۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

آيا ميان حضرت علي و معاويه دشمني و خصومتي وجود داشته است؟

جنگ حضرت علي با معاويه و طلحه و زبير رضي‌الله عنهم بحثي طولاني است، خداوند متعال مي‌فرمايد:« و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينها فإن بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي أمر الله..»[1]


« و اگر دو گروه از مؤمنان با هم پيكار كنند، بين آن دو گروه آشتي برقرار كني، آنگاه اگر يكي از آن دو گروه بر ديگري تجاوز كرد، و گروهي كه تجاوزگر است تا هنگامي كه به حكم خدا برگردد، بجنگيد»


و مي‌بينيم كه خداوند حتي گروه باغي را مومن ناميده است، همان گونه كه از آيه ظاهر است..


بنا براين در اين بحث بر اساس آن چه در قرآن آمده سخن خواهم گفت و سپس سخنان حضرت علي رضي‌الله عنه رانقل مي‌كنيم.


واقعيت اين است كه جنگي كه ميان آنان اتفاق افتاد به سبب اجتهاد و تأويل در خونخواهي حضرت عثمان رضي‌الله عنه بود، و آنان برادر ايماني بكديگر هستند و جنگيدن با يكديگر آنان را از دايره‌ي اسلام خارج نمي‌كند و شرف صحابي بودنشان را خدشه‌دار نمي‌سازد


هر دو صحابي هستند گرچه حضرت علي از معاويه رضي‌الله عنهما افضل‌تر است و در اين امر هيچ ترديدي نيست؛ زيرا كه ايشان از سابقين اولين است و فضايلي دارد كه بر كسي پوشيده نيست…


خلاصه كلام اين كه آنچه در ميانشان رخ داد به سبب عداوت و دشمني نبود، بلكه به سبب اجتهاد در خونخواهي حضرت عثمان رضي الله عنه بود، حضرت علي رضي‌الله عنه مي‌گفت: ابتدا بايد همه‌ي مسلمانان بيعت كنند، سپس قاتلان عثمان را قصاص مي‌كنيم، امّا حضرت معاويه رضي‌الله عنه مي‌گفت: ابتدا بايد قاتلان قصاص شوند، آنگاه ما بيعت مي‌كنيم، آري سبب درگيري و جنگ فقط همين بود، خداوند متعال مي‌فرمايد:« و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فأصلحوا بينها فإن بغت إحداهما علي الأخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي أمر الله فإن فاءت فأ‌صلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا إن الله يحب المقسطين إنما المؤمنون إخوة فأصلحو بين أخويكم و اتقوالله لعلكم ترحمون »[2]


« و اگر دو گروه از مومنان با هم پيكار كنند بين آن دو آشتي برقرار كنيد، آنگاه اگر يكي از آن دو گروه بر ديگري تجاوز كرد، با گروهي كه تجاوزگر است تا هنگامي كه به حكم خدا برگردد بجنگيد، پس اگربه عدل برگشت بين آن گروه آشتي برقرار كنيد و به داد بكوشيد، بي گمان خداوند دادگران را دوست مي‌دارد، جز اين نيست كه مؤمنان با هم برادرند پس بين دو برادر خود سازش دهيد و از خداوند پروا بداريد تا شما مشمول رحمت قرار گيريد».


اين، سخنان من نيست بلكه سخنان امام علي رضي‌الله عنه است، هنگامي كه جريان جنگ صفين را بيان مي‌كرد، فرمود: بدايت امر اين بود كه ما و لشكر شام با هم روبرو شديم، بديهي است كه پروردگار و دعوت ما و آنان در اسلام و در ايمان به خدا و تصديق رسول‌الله صلي‌الله عليه وسلم يكي است نه ما از آنان چيزي اضافه داريم و نه آنان از ما، قضيه يكي است، …. إلا اين كه ما و آنان در خون عثمان با هم اختلاف داشتيم، و ما از آن خون پاك هستيم» [3]


در غير اين صورت آيا معقول است كه سيدنا حسين بن علي رضي‌الله عنهما از حق خلافت، به نفع دشمن اسلام و مسلمانان آنگونه كه برخي تصور مي‌كنند تنازل كند؟!!.


و هنگامي كه برخي از هوادارانش او را به خاطر صلح با معاويه ملامت كردند، فرمودند:« بخدا سوگند، معاويه از اينان برايم بهتر است، گمان مي‌كنند كه شيعه‌ي من هستند، اما در پي قتلم بر آمدند، منزلم را غارت كردند و ثروتم را به تاراج بردند، بخدا سوگند، اين كه از معاويه عهدي بگيرم كه بدان وسيله جانم را حفظ كنم و در ميان اهل خانواده‌ام در امان باشم برايم بهتر است از اين كه اينان مرا بكشند و اهل بيت و خانواده‌ام ضايع شوند» [4]


بدون ترديد سيدنا حسن رضي‌الله عنه هنگامي كه به نفع معاويه تنازل كرد، كاري را انجام داد كه براي خودش و امت اسلامي بهتر بود؛ زيرا حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم فرمودند:« إن ابني هذا سيد و لعل الله أن يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين»


« همانا اين فرزندم آقاست، اميدوارم كه خداوند به وسيله‌ي او بين دو گروه بزرگ مسلمانان صلح برقرار كند»


همچنان سيد نا حسين رضي‌الله عنه نيز كار اصلح را انجام داد آنگاه كه در تمام مدت زمامداري حضرت معاويه رضي‌الله عنه صبر نمود و قيام نكرد، تا اينكه يزيد به حكومت رسيد، آنگاه قيام نمود، و آشكار است كه يزيد صحابي نيست…


از آنچه ذكر شد كاملاً روشن است كه چرا حضرت حسن رضي‌الله عنه به نفع حضرت معاويه رضي‌الله عنه از حق خود ننازل كرد؟ و چرا حضرت حسين رضي‌الله عنه در زمان حضرت معاويه رضي‌الله عنه قيام نكرد، بلكه مطيع و تابع امرش بود، اما هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد قيام نمود و با يزيد بيعت نكرد؟


بدين جهت امام علي رضي‌الله عنه هيچ كسي از آنان كه با وي جنگيدند، مشرك و يا منافق نمي‌دانست، بلكه مي‌فرمود:« آنان عليه ما شوريدند»[5]


باري ديگر آيه را بخوان تاببيني كه چگونه تعبير حضرت علي رضي‌الله عنه به بغي (شورش) با آيه قرآن مطابقت و همخواني دارد، « و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلو فاصلوا بينها فإن بغت إحداهما علي الاخري فقاتلوا التي تبغي حتي تفئ إلي امرالله »[6]


بلكه حضرت علي رضي‌الله عنه از سب و شتم و لعن منع مي‌كردند ايشان فرمودند:« من نمي‌پسندم كه شما فحاش باشيد» [7]. آري مسلمان فحاش و نفرين كننده نيست و بديهي است كه لعن كنندگان روز قيامت شفيع و يا شاهد نخواهند بود.


واقعاً تاسف آور است كه شيعه بجاي اين كه به تسبيح و تحميد و تهليل [8]مشغول باشند، به سب و شتم و لعن مشغولند،


لذا من به هر شيعه مي‌گويم: آيا نمي‌تواني در اين باره به سخنان امام و سيدنا علي رضي‌الله عنه اعتماد كني و همچون ايشان سخن بگويي؟!!.


به روايات زير كه از ائمه نقل شده توجه كن و به آن بينديش[9]


قبلاً رواياتي را ياد آور شدم، در حقيقت روايات بسيار زيادي از ايمه وجود دارد و در پايان براي تمام فايده چند روايت ديگر را ذكر مي‌كنم.


در كتاب كشف الغمه از علي بن زين العابدين چنين روايت شده كه:« گروهي از اهل عراق نزد امام زين العبدين رحمه الله آمدند و درباره‌ي ابوبكر، عمر و عثمان رضي‌الله عنهم سخناني گفتند و چون سخنانشان به پايان رسيد، امام به آنان فرمود: بگوييد ببينيم، آيا شما از مهاجرين اولين هستيد كه خداوند در موردشان مي‌فرمايد:« الذين أخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلاً من الله و رضواناًو ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون»؟


( آنهايي كه از وطن و اموالشان رانده شدند و فضل و رضايت خداوند را مي‌طلبند و خدا و رسولش را ياري مي‌كنند، آنان هستند راستگويان)


گفتند: خير، فرمود: آيا از آناني هستند كه خداوند در باره‌شان مي‌فرمايد:« والذين تبوّؤُوا الدار والايمان من قبلهم يحبون من ها جرإليهم و لا يجدون في صدورهم حاجةً مما أوتواو يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة»؟[10]


( كساني كه پيش از آنان در دارالاسلام جاي گرفتند و ايمان {نيز} در دلشان جاي گرفت، كساني را كه به سوي آنان هجرت كنند دوست مي‌دارند و دردلهاي خود از آنچه{به مهاجران} داده‌اند احساس نيازي نكنند و {ديگران را} بر خود ترجيح مي‌دهند و لو اينكه { خود} نيازمند باشند)


گفتند: خير، فرمود: شما خود اعتراف كرديد كه از اين دو گروه نيستيد و من گواهي مي‌دهم كه شما از آناني هم نيستند كه خداوند درباره‌شان مي‌فرمايد:« والذين جاء وا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا ولإخواننا الذين سبقونا بالايمان ولا تجعل في قلوبنا غلاً للذين آمنو»[11]


( آنان كه پس از اينان آمدند مي‌گويند: پروردگارا، مارا و برادرانمان را كه در ايمان آوردن از ماپيشي گرفتند، بيامرزد و در دلهاي ما هيچ كينه‌اي در حق كساني كه ايمان آورده‌اند، قرار مده)،


از نزد من برخيزيد، خداوند شما را هلاك كند».[12]


حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم تأكيد فرمودند كه كسي در مورد صحابه بدگويي نكنند هما نگونه كه در كتب شيعه روايت شده، ايشان فرمودند:« اذا ذكر اصحابي فأمسكوا»[13] در هر گاه ذكر اصحاب به ميان آمد ( از بدگويي آنان)، باز آييد ».


واقعاً‌چه قدر زيادند آنان كه سنگ محبت و عشق امام زين العابدين رحمه الله را به سينه مي‌زنند، اما اين روايت را به ديوار مي‌كوبند.


اما شيعه‌هاي زيدي، پيروان امام زيد بن علي بن الحسين رحمه‌الله بر اين روايت عمل نموده‌اند، لذا آنان سب و بد گفتن صحابه بويژه ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهم اجمعين را جايز نمي دانند، گرچه معتقدند كه حضرت علي رضي‌الله عنه به خلافت حق دار تر بوده اما از حق خود تنازل كرده و به ميل خود با خلفاي قبلي بيعت نموده است.


استوار بودن بر پل صراط رابطه‌ي مستقيمي با محبت صحابه و اهل بيت دارد، امام باقر از نياكان خود روايت مي‌كند كه رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمودند:« أتبكم علي الصراط أشدكم حباً لأهل بيتي و لأصحابي»[14] «استوار ترين شما بر پل صراط كسي است كه محبتش با اهل بيت و صحابه شديدتر باشد»


پس جاي تعجب نيست كه خداوند آنان را امام گرداند و در روي زمين خليفه سازد. خداوند متعال مي‌فرمايد:« وعدالله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني و لا يشركون بي شيئاً »[15]


« خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده‌اند و كارهاي شايسته‌كرده‌اند، وعده داده است كه بي شك آنان را در اين سرزمين جانشين سازد، چنانكه كساني را كه پيش از آنان بودند جانشين ساخت، و دينشان را كه برايشان پسنديده است بر ايشان استوار دارد وبرايشان پس از بيمشان ايمني را جاي گزين كند ، مرا پرستش مي‌كنند و چيزي را بامن شريك نمي‌سازند»


خداوند متعال در اين آيه مؤمنان را به استخلاف و تمكين دين و امنيت فرا گير از دشمنان، وعده داده، و آنچه خداوند وعده داده حتماً تحقق مي‌يابد؛ زيرا امكان ندارد كه در وعده خداوند، خلفي صورت گيرد، اين وعده در دوران خلفاي راشدين كه هنگام نزول اين آيات حضور داشتند، تحقق يافت، برخي از مفسرين اين مطلب را ذكر كرده‌اند.


حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم هنگام حفر خندق مژده دادند كه امتش كاخهاي حيره و مداين كسري و كاخهاي سرخ روم را فتح خواهند كرد و فرمودند كه اين خبر را جبرئيل به وي داده‌اند، مسلمانان شادمان شدند و به آن ايمان آوردند، اما منافقان آنان را به باد تمسخر گرفتند، آنگاه اين آيه نازل شد:« و إذ يقول المنافقون والذين في قلوبهم مرض ما و عدنا الله و رسوله الا غروراً » [16]


اين حديث گوياي اين است كه آن صحابه‌اي كه جهاد كردند و سرزمين ايران و شام را فتح كردند، از امت حضرت محمد صلي‌الله عليه وسلم مي باشند، چه رسد به كساني كه اين لشكرها را تجهيز مي‌كردند و مي‌فرستادند و آنان ابوبكر، عمر و عثمان رضي‌الله عنهم هستند كه شرف اين فتوحات به آنان مي‌رسد. فراموش نكنيم كه يكي از اسباب قتل حضرت عمر رضي‌الله عنهم توسط ابو لؤلؤه مجوسي كينه‌ي ايرانيان به حضرت عمر رضي‌الله عنه مي‌باشد؛ زيرا او بود كه آتش مجوسيان ايراني را كه بيش از هزار سال روشن مانده بود، خاموش كرد.


سپس ببين كه چگونه خود را فدا و در هجرت، حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم را همراهي كرد، حتي ابوجهل اعلام كرد:« هر كس محمد را و يا خبري از او بياورد صد شتر جايزه دارد، و هر كس پسر ابو قحافه (ابوبكر) را بياورد و يا از او خبري بدهد، صد شتر جايزه دارد»[17]


آري جايزه‌اي كه ابوجهل براي يافتن حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم و يار غارش حضرت ابوبكر صديق رضي‌الله عنه تعيين كرد، برابر بود.


بنا براين تعجبي ندارد كه خداوند متعال در قرآن كريم همراهي حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه را ياد آوري كند، آنجا كه مي‌فرمايد:« إلا تنصروه فقد نصره الله إذ اخرجه الذين كفروا ثاني اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فأنزل الله سكينة عليه و أيده بجنودلم تروها…»[18]


« اگر او را ياري نكنيد، در حقيقت خداوند هنگامي به او ياري كرد كه كافران در حالي كه يكي از دوتن بود {از مكه} بيرونش كردند، هنگامي كه در غار بودند آنگاه كه به يار خود گفت: نگران مباش، بي گمان خداوند با ماست. پس خداوند آرامش را بر او نازل كرد و او را با سپاهياني كه آنها را نمي‌ديد، پشتيباني كرد»


من واقعاً تعجب مي‌كنم از كساني كه به سبب كينه‌اي كه با حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه دارند، با تأويلات عجيب و غريبي، مي‌كوشند تا اين آيه را از معناي ظاهر و آشكارش برگردانند، تا بگويند اين آيه بر فضل ابوبكر صديق رضي‌الله عنه دلالت نمي‌كند .


مي‌خواهم به برخي از دلالت هاي اين آيه اشاره كنم:


اولاً: چه شرف و افتخار بزرگي است كه كسي معيت خاصه خداوند را حاصل كند، معيتي كه نشان حفاظت و تأييد و نصرت و توفيق است، در اين آيه معيت خاصه خداوند براي حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم و حضرت ابوبكر صديق رضي‌الله عنه ثابت شده است، زيرا مي‌فرمايد:« اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا »


« آن گاه كه به يارش گفت: نگران مباش بي گمان خداوند با ماست».


و نفرمود: ان الله معي( خدا همراه من است) بنا براين خداوند معيت خاصه‌اش را شامل هر دوي آنان فرمود، آري خداوند همراه آنان است نه كافران و تعقيب كنندگانشان، حقا كه اين افتخار بزرگي است.


هر كس قرآن را بخواند، حقيقت واضح و آشكاري را خواهد يافت و آن اين كه معيت خاصه هرگز براي هيچ منافق و يا مرتد و كافري وارد نشده است و به اين خاطر هنگامي كه فرعون به حضرت موسي عليه السلام و همراهانش رسيد و همراه موسي عليه السلام كساني بودند كه در آينده مرتد مي‌شدند، خداوند فرمود:« قال اصحاب موسي انا لمدركون قال كلا إن معي ربي سيهدين »[19]


« ياران موسي گفتند : بي گمان به ما رسيدند{موسي} گفت: هرگز{ چنين نيست} البته پروردگارم با من است كه به من راه خواهد نمود».


و نفرمود:ان الله معنا (خدا همراه ماست) در صورتي كه هنگامي كه خداوند موسي و هارون عليه السلام را به سوي فرعون فرستاد، اين معيت شامل هر دوي آنان بود، همان گونه كه خداوند مي‌فرمايد:« قال لا تخافا انني معكما أسمع و أري »[20] «گفت: نترسيد همانا من همراه شما هستم مي‌شنوم و مي‌بينم».


و در آيه غار مي‌فرمايد:« اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا »[21]


«‌انگاه كه بيارش مي‌گفت: نگران مباش بي شك خداوند با ماست».


ثانياً: اندوه چيزي طبيعي است، لذا فرشتگان حضرت لوط عليه السلام را از اندوه خوردن نهي كردند، گفتند: « و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اهلك الا امرأتك» [22]


« گفتند: مترس و نگران مباش كه ما نجات دهندگان تو و خانواده‌ات هستيم مگر زنت …»


خداوند خطاب به حضرت پيامبر صلي‌الله عليه وسلم مي‌فرمايد: « و لا يحزنك قولهم»[23]


« گفتار آنان تو را اندوهگبن نكند» پس اندوهناك بودن حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه هيچ عيب و ايرادي ندارد، پيش از او، پيامبران عليه السلام اندوهگين و محزون شده‌اند، و اندوه حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه به خاطر دين بوده است به اين دليل كه خداوند اعلام فرمود كه همراه اوست.


ثانياً: خداوند متعال در ابتداي آيه ضمير را مفرد آوورد و فرمود:« إلا تنصروه فقد نصره الله» و مناسب اين بود كه افراد ضمير ادامه داشته باشد، بدين جهت:« فانزل الله سكينته عليه» و اما جمله‌ي بعدي «ثاني اثنين اذهما في اغار اذ يقولو لصاحبه…» مانند جمله‌اي توضيحي در اثناي كلام است، از اين گذشته لازمه‌ي معيت خداوند با بنده اين است كه آرامش و سكينه‌اش را بر او فرو فرستد، بنابر اين نيازي به تثنيه آوردن ضمير نبود؛ زيرا مراد حاصل است.


رابعاً: هنگامي كه فلاني صاحب و همراه فلاني است، اين نشان شدت ملازمت و همراهي است، و از آنجا كه ابوبكر رضي‌الله عنه به شدت همراهي و مصاحبت حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم مشهور بود، خداوند متعال فرمود« اذ يقول لصاحبه» بنابراين نيازي به نام بردن نبود، اما همراهي آني و چند لحضه‌اي در زندان هيچ فضيلتي ندارد و از آن چيزي فهميده نمي‌شود، اين دو نوع مصاحبت و همراهي خيلي با هم متفاوتند.


در واقع سخن درباره‌ي اين آيه بسيار است، از خداوند متعال مي‌خواهم كه حق را به ما نشان دهد و به پيروي از آن توفيق عنايت كند و باطل را به ما نشان دهد و توفيقمان دهد تا از آن پرهيز كنيم، بي گمان كه او بر اين كار تواناست.


امام صادق رحمه الله با افتخار مي‌گفت: ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است؛[24] زيرا مادر امام صادق رحمه الله ام فروه دختر قاسم ابن ابي بكر مي‌باشد و مادر ام فروه، اسماء دختر عبدالرحمن بن ابي بكر رضي‌الله عنه است. آيا امكان دارد كه امام صادق به كسي كه شايستگي ندارد، افتخار كند؟


اما استشهاد و استدلال امامان اهل بيت به عملكرد حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه بسيار است، چرا چنين نكنند، حال آنكه حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه از مهاجرين سابقين اولين است، هماناني كه خداوند به پيروي از انان دستور داده است، شيعه روايت كرده‌اند كه عروه بن عبدالله از امام باقر رحمه الله در باره‌ي آراستن شمشير به طلا و نقره پرسيد، وي در جواب گفت : اشكالي ندارد، ابوبكر صديق رضي‌الله عنه شمشيرش را زر كوب كرده بود، عروه گفت: مي‌گوييد: « صديق» ؟


عروه مي‌گويد: باقر از جاپريد و رو به قبله كرد و گفت: آري صديق، آري صديق، آري صديق، هر كس به او صديق نگويد، خداوند قولش را در دنيا و آخرت تصديق نكند( از او نپذيرد)[25]


نمي دانم اگر امام جواد رضي‌الله عنه شيعه‌هاي امروزي را مي‌ديد، چه مي‌گفت!!.


يكي از اموري كه بر فضيلت حضرت ابوبكر رضي‌الله عنه دلالت مي‌كند، اين است كه حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم در روزهاي آخر زندگي خويش به وي دستور دادند تا امام صحابه باشد و به آنان نماز جماعت را اقامه كند، امكان ندارد كه رسول الله صلي الله عليه وسلم ايشان را به امامت صحابه در نماز دستور دهد، مگر اين كه صلاحيت اين كار را داشته باشد، آنچه صدوق از حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت نموده بر اين امر دلالت مي‌كند ، مي‌گويد: رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمودند: هر كس قومي را امامت كند كه در ميان آنان كسي داناتر از او باشد، كار آنان تا به قيامت روي به پستي خواهد بود.[26]


و چون حضرت پيامبر صلي الله عليه وسلم در مرض الموت حضرت ابوبكر رضي الله عنه را دستور دادند تا امام شود و به مردم نماز بگزارد، اين امر بر اعلم بودن حضرت ابوبكر از ديكر صحابه رضي‌الله عنهم دلالت مي‌كند و اين خود فضيلتي قطعي براي ايشان مي‌باشد.


اين بحث را با روايتي از امام صادق كه كليني روايت كرده خاتمه مي‌دهم مي‌گويد: « ابو بصير از ايشان پرسيد :آيادر ماه رمضان قران را در يك شب ختم كنم؟ فرمود: خير، گفت: در دو شب؟ فرمود: خير، گفت: و در سه شب؟ امام صادق رحمه الله با دست اشاره كرد و فرمود: آري و سپس فرمود: اصحاب محمد قرآن را در يك ماه و يا كمتر مي‌خوانند»[27]


مي‌بينيم كه در اين روايت امام صادق رحمه الله از عمل صحابه استدلال نموده و اين دلالت مي‌كند براين كه صحابه نزد امام جعفر صادق منزلت عضيمي داشتند بلكه دلالت مي‌كند بر اينكه آنان اهل و شايسته‌ي اقتدا و پيروي هستند .


اما رابطه حضرت عمر با حضرت علي رضي‌الله عنهما ، درياي بي كراني است و اندكي از ثنا و مدح حضرت علي رضي‌الله عنه را كه درباره‌ي حضرت عمر فرمودند: ذكر كردم، و در روايتي ديگر كه نويسنده نهج البلاغه روايت كرده چنين آمده است كه: امام علي به عمر بن خطاب رضي‌الله عنهما كه از وي درباره‌ي جهاد با روميان مشورت خواسته بود، فرمود: اگر خود شخصاً به جنگ دشمن بروي و آسيبي به تو برسد، هيچ چيزي جلو دار دشمن نخواهد بود و مسلمانان مرجعي نخواهند داشت كه به آن برگردند، پس مردي با تجربه را به جنگ فرست و افرادي دلاور و خير انديش را با او همراه كن، اگر پيروز شود، اين همان چيزي است كه تو مي‌خواهي و در غير اين صورت تو قوت قلب مردم و مرجع مسلمانان خواهي بود»[28] كه بسيار از شيعه‌ها از آن نا آگاهند.


بلكه از اين فراتر امام علي رضي‌الله عنه در باره ابوبكروعمر رضي‌الله عنهما مي‌فرمايد: لعمري إن مكانهما في الاسلام لعظيم وإن اعصاب بهما لجرح في الاسلام شديد فرحمهما الله و جزاهما أحسن ماعملا »[29]


« به جان خودم ، منزلت آنان در اسلام عظيم و مصيبت وارده با درگذشت آنان زخم شديدي در اسلام مي‌باشد، خداوند آنان را رحمت كند و به آنان پاداش اعمال نيك‌شان را بدهد»


آري امام علي رضي‌الله عنه درباره ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهما چنين مي‌فرمايد، چگونه است آنان كه مدعي محبت و عشق امام علي رضي‌الله عنه هستند، به ابوبكر و عمر رضي‌الله عنهما بد مي‌گويند و نفرينشان مي‌كنند؟!!.


اگر بخواهيم مناقب آنان رابيان كنيم كتاب قطوري تأليف خواهد شد، من به شيعه توصيه مي‌كنم كه ابتدا به قرآن و سپس به اين روايت أيمه برگردند و در آن بينديشند تا نوري را كه از آنان مخفي مانده،مشاهده كنند.


[1] حجرات /9


[2] حجرات/ 9-10.


[3] نهج البلاغه، شرح محمد عبيده: 543، بحار الانوار: 33/307.


[4] الاحتجاج، طبرسي 2/290.


[5] وسائل الشيعة 11/62، البحار : 20/118، الاحتجاج: 2/312، تفسير العياشي: 2/20،151.


[6] حجرات/9.


[7]نهج البلاغة، تحقيق صبحي صالح: 323، شرح محمد عبيده: 398، شرح ابن ابي الحديد 11/21،د البحار: 32/561.


[8] سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله گفتن.


[9] براي آگاهي بيشتر به كتاب: الامامة إلنض، شيخ فيصل نور و كتاب: ثم أبصرت الحقيقيه، شيخ محمد الخضر مراجعه كن.


[10] حشر/9.


[11] حشر/10


[12] كشف الغمة، 2/219.


[13] نگا: نور الثقلين، 4/407، البحار، 58/276-55/276.


[14] البحار، 27/133. نوادر الراوندي، 15-الجعفريان، 182.


[15] نور /55.


[16] تفسير قمي :2/167، التبيان:8/322، جوامع الجامع:3/306، تفسير البرهان: 4/295، نورالثقلين: 4/243، مجمع البيان: 4/534، كنزالدقايق: 10/354، تفسير الميزان: 16/302، تقريب القرآن: 21/140، من وحي القرآن: 18/290، الأمثل :13/169،


[17] البحار، 19/40 المنتقي في مولود المصطفي، في خروجه و خروج ابي بكر الي الغار.


[18] توبه /40


[19] شعراء:/61-62.


[20] طه /46


[21] توبه /40


[22] عنكبوت/33


[23] يونس/65


[24] عمدة الطالب،195.


[25] كشف الغمه،2/360


[26] علل الشرائع2/326.


[27] كافي2/617


[28] نهج البلاغه، شرح محمد عبده:246،247


[29] شرح نهج البلاغه 15/67، وقعة صفين، 88.
نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

هیچ نظری موجود نیست: