبرد قاتل پدرش را کشت. اين لشکر سرانجام با به دست آوردن غنيمتهاي بسيار، به سلامت به مدينه باز‌گشت[29].

در هر حال، صحابه در موضع گيريهايشان نسبت به لشكر اسامه صاحب اجتهاد بودند و بدون شک، ايشان تنها خير و صلاح دين و امّت را مي خواستند و قطعاً از تمامي تهمت‌ هاي ظالمانه و باطلي که اين گروه به آنها نسبت مي دهند مبرا هستند.
---------------------------------------------------------------------------
[1]- أُبني بروزي حُبلي، موضعي بود در شام و در نزديكي منطقه بلقاء است، (معجم البلدان، ياقوت الحموي 1/79 ).

[2]- تاريخ الطبري (3/ 184)، فتح الباري، ابن حجر (8/152).

[3]- از« ان تطعنو... اگر اعتراض نماييد... » بخاري. كتاب المغازي ... فتح الباري 2/152 ح 4469، و مسلم: كتاب فضائل الصحابه... /884 ح 2426.

[4]- سيرة ابن هاشم 4/1499، تاريخ الطبري 3/184.

[5]- الطبقات الكبري، ابن سعد 2/190.

[6]- اين را شيخ الاسلام ابن‌تيميه در منهاج السنه نقل نموده است 5/ 488.

[7]- منهاج السنة 6/ 318- 319.

[8]- الطبقات الكبري، ابن سعد (2/191).

[9]- همان (2/189- 191).

[10]- همان.

[11]- كتاب المغازي ،الواقدي (3/1122 )؛ فتح الباري، ابن حجر(8/152).

[12]- منهاج السنة ( 4/277-279)

[13]- نقل روايت مربوط به آن در صفحه 229 گذشت.

[14]- المغازي، واقدي (3/1121 -1122).

[15]- تاريخ الطبري (3/226).

[16]- الطبقات الكبري ابن سعد (2/191)، البدايه والنهايه، ابن كثير (6/309)، منهاج السنة ابن‌تيميه (5/448- 6/319).

[17]- المغازي (3/1118).

[18]- تاريخ الطبري (3/226).

[19]- سير أعلام النبلا، الذهبي (2/497).

[20]- الطبقات الكبري، لابن سعد (2/190).

[21]- فتح الباري 8/152.

[22]- البدايه و النهايه، ابن كثير 6 / 308.

[23]- منهاج السنه (6319).

[24]- منهاج السنه (4/276- 277)

[25]- تاريخ الطبري (3/225)؛ ابن كثير اين روايت را نيز در البداية و النهاية 6/308 آورده است.

[26]- المغازي، الواقدي: (3/1121).

[27]- تاريخ طبري (3/226).

[28]- سيرأعلام النبلاء، الذهبي (2/500).

[29]- الطبقات الكبري، ابن سعد (2/191).



نوشته شده توسط اهل سنت جنوب