۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

آيا صحابه از لشكر اسامه بن زيد بن حارثه تخلف كردند؟

بسم الله الرحمن الرحيم
شيعه مي ‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- دو روز قبل از وفاتش لشكري را براي جنگ با روم آماده نمود و اسامه بن زيد بن حارثه را كه جواني هيجده ساله بود فرمانده آن لشکر کرد. اين تصميم در شرايطي بود که در اين لشكر، بزرگان مهاجرين و انصار، چون ابوبكر و عمر و ابوعبيده جرّاح و ديگر صحابه مشهور حضور داشتند. گروهي از آنها به اين تصميم پيامبر -صلى الله عليه وسلم- اعتراض كردند و گفتند چگونه ممکن است جواني را كه هنوز ريشش در نيامده است فرمانده آنها باشد. ايشان در گذشته نيز به انتصاب پدر او به عنوان فرمانده لشکر نيز اعتراض كرده‌ بودند. چون حرف و حديثها درباره اين قضيه زياد شد پيامبر از گفته ‌هايشان خشمگين شدند و با وجوديکه تب داشتند و در بستر بيماري افتاده بودند دونفر که بازوان او را گرفته بودند و از شدت درد و ضعف، پاهايشان بر زمين مي ‌کشيدند، بالاي منبر رفتند و پس از حمد و ثناي خداوند خطاب به مردم گفت: اي مردم، اين حرف و حديثهايي که شما درباره فرمانده من، اسامه بن زيد مي گوييد چيست؟ شما که به فرماندهي اسامه اعتراضي داريد، از قبل نيز به انتخاب پدرش به عنوان فرمانده اعتراض داشتيد. به خدا قسم زيد شايسته امارت بود و بعد از او فرزندش نيز براي فرماندهي شايستگي دارد.

سپس به گمان اينكه صحابه صراحتاً با پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مخالفت كردند و در رابطه با تجهيز و اعزام لشکر اسامه تعلل و درنگ کردند و تا وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- آن وظيفه را انجام ندادند به بدگويي از ايشان مي پردازد.

در ادامه مي گويند: اگر در اين موضوع دقت نماييم مي ‌بينيم كه خليفه دوم بارزترين عنصر آن جريان بود، چون او بود كه بعد از وفات رسول -صلى الله عليه وسلم- پيش ابوبکر رفت و از او خواست تا اسامه را از آن مقام برداشته و کسي ديگر را به جاي او بگذارد. اما ابوبکر به او گفت: اي فرزند خطاب، مادرت به عزايت بنشيند، آيا مي خواهي او را عزل كنم در حالي که پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- او را به اين مقام گماشته است.

جواب
______
اين ادعا كه صحابه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- صراحتاً در انتخاب اسامه به عنوان فرمانده سپاه با او مخالفت كردند، از بزرگترين دروغهايي است كه اخبار و روايات، بطلان آن را اثبات مي کند.

آنچه در اين حادثه مشخص مي باشد اينست که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در روزهاي آخر عمر خويش به اصحابش دستور داد بسوي منطقه بلقاء شام حرکت کنند و به انتقام خون زيد بروند و بر اهل مؤته هجوم كنند، چون زيد بن حارثه، جعفر بن ابي طالب، عبدالله بن رواحه، فرماندهان پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در جنگ مؤته بودند که در آنجا كشته شده بودند و همچنين انتقام مسلمانان ديگر را از اهل مؤته و روميان بگيرند. هنگامي كه صحابه بر طبق دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- آماده عزيمت شدند، رسول خدا اسامه بن زيد بن حارثه را به فرماندهي آنها گماشت، و به او گفت: به جايي كه پدرت كشته شده است برو با اسبهايت آنها را لگد مال كن و اول صبح بر منطقه أُبني حمله کن[1]. چنان سريع حرکت کن که سپاه تو قبل از اين که کفار از حضورش آگاه شوند، به سرزمين ايشان برسد، اگر خداوند تو را بر آنها پيروز نمود، مدت زيادي در ميان آنها توقف مكن و زود به مدينه بازگرد. گروهي چون عياش بن أبي ربيعه المخزومي و ديگران درباره فرماندهي اسامه انتقاد کردند. عمر به آنان اعتراض نمود و در اين رابطه با پيامبر -صلى الله عليه وسلم- صحبت کرد[2]. پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نيز بر منبر رفت و خطاب به مردم گفت: اگر به اين تصميم من اعتراض مي‌ کنيد بدانيد که قبلاً نيز به تصميم من در انتخاب پدر او به عنوان فرمانده اعتراض نموديد. به خدا قسم او شايسته امارت بود و از محبوب ‌ترين افراد پيش من محسوب مي شد و پسرش نيز بعد از او محبوب ‌ترين افراد پيش من است[3]. در اينجا روشن است افراد محدودي و نه همه صحابه در مورد فرماندهي اسامه انتقاد داشتند و در آن مورد هم اجتهاد كردند، چون بيم آن داشتند كه بخاطر كم سن و سال بودنش نتواند سنگيني اين بار را تحمل کند. اما با اين حال، عمر به آنها اعتراض نمود و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- را از آن مطلع ساخت. پيامبر نيز به آنها گفت او شايسته آن مقام است. بعد از آن قضيه هم ديگر کسي انتقادي نداشت. چه ايرادي متوجه صحابه است حال آنکه تنها افرادي معدود از آنها به آن تصميم انتقادي داشته اند. از طرف ديگر خود صحابه نيز به اين افراد اعتراض كرده ‌اند. مخصوصا پس از اين که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آنها را نهي نمود، آنها نيز ديگر هيچ انتقادي نکردند. اين ادعاي آنان که گمان مي‌کنند صحابه در عزيمت با سپاه اسامه تأخير و تعلّل كردند و تا وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- صبر کردند دروغ محض است. حقيقت اينست که صحابه خود را براي جنگ و حرکت به سوي ميدان نبرد آماده کردند. ابن هشام و طبري با استناد به ابن اسحاق نقل مي ‌کنند: «پيامبر -صلى الله عليه وسلم- اسامه بن زيد بن حارثه را به جانب شام فرستاد و به او دستور داد كه سرزمينهاي بلقاء و داروم فلسطين را فتح كند. مردم آماده عزيمت شدند و مهاجران نخستين نيز درکنار اسامه حضور داشتند»[4].

در طبقات ابن سعد نيز آمده است: «اسامه در اطراف شهر اردو زد. همه بزرگان مهاجرين و انصار براي حضور در آن جنگ حضور يافته بودند»[5]. مي بينيم که همه صحابه خود را آماده کرده بودند تا با اسامه به جانب شام خارج شوند. اسامه نيز در اطراف شهر اردو زد تا سپاهش را آماده حرکت نمايد اما چيزي که بعداً پيش آمد اين بود که بيماري پيامبر -صلى الله عليه وسلم- شدت گرفت اسامه پيش او آمد و گفت: اي رسول خدا، شما ضعيف شده ‌ايد، اميدوارم كه خداوند شما را شفا دهد، به من اذن بدهيد در مدينه بمانم تا آن هنگام که خداوند شما را شفا دهد. چون اگر من از مدينه خارج شوم و شما در اين حالت باشيد، در دلم دردي خواهد ماند. دوست هم ندارم از مردم درباره احوال شما بپرسم. پس از اين سخنان رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- ساکت ماند و هيچ نگفت[6].

پس در واقع اين اسامه بود كه از پيامبر -صلى الله عليه وسلم- خواستار تأخير در عزيمت لشکر تا زمان بهبود وضعيت مزاجي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- شد و پيامبر نيز به او چنين اذني داد. اگر اسامه مي‌ خواست خارج شود کساني که تحت فرمان او بودند هرگز از فرمان او تمرّد نمي ‌کردند.

شيخ الاسلام ابن‌تيميه مي‌ گويد: اگر اسامه خارج مي ‌شد هيچ يک از اصحاب او در عزيمت به جانب شام درنگ نمي ‌كرد، اما اين اسامه بود که بخاطر بيماري پيامبر-صلى الله عليه وسلم- در حرکت تأخير نمود، و گفت: چگونه مي ‌توانم بروم در حالي كه پيامبر در اين حالت باشد، و بعداً از ديگران در مورد احوال ايشان بپرسم. پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نيز به او اجازه داد تا در مدينه بماند. اگر پيامبر از اسامه مي‌ خواست که برود، بدون شک او اطاعت مي‌ نمود ‌و اگر اسامه مي ‌رفت كساني كه با او بودند درنگ نمي ‌كردند. ديديم که بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- همه ايشان با او رفتند و هيچکس بدون اذن او در رفتن درنگ نکرد[7].

اسامه که در اطراف شهر اردو زده بود، منتظر شفاي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- شد تا اينکه روز دوشنبه فرا رسيد. در اين روز پيامبر -صلى الله عليه وسلم- سالم به نظر مي‌ رسيد. در اين هنگام، اسامه بر پيامبر داخل شد. پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به او گفت: اي اسامه، در پناه خداوند عزيمت کن. بركت الهي سير كن، اسامه با او وداع كرده‌ و به مردم دستور حركت داد. هنگامي كه مي‌ خواست سوار شود ناگهان قاصدي از جانب مادرش، اُمّ أَيمَن سر رسيد و گفت: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در حالت احتضار است، اسامه همراه بزرگاني چون عمر و ابوعبيده به شهر بازگشتند هنگامي که نزد رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- رسيدند او پس از ساعتي فوت نمود[8].

اين است حقيقت آن چيزي كه رخ داده است. در واقع، تأخير در خروج اسامه جز به خواست خود او نبود كه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نيز به او اجازه اين کار را داد. بايد دانست که بين دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- براي عزيمت به جنگ تا وفات او تنها شانزده روز فاصله بود. روز دوشنبه، چهار شب مانده به آخر ماه صفر سال 11 بعد از هجرت او در بستر مرگ افتاد. روز بعد اسامه به عنوان فرمانده لشکر تعيين شد تا سرانجام، حضرت -صلى الله عليه وسلم- در بستر مرگ افتاد، در روز دوازهم ربيع الاول روز دوشنبه وفات نمود[9]. واضح است كه اين مدت در آن وقت براي آماده کردن يک لشکر بسيار کم بود اما صحابه کمتر از اين مدت مهياي عزيمت شدند و تنها درخواست اسامه عزيمت را به تأخير انداخت[10].

به اين ترتيب، ادعاي اين گروه نيز نقش بر آب مي شود. اين ماجرا خود، دليل قاطعي است بر استجابت دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- از طرف صحابه، چون آنان لشکري را که گفته شده است سه هزار جنگجو در آن بودند[11]، با تمام تجهيزات يک سپاه و آذوقه آن در مدت کمتر از سه روز در آن حالت فقري که مسلمانان در آن روزگار گرفتار آن بودند آماده كردند. خداوند از آنها راضي باد.

ادعا مي‌کنند پيامبر ابوبکر و عمر را هم به لشکر اسامه فرستاد اما آن دو براي حضور در آن تعلل مي‌ كردند.

در جواب آنها بايد گفت در هيچ روايت صحيحي نقل نشده است که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به ابوبكر و يا به كس ديگري دستور داده باشد كه به لشكر اسامه بپيوندند، چون از عادت او نبود كه در حين تدارک يک لشکر نام افراد معيني را براي حضور در آن ذکر نمايد، بلكه همه اصحاب، خود، نامزد مي ‌شدند و هنگامي كه تعداد لازم و كافي براي آن هدف جمع مي ‌شد برايشان اميري معين مي ‌كرد.

شيخ الاسلام ابن‌تيميه (رحمه الله) مي ‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- عادت نداشت كه در لشكركشي‌ ها اسامي كساني را ذکر كند كه با او خارج شوند بلكه عموما مردم را بدان فرا‌ مي خواند، و گاهي خود مي‌ دانستند كه حضرت خواستار خروج همه آنهاست. اما حضرت حضور يا عدم حضور را به اختيار خودشان مي گذاشت،‌ همچنانكه در جنگ (الغابه) رخ داد. گاهي هم دستور شامل افرادي مي شد که داراي صفت معيني بودند، همچنانكه در بدر رخ داد و حضرت گفت هر كس كه سواريش حاضر است خارج شود. لذا بسياري از مسلمانان خارج نشدند. گاهي نيز دستور مطلق براي خروج مي ‌داد و به هيچ كسي اجازه عدم حضور نمي‌ داد، همچنانكه در غزوه تبوك چنين بود. هنگامي كه پيامبر اسامه بن زيد را به فرماندهي سپاه تعيين كرد او را بخاطر مصلحتي، به سوي دشمناني فرستاد كه پدرش را كشته بودند و مردم را بدان تشويق نمود و هر كس كه خواست خارج شد و روايت است عمر از كساني بود كه با او خارج شد نه به خاطر اينكه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را و يا كس ديگري را تعيين كرده‌ باشد بلکه کاملاً داوطلبانه اقدام به چنين كاري نمود[12].

بنابراين پيامبر -صلى الله عليه وسلم- نام كسي را براي ملحق شدن به لشكر اسامه ذکر ننمود، بلکه همه اصحابش را بدان دعوت مي‌ كرد لذا بزرگان مهاجرين و انصار به او پيوستند همچنانکه در روايات است[13]. در ميان ايشان عمر بن خطاب هم بود. سپس هنگامي كه خبر احتضار پيامبر را شنيد با اسامه به مدينه بازگشت، هم چنانكه نقل آن از ابن سعد گذشت. بعد از وفات پيامبر، عمر همچنان در لشكر اسامه بود تا اينكه ابوبكر خليفه شد و دستور داد تا لشکر اسامه به سوي شام حرکت کند. اما او از اسامه خواست كه بخاطر نياز مبرم او به عمر، او را از همراهي سپاه معاف کند که اسامه نيز چنين کرد.

واقدي مي ‌گويد: «ابوبكر -رضي الله عنه- به خانه اسامه رفت و از او خواست كه اجازه دهد عمر در مدينه بماند. اسامه نيز قبول كرد. ابوبکر از او پرسيد آيا با طيب خاطر اين درخواست را قبول کرده است و اسامه نيز جواب داد چنين است»[14].

طبري نيز مي‌ گويد: ابوبكر وقتي اسامه را همراه با لشكرش بدرقه مي ‌كرد گفت: اگر خواستي مرا به وسيله عمر كمك نمايي، چنين كن که او اجازه داد عمر در مدينه بماند[15]. محققان و مورخان ديگري نيز بدين امر اشاره كرده‌ اند[16].

بنابراين ثابت شد همراه شدن عمر با لشكر اسامه داوطلبانه و با رغبت و اختيار خودش بود و ماندن او نيز به خاطر درخواست خليفه و اجازه فرمانده لشكر روي داد پس هيچ سرزنشي در اينجا متوجه عمر نيست.

اما درباره ابوبكر، بايد دانست که اكثر مورخان برآنند كه او اصلا در لشكر اسامه حضور نيافت زيرا آنها نام كساني را كه در لشكر او بودند آورده ‌اند اما نام ابوبكر در ميان آنها وجود ندارد.

واقدي در ضمن سخن خود درباره سپاه اسامه مي‌ گويد: همه مهاجران نخستين براي آن جنگ داوطلب شده بودند که از آن جمله مي توان عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح و سعد بن ابي ‌وقاص و ابوالأعور سعيد بن زيد را نام برد[17].

طبري نيز مي‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- قبل از وفاتش لشكري از مردم مدينه و اطراف آن تشكيل داد و اسامه بن زيد را بر امارت آن گماشت و عمر بن خطاب نيز در ميان آنان بود[18]. ذهبي هم در ضمن شرح حال اسامه مي ‌گويد: پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را فرمانده لشكري براي جنگ با روميان نمود و در ميان آن لشكر بزرگاني مانند عمر بن خطاب بودند[19].

اين مورخين نام ابوبكر را در لشكر اسامه ذكر نمي ‌كنند. اما نام بزرگاني مانند: عمر، ابوعبيده و سعد و ديگران را ذكر كرده ‌اند. اگر ابوبكر در ميان لشكر مي ‌بود بايد ابتدا نام او ذکر مي‌ شد و ذكر نام او از نام ديگران ضروري‌ تر بود.

اما ابن سعد هم نام ابوبكر را در ضمن لشكر اسامه مي ‌آورد هم بزرگان ديگري در آن لشكر داوطلب شده بودند که از آن جمله مي‌ توان به: ابوبكر صديق، عمر بن خطاب و ابوعبيده اشاره نمود[20]. و ابن حجر درفتح الباري نيز به اين راي معتقد است[21]. ابن كثير هم در ضمن بحث از همين موضوع مي ‌گويد: در ميان آنها عمر بن خطاب هم بود، و گفته مي ‌شود ابوبكر نيز حضور داشته است اما رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- او را به خاطر امامت نماز جماعت مستثني كرد[22].

شيخ الاسلام ابن‌تيميه، (رحمه الله) قاطعانه مي‌گويد: ابوبكر در لشكر اسامه نبود. او در اين رابطه مي گويد: «ابوبكر به اتفاق نظر علما در لشكر اسامه حضور نداشته اما روايت است كه عمر در ميان آنها بود و چون اسامه قصد عزيمت نمود ابوبكر از او خواست كه به خاطر نيازش به عمر اجازه دهد او در مدينه بماند که اسامه نيز چنين نمود»[23].

ابن تيميه در جاي ديگري و در رد بر امثال اين مؤلف رافضي مي‌ گويد: «اما گفته او كه اسامه را بر لشكري گماشت كه درميان آنها ابوبكر و عمر بودند از دروغهايي است كه كسي كه اندكي علم حديث بداند دروغ بودن آن را مي شناسد. ابوبكر هرگز در ميان آن لشكر نبود، بلكه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را در وقت نماز به جاي خود پيش نماز نمود. نيز روايت شده است كه قبل از بيماري ‌اش پرچم را به دست اسامه داده بود اما هنگامي كه بيمار شد دستور داد ابوبکر پيش نماز مردم باشد و او هم تا زمان وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- براي مردم نماز خواند. اگر فرض شود ابوبکر قبل از بيماري پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به سپاه اسامه پيوسته باشد اما چون رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به او دستور داده بود تا امامت جماعت را بر عهده بگيرد، ديگر اسامه نمي‌ توانست با وجود دستور رسول خدا، ابوبکر را ملزم به حضور در سپاه نمايد[24].

بدين ترتيب، روشن مي‌ شود ابوبكر اصلاً در لشكر اسامه حضور نداشته است و اين گفته اکثر مورخان است و تنها عده‌اي چند خلاف اين را گفته ‌اند، ابن‌تيميه نيز هم چنان که گذشت، اتفاق نظر علماي حديث را در اين مورد نقل نمود که چون ابوبکر بنا به خواست رسول خدا امامت جماعت را بر عهده داشت نمي ‌توانست به سپاه ملحق شود. كساني كه به رأي ديگر رفته‌ اند، نگفته ‌اند كه ابوبكر بعد از دستور پيامبر -صلى الله عليه وسلم- به او مبني بر امامت نماز جماعت، باز هم در لشكر اسامه باقي ماند. چون از جهت تواتر، معلوم است که او تا زمان وفات پيامبر مشغول امامت مردم بود، در صورتي که لشکريان در اطراف مدينه اردو زده و آماده حرکت بودند. لذا ابن‌كثير مي‌ گويد: كساني كه به حضور ابوبکر در لشکر اسامه معتقدند، گفته ‌اند او به خاطر دستور رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مستثني شد. به اين ترتيب، اين ادعاي تيجاني هم که مي گويد شيخين در لشکر اسامه بودند اما در خارج شدن با سپاهيان تعلّل كردند از اساس، باطل است.

در رابطه با اين گفته او که عمر از بارزترين افراد مخالف انتصاب اسامه به عنوان فرمانده سپاه بود، و او بود كه بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- پيش ابوبكر آمد و خواستار عزل اسامه و انتخاب فرد ديگري به جاي او شد، بايد بگويم اصلا در اين خصوص، مخالفتي وجود نداشته است تا اينكه عمر از افراد بارز و يا غير بارز آن باشد، بلكه اين از خيالبافي‌ هاي اين گروه و از اكاذيبي است كه بدين وسيله قصد فريب افراد ساده ‌لوح را داشته و درصدد توجيه بدگويي‌ هايشان درباره اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وسلم- هستند. اصل در چنين اموري استناد به احاديث و روايات صحيح است که قطعاً چنين رواياتي وجود ندارد تا ادعاي دروغين مؤلف را تأييد نمايد!

ادعاي ديگر انان اين است که عمر از ابوبكر خواستار عزل اسامه بود. در پاسخ به آنهابايد گفت اين نظر تنها نظر عمر نبود، بلکه نظر تعدادي ديگر از صحابه نيز بود. علت اين درخواست هم آن بود كه بعد از وفات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- بسياري از قبايل عرب مرتد شده و دشمنان از هر طرف مسلمانان را احاطه كرده‌ بودند، از طرف ديگر بهترين صحابه نيز در لشکر اسامه حضور داشتند. در واقع، بزرگان صحابه بيم آن داشتند که با خارج شدن لشکر، دشمنان به آنها هجوم آورد در حالي که خليفه و امهات المؤمنين و زنها و بچه‌ ها در شهر، بي‌دفاع باشند. لذا به ابوبکر پيشنهاد دادند كه فرستادن لشكر اسامه را به تأخير انداخته تا اينكه اوضاع سر و سامان پيدا كند و جنگ با مرتدان پايان پذيرد. هنگامي كه ابوبكر نپذيرفت بعضيها گفتند بهتر است خليفه، شخصي را که نسبت به اسامه مسن‌تر وآشناتر به جنگ است به فرماندهي لشکر بگمارد که خود بيانگر آنست که صحابه به شدت نسبت به امنيت جان افراد لشکر در آن اوضاع بحراني حساس بودند.

در اين مورد نيز روايت ‌هايي نقل شده که در زير مي ‌آيد:

طبري از عروه و او از پدرش چنين روايت مي کند : «هنگامي که با ابوبکر بيعت شد، خطاب به مردم گفت: بايد لشكر اسامه راه بيفتد. اعراب باديه نشين مرتد شده ‌اند، يهوديان و مسيحيان ها طغيان کرده ‌اند و مسلمانان بخاطر وفات پيامبرشان و کمي تعداد و انبوهي دشمنانشان چون گوسفنداني هستند که در شبي باراني و زمستاني رها شده ‌اند. مردم به او گفتند: اينها كه در مدينه هستند بهترين مسلمانان هستند، و اعراب با ما پيمان ‌شكني كرده‌ اند. بنابراين سزاوار نيست مسلمانان را از گرد خود دور كنيد. ابوبكر پاسخ داد: قسم به كسي كه جان ابوبكر در دست اوست، اگر بدانم كه درندگان مرا مي ربايند، باز هم لشكر اسامه را همچنانكه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- دستور داده است، خواهم فرستاد، و اگر در مدينه هم جز خودم کسي نماند باز آن را مي فرستم»[25].

در روايت واقدي آمده است: «هنگامي كه خبر وفات رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به اعراب رسيد، بسياري از آنها مرتد شدند. ابوبكر -رضي الله عنه- به اسامه -رضي الله عنه- گفت: به جانبي كه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- تو را امر فرمود حركت كن. مردم شروع به خارج شدن كردند و در محل اردو گرد هم آمدند. بزرگان مهاجرين نخستين, نگران اوضاع بودند و به همين خاطر عمر و عثمان و سعد بن ابي‌ وقاص و ابوعبيده بن جراح و سعيد ابن‌يزيد نزد ابوبكر رفته و گفتند: اي خليفه رسول خدا، اعراب از هر طرف بر تو شوريده‌ اند و با دور كردن اين لشكر از خودت، كاري از تو بر نمي‌ آيد. اين لشکر را براي سرکوب مرتدين نزد خود نگهدار. همچنين بيم آن مي‌ رود مرتدين به مدينه که در آن زنان و بچه ‌ها هستند حمله کنند، اگر جنگ را با روميان تا استحکام مجدد پايه ‌هاي حکومت اسلام و از ميان بردن مرتدين به عقب بيندازيم اين به صلاح همه است. آنگاه لشکر اسامه را بفرست که آن وقت ديگر دشمني وجود ندارد که بخواهد به ما حمله کند، وقتي ابوبكر -صلى الله عليه وسلم- سخن ايشان را شنيد، گفت: آيا كسي حرف ديگري دارد؟ گفتند: حرف ما همين است كه گفتيم. سپس ابوبکر گفت: قسم به كسي كه جان من در دست اوست اگر گمان ببرم كه درندگان در مدينه مرا مي ‌خورند باز هم اين لشكر را خواهم فرستاد، من خلافت را با انجام اين دستور رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- آغاز مي ‌کنم که بهترين کار است. زيرا او که پيامبر خدا بود گفت: لشكر اسامه را بفرستيد»[26].

در روايت طبري نيز آمده است: اين نظر خود اسامه نيز بود و خود او عمر را براي اين كار به سوي ابوبكر فرستاد. انصار نيز بر اين رأي بودند و آنها به عمر گفتند اگر ابوبکر نپذيرفت، به او بگوييد که فرماندهي لشکر را به فردي مسن‌تر از اسامه بدهد[27]. روايت ديگري هم که از قول حسن بصري مي‌ باشد چنين است: «پيامبر -صلى الله عليه وسلم- قبل از وفاتش لشكري از اهل مدينه و اطراف آن گرد آورد و اسامه را به فرماندهي آن گماشت. بزرگاني چون عمر بن خطاب هم در ميان آنها بودند. هنوز لشكريان از خندق نگذشته بودند كه پيامبر -صلى الله عليه وسلم- وفات نمود. اسامه مردم را متوقف نمود و به عمر گفت: پيش خليفه پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- برو و از او درخواست نما كه به من اذن دهد تا مردم را بازگردانم، چون بزرگان قوم با من هستند و من براي خليفه و ديگر مسلمانان احساس خطر مي ‌کنم و مي‌ ترسم که مشرکان او را بکشند. انصار هم گفتند: اگر نپذيرفت و اصرار ورزيد كه برويم از طرف ما به او بگو: بر ما فردي مسن‌تر از اسامه بگمار. عمر نيز پيش ابوبکر آمد و پيغام اسامه را به او رساند. ابوبكر گفت: حتي اگر سگها و گرگها مرا بربايند، هرگز دستوري را كه پيامبر خدا -صلى الله عليه وسلم- صادر كرده است لغو نخواهم كرد. عمر سپس گفته انصار را به او رساند. ابوبکر که نشسته بود از جايش برخاست و ريش عمر را گرفته و به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند! اي پسر خطاب، او را رسول خدا به آن مقام گماشته است، آيا مي خواهي من او را عزل نمايم؟ مادرانتان به عزايتان بنشيند! به خاطر شما از خليفه رسول خدا چه‌ ها که نديدم؟!».

از اين سخن، معلوم مي شود آنچه باعث گفته صحابه شده بود، دلسوزي نسبت به دين خدا و شفقت بر حال مسلمانان بود و اينکه نظر «تأخير در عزيمت لشكر اسامه» رأي اكثر صحابه كه از آن جمله اسامه بود و آن به خاطر شرايط سختي بود كه بعد از وفات رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به علت كثرت ارتداد، انتشار نفاق و در كمين بودن دشمنان و طمع آنها به مسلمانان، به وجود آمده بود. در صورتي كه لشكر مسافت ‌هاي طولاني را طي مي ‌كرد و از ميان قبيله ‌هايي عبور مي‌ نمود که اماني از آنها نبود و بيم خيانت و ارتداد آنها مي ‌رفت. اينها همه عللي بود كه انصار را وادار نمود تا عمر را [همچنانكه در روايت طبري ذکر شد] نزد خليفه بفرستند و از او بخواهند حداقل شخص با تجربه‌تري را بر آنها بگمارد و اسامه را که در آن موقع جواني هجده ساله بود،[28] عزل کند. بايد دانست در اينجا هيچ سرزنشي متوجه اسامه نيست اما همانطور که مشهور است سن و سال بالا مخصوصا در مراحل سخت تأثير مهمي در حكمت و سياست دارد.

با اين حال ابوبکر صديق -رضي الله عنه- مصمّم بود که فرمان رسول خدا را اجرا نمايد و به همين خاطر و با اطمينان به نصرت الهي، لشکر اسامه را اعزام نمود و اين لشکر توانست بر ساکنان آن سرزمينها غلبه نمايد. اسامه هم در اثناي نبرد قاتل پدرش را کشت. اين لشکر سرانجام با به دست آوردن غنيمتهاي بسيار، به سلامت به مدينه باز‌گشت[29].

در هر حال، صحابه در موضع گيريهايشان نسبت به لشكر اسامه صاحب اجتهاد بودند و بدون شک، ايشان تنها خير و صلاح دين و امّت را مي خواستند و قطعاً از تمامي تهمت‌ هاي ظالمانه و باطلي که اين گروه به آنها نسبت مي دهند مبرا هستند.
---------------------------------------------------------------------------
[1]- أُبني بروزي حُبلي، موضعي بود در شام و در نزديكي منطقه بلقاء است، (معجم البلدان، ياقوت الحموي 1/79 ).

[2]- تاريخ الطبري (3/ 184)، فتح الباري، ابن حجر (8/152).

[3]- از« ان تطعنو... اگر اعتراض نماييد... » بخاري. كتاب المغازي ... فتح الباري 2/152 ح 4469، و مسلم: كتاب فضائل الصحابه... /884 ح 2426.

[4]- سيرة ابن هاشم 4/1499، تاريخ الطبري 3/184.

[5]- الطبقات الكبري، ابن سعد 2/190.

[6]- اين را شيخ الاسلام ابن‌تيميه در منهاج السنه نقل نموده است 5/ 488.

[7]- منهاج السنة 6/ 318- 319.

[8]- الطبقات الكبري، ابن سعد (2/191).

[9]- همان (2/189- 191).

[10]- همان.

[11]- كتاب المغازي ،الواقدي (3/1122 )؛ فتح الباري، ابن حجر(8/152).

[12]- منهاج السنة ( 4/277-279)

[13]- نقل روايت مربوط به آن در صفحه 229 گذشت.

[14]- المغازي، واقدي (3/1121 -1122).

[15]- تاريخ الطبري (3/226).

[16]- الطبقات الكبري ابن سعد (2/191)، البدايه والنهايه، ابن كثير (6/309)، منهاج السنة ابن‌تيميه (5/448- 6/319).

[17]- المغازي (3/1118).

[18]- تاريخ الطبري (3/226).

[19]- سير أعلام النبلا، الذهبي (2/497).

[20]- الطبقات الكبري، لابن سعد (2/190).

[21]- فتح الباري 8/152.

[22]- البدايه و النهايه، ابن كثير 6 / 308.

[23]- منهاج السنه (6319).

[24]- منهاج السنه (4/276- 277)

[25]- تاريخ الطبري (3/225)؛ ابن كثير اين روايت را نيز در البداية و النهاية 6/308 آورده است.

[26]- المغازي، الواقدي: (3/1121).

[27]- تاريخ طبري (3/226).

[28]- سيرأعلام النبلاء، الذهبي (2/500).

[29]- الطبقات الكبري، ابن سعد (2/191).



نوشته شده توسط اهل سنت جنوب

هیچ نظری موجود نیست: