۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

ثواب زيارت در عيد غدير و اوقات ديگر و زيارت حضرت معصومه!!!

ثوابهاي اغراق ‌آميزي براي زيارت قبر نوشته‌اند که يک هزارم آن را براي زيارت امام و يا رسول در زمان حياتشان ننوشته‌اند. مگر قبر چه فايده اي دارد؟ چگونه زيارت قبر از زيارت خود امام برتر است؟ مگر مقبره محترم ‌تر از خود پيغمبر اکرم -صلى الله عليه وآله وسلم- است؟ چگونه در حال حيات رسول خدا و ائمه عليهم السلام همسران شان جنب و حيض و نفاس مي‌شدند و در کنار خود رسول و يا خود امام بودند و در بستر و اطاق و حياط ايشان حضور داشتند و حضورشان حرام نبود اما اکنون بنا به فتواي خرافيون اگر شخص جنب و يا حيض باشد رفتنش به زيارت قبرشان حرام است؟ معلوم نيست اين احکام حرمت ورود حايض و جنب به بارگاه ايشان چه وقت نازل شده است. شکي نيست که اين احکام غير از آن چيزي است که خدا نازل کرده است. آيا نفهميده اند که خداوند فرمـوده است: )وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ( (سوره المائده، آيه 44) يعني هر آن کس به آنچه که خداوند نازل فرموده حکم نکند کافر است.


ديگر اينکه در زمان رسول -صلى الله عليه وآله وسلم- و ائمه بارگاهي نبوده است تا اين احکام درباره آنها نازل شود, لابد اين احکام وقتي که سلاطين جور اين بارگاهها را ساخته اند از جانب شياطين نازل گرديده است!! احترام ائمه به اين نيست که احکام غير الهي بتراشيد و به گناه آلوده شويد. فقهاء بايد همواره اين آيه کريمه را جلوي چشمان خود قرار دهند که ميفرمايد: )وَلا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذَا حَلالٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ( (سوره النحل، آيه 116) يعني با آنچه زبانتان وصف ميکند به دروغ نگوييد که اين حلال است و اين حرام که با اين کارتان بر خدا افتراء ببنديد, کساني که بر خدا دروغ مي بندند هرگز رستگار نميشوند.


در زيارت قبر حضرت فاطمه معصومه در قم از امام صادق -عليه السلام- روايت جعل کرده‌اند که «من زار فاطمة بقم فله (وجبت له) الجنة» يعني هر کس قبر فاطمه معصومه را در قم زيارت کند بهشت بر او واجب خواهد شد. ما نميدانيم چگونه زيارت انبياء و ائمه در حال حيات شان سبب وجوب بهشت نمي‌شود، اما زيارت قبر يکي از اولاد يا نوادگانشان باعث وجوب دخول به بهشت مي‌شود؟ مگر قبر يک دختر از تمام انبياء و اولياء برتر است؟! آيا اگر کسي حضرت موسى بن جعفر -عليه السلام- را در زمان حياتش ملاقات مي ‌کرد واجب‌ الجنت مي ‌شد؟! همه اينها خود دليل بر اين است که جعالان و کذابان هـر چـه خواسته‌ انـد بر دين خـدا بستـه و بر خدا افتراء بسته ‌اند: )فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ(. (سوره الأنعام آيه 144) يعني چه کسي ستمکارتر از آن کسي است که بر خداوند افترا مي بندد تا مردم را نادانسته گمراه سازد.


به دستاويز اينگونه احاديث دروغين, هر بدکار و گنهکاري مرقد بزرگان دين را زيارت و دل خود را بي‌ دليل خوش ميکند و به همين سبب اين همه صحن و سرا و گنبد زرين و ايوان و گلدسته‌هاي طلا و نقره ساخته شده و باغات و مزارع و دکاکين و کاروانسراها و منازل و زمينهاي زيادي وقف آن امامزادگان شده و ميلياردها تومان موقوفات به شکم عده‌اي بيکار و مفتخور به نام متولي و ناظر و هيئت امناء و ديگر ستمگران، سرازير مي‌گردد. در صورتي که اگر حضرت معصومه زنده ميشد اندک غذايي براي سدّ جوع، او را کفايت مي ‌کرد و احتياج به اين همه موقوفات نداشت و او از اين همه تجملات بيزار است، و حال ساير امامزادگان و موقوفه خوران به همين منوال ميباشد.


در زيارت غدير نوشته‌اند: «وفي مدح الله تعالى لعلي غنى عن مدح المادحين وتقريظ الواصفين» يعني با مدح خداي تعالي براي علي -عليه السلام- ‌نيازي به مدح ديگران و ثناخواني وصف‌ کنندگان نيست. سوال اين است که اگر واقعاً اين جملات را درست مي‌دانيد و قبول داريد پس چرا چندين صفحه در زيارت آن حضرت را مداحي مي‌کنيد؟! ديگر آنکه خداوند اصولاً کس به خصوصي را مدح نمي‌کند, بلکه مدح خدا شامل فرد يا افرادي است که داراي اوصاف حسنه باشند. در نهج‌البلاغه باب حِکَم آمده است هنگامي که حضرت امير -عليه السلام- به شام مي‌رفت دهقانان انبار به احترام وي از اسبانشان پياده شدند، آن حضرت از اين کار ناراحت شده و فرمود: «ما هذا الذي صنعتموه؟» يعني اين چه کاري است که مي ‌کنيد[1]؟! ودر شهر کوفه وقتي شخصي به نام «حرب» مي‌خواست پياده در رکاب آن حضرت که سواره بود راه برود حضرت او را نکوهش کرد و فرمود: «ارجع فإن مشى مثلك مع مثلي فتنة للوالي ومذلة للمؤمن» يعني برگرد که پياده آمدن شخصي همچون تو در کنار شخصي همچون من [که سواره‌ام] فتنه‌اي براي والي و ذلتي براي مؤمن است.[2] و همچنين وقتي گروهي در پيش ‌روي آن حضرت, او را مدح مي کردند فرمود: «اللهم إنك أعلم بي من نفسي وأنا أعلم بنفسي منهم، اللهم اجعلنا خيراً مما يظنون، واغفرلنا ما لا يعلمون» يعني پروردگارا! همانا تو از من به احوالم داناتري و من نيز به خودم از ايشان داناترم، پروردگارا ما را بهتر از آنچه ايشان مي‌پندارند قرار ده و آنچه را که از ما نمي‌ دانند بر ما بيامرز[3].


در زيارت عيد غدير براي اثبات خلافت الهي علي -عليه السلام- و اينکه او به حکم الهي خليفه است جملاتي ذکر کرده اند. در صورتي که خود امام به اين جملات روز اول خلافت استدلال نکرده و خلافت را به انتخاب مردم مي‌دانست و مکرر بر منبر مي فرمود: « امير کسي است که شما او را امير کرده باشيد». و اگر واقعاً خدا او را منصوب کرده بود واجب بود اظهار کند که أنا الامام المنصوب من الله. ولي اين کار را نکرد, بلکه از خلافت اظهار کراهت کرد و فرمود: «والله ما كانت لي في الخلافة رغبة، ولا في الولاية إربة، ولكنكم دعوتموني إليها» يعني به خدا قسم من هيچ ميلي به خلافت ندارم و هيچ احتياجي به ولايت و سرپرستي ندارم ولي شما مرا به اين کار دعوت کرديد[4]. و فرمود: «دعوني و التمسوا غيري ... و أنا لكم وزيراً خير لكم من أمير» يعني مرا رها کنيد و به دنبال کس ديگري برويد، اگر من وزير شما باشم بهتر از اين است که اميرتان شوم[5]. و فرمود: «إني لم أرد الناس حتى أرادوني، ولم أبايعهم حتى بايعوني» يعني من قصد (ولايت بر) مردم را نکردم بلکه ايشان خواستند که من ولي امرشان باشم، و دست بيعت به سويشان دراز نکردم تا وقتي که ايشان با من بيعت نمودند[6]. و فرمود: «تقولون البيعة البيعة قبضت كفي فبسطتموها، ونازعتكم يدي فجاذبتموها» يعني شما پي ‌در پي مي‌گفتيد بيعت مي‌خواهيم بيعت ميخواهيم، من دست خود را از بيعت کردن با شما کشيدم, شما آن را باز کرديد, و دستم را عقب کشيدم و شما آن را به سوي خود کشيديد[7]. و فرمود: «مددتموها فقبضتها ... حتى انقطعت النعل، وسقط الرداء، ووطئ الضعيف» يعني دستم را براي بيعت کشيديد و من آن را بستم و طوري براي بيعت ازدحام کرديد که کفشها پاره شد و عباها ازدوش افتاد و ضعيف زير پا ماند[8]. و همچنين در خطبه ي 34 ، 37 و 136و مکتوب 1 و 7 و غيره براي خلافت خود به بيعت مردم استدلال نموده و خود را از طرف خدا منصوب ندانسته است. و در مكتوب ششم نهج‌البلاغه و دهها حديث ديگر خلافت را به انتخاب مهاجرين و انصار دانسته است.


در اين زيارت براي اثبات خلافت علي -رضي الله عنه- به اين آيه استدلال کرده است: )يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ( (سوره المائده، 67) يعني اي رسول خدا آنچه را که از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن, اگر چنين نکردي رسالت و پيام خدا را نرسانده ‌اي و [بدان که] خداوند تو را از [شر] مردم حفظ مي ‌کند و همانا خدا قوم کافران را هدايت نمي ‌کند.


مي‌پرسيم مگر خداوند نفرموده است: )مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ( يعني آنچه را که بر تو نازل شده است به مردم برسان؟ آيا پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- چيزي را که بر او نازل شده است ابلاغ فرموده است يا خير؟ و اگر ابلاغ فرموده است آيه مذکور در کجاي قرآن و کدام آيه است؟ اگر آنچه که نازل شده درباره ي خلافت الهي و بلافصل علي -عليه السلام- مي باشد، چرا در قرآن چنين آيه ‌اي نيامده است؟ و چرا بلا فاصله پس از همين آيه ذکر نشده است؟ نکند اعتقاد داريد که ـ معاذ الله ـ پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- آيه مذکور را نرسانده است؟! يا اينکه اعتقاد داريد ـ معاذ الله ـ آيه مذکور از قرآن حذف شده است؟! زيرا در اين آيه هيچ ذکري از خلافت نيست و قبل و بعد آيه شريفه نيز تماماً راجع به يهود و نصاري ميباشد!!. ديگر اينکه چرا آيه بعد را که با کلمه «قل» آغاز شده است، همان (ما أنزل) يعني آنچه که بر او نازل شده است ندانيم؟ زيرا هم با آيه قبلي کاملاً متناسب است و هم با چندين آيه قبل، هم سياق و مرتبط است. زيرا در آيات مذکور نيز تمام سخن درباره اهل کتاب است. علاوه بر اين در آخر آيه فرموده است: )إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ( يعني همانا خداوند قوم کافران را هدايت نمي‌کند. پس اين آيه خطاب به اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- نيست, زيرا آنان کافر نبوده‌اند، و اگر کسي بگويد که آنها کافر بوده‌اند، از کجا بدانيم که خودش واقعاً به قرآن و اسلام معتقد است، در حالي که به راحتي و بدون دليلِ متقن، ممدوحين قرآن را کافر مي‌خواند؟


چگونه ممکن است خداوند چند هزار تن از اصحاب پيامبر را اعم از مهاجرين و انصار و مجاهدين مسلمان که در رکاب رسول الله -صلى الله عليه وآله وسلم- به حج شتافته ‌اند، به جاي گفتن: «تقبل الله» کافر خطاب فرمايد؟! آن هم آن خدايي که اين همه آيه در مدح مهاجرين و انصار نازل نموده است.


ديگر آنکه چرا قبل از ابلاغ موضوع موردنظر، پروردگار در همان آيه 67 آنها را کافر خطاب کرده‌ است؟ اگر پندار مدعيان ولايت صحيح مي ‌بود، شايسته بود که اين خطاب پس از انکار و عدم پذيرش مساله ولايت، نازل شود و منکران کافر خوانده شوند نه قبل از ابلاغ موضوع, زيرا آيه به سبک آياتي نيست که موضوعي را ذکر کرده باشد و ‌بفرمايد هر که موضوع مذکور را نپذيرد در شمار کافران خواهد بود. بلکه آيه بدون ذکر موضوع، عده‌اي را کافر مي ‌خواند و معلوم مي ‌سازد خطاب آن متوجه کساني است که از قبل و به عللي ديگر، از کافران بوده ‌اند و اکنون به قصد اتمام حجت يا اعلان خصومت يا مقاصد ديگر مورد خطاب واقع مي شوند در حالي که اگر اصحاب پيامبر را چنانکه مدعيان مي ‌خواهند مشمول مقطع آيه 67 بدانيم، ايشان قبل از ابلاغ موضوع خلافت الهي علي -عليه السلام- هنوز کاري که آنان را مستحق خطاب کافرين بنمايد نکرده بودند, بلکه بر عکس ممدوح قرآن بوده‌اند، پس چگونه ممکن است قرآن خطاب خود را با کافرخواندن آنان آغاز کند؟


وانگهي اگر خداوند به رسول خويش فرموده است: «نترس که ما تو را از شر قوم کافر حفظ مي‌کنيم» آيا ممکن است که اين قوم کافر همان اصحاب پيامبر بوده ‌باشند؟ مگر رسول خدا از اصحابش که اکثر قريب به اتفاق‌شان جان‌ نثار و مطيع وي بوده‌ اند، همچون يهود و نصاري احساس خطر مي‌کرد و بيمناک بود؟ اگر آنان کافر و منافق بوده‌اند چرا پيامبر با آنان زندگي ميکرد و آنان را گرامي مي ‌داشت و با آنها غذا مي ‌خورد و برخي از آنان را به امامت نماز ‌گماشت(مانند ابوبکر)؟ به هر حال موضوع آيه با مقصودي که مدعيان مي‌خواهند هيچ تناسبي ندارد.


علاوه بر اين اگر آنان کافر و منافق بودند چرا علي -عليه السلام- آنان را ستوده است؟ آيا ممکن است علي از منافق و کافري تمجيد کند؟ آيا نشنيده‌اند که حضرتش درباره ي اصحاب پيامبر فرموده است: «لقد رأيت أصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- قد باتوا سجداً وقياماً، يراوحون بين جباههم وخدودهم و يقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم، كأن بين أعينهم ركب المعز من طول سجودهم، إذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبل جيوبهم» يعني اصحاب محمد -صلى الله عليه وآله وسلم- را ديدم که شب را به سجده و قيام بيدار مي مانند و گاهي پيشاني و گاهي رخسارشان را به خاک سجود مي گذاشتند و از به ياد آوردن روز جزا, همچون اخگري سوزان مي‌شدند، پيشانيهايشان بر اثر طول سجود, همچون زانوي بُز پينه بسته بود، هرگاه ذکر خدا مي ‌شد گريبانشان از اشک تر مي ‌شد.[9] و فرموده است: «هم والله ربّوا الإسلام كما يربّى الفلو مع غنائهم، بأيديهم السباط وألسنتهم السلاط » يعني به خدا سوگند ايشان اسلام را همچون کره اسب يکساله اي که از شير مادرش گرفته شده، با دستهاي باز و زبانهاي تيزشان پرورش دادند.[10] يعني به اسلام خدمت کردند.


همچنين حضرت زين‌ العابدين -عليه السلام- در دعاي چهارم صحيفه سجاديه در حق اصحاب رسول -صلى الله عليه وآله وسلم- دعا نموده و ايشان را به نيکي ياد کرده و از ايشان تمجيد و مدح بليغ نموده و آنان را هدايت يافته دانسته است. و همچون دعاي فوق، در پاره‌اي از ادعيه ديگر نيز از اصحاب رسول مدح و در حق شان دعاء شده است, مانند دعاي روز سه‌ شنبه در مفاتيح‌الجنان که اصحاب پيامبر -صلى الله عليه وآله وسلم- را منتجبين خوانده و بر ايشان درود فرستاده است. ولي با وجود آيات روشن قرآن در مدح ايشان، از آوردن جملات ادعيه در اين خصوص صرف‌‌نظر مي‌کنيم.


در اين زيارت به آيه تطهير يعني آيه 33 سوره الأحزاب نيز اشاره شده است و آن را دليل بر افضيلت دانسته است, به گونه اي که ايشان يعني اهل بيت رسول حتي از انبياء نيز بالاترند. حال ما مي ‌پرسيم اگر جمله )إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً( دليل عصمت و افضليت باشد, بنابراين تمام مؤمنين معصوم و افضل خواهند بود, زيرا خدا در آيه وضو، خطاب به همه مؤمنين مي فرمايد: )يُرِيدُ لِيُطَهَّرَكُمْ(. (سوره المائده آيه 6) يعني خداوند اراده دارد که شما را پاک سازد.


ولي در واقع اراده طهارت که خدا در آيه 31 سوره الأحزاب و آيه ششم سوره المائده ذکر فرموده اراده تشريعي و قانوني است که خدا قانوناً از همه مؤمنين طهارت را خواسته و اراده کرده که به اختيار خودشان پاکيزه گردند و در آيه تطهير اهل بيت نيز همچنين است و منظور از اراده، اراده قانوني و شرعي است نه اراده تکويني. اگر مقصود اراده ي تکويني باشد چنين است که خدا خود ايجاد طهارت و عصمت کرده باشد يعني اهل بيت و همه مؤمنين به اراده الهي ذاتاً معصومند و در اين فضيلتي نيست, زيرا تمام درختها و رودها نيز بالذات معصومند. پس مقصود از اراده در اين آيات, اراده قانوني است و خدا از همه به خصوص اهل بيت رسول قانوناً طهارت را خواسته است(يعني قانون گذاشته و دستور داده و درخواست طهارت و پاکي کرده است), زيرا اهل بيت رسول بايد با طهارت جسمي و روحي خود آبروي رسول خدا را حفظ کنند. باري در اين باب نيز روايات صحيح‌السند وجود ندارد.


علامه سيد ابو الفضل ابن الرضا برقعى قمي تهراني





--------------------------------------------------------------------------------

[1]- نهج ‌البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 37.


[2]- نهج‌ البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 322.


[3]- نهج‌ البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 100.


[4]- نهج ‌البلاغ ، خطبه ی 205.


[5]- نهج‌ البلاغه، خطبه ی 92.


[6]- نهج‌ البلاغه، نامه ی 54.


[7]- نهج‌ البلاغه، خطبه ی 137.


[8]- نهج‌ البلاغه، خطبه ی 229.


[9]- نهج ‌البلاغه، خطبه ی 97.


[10]- نهج‌ البلاغه، کلمات قصار ، شماره ی 465.

توسط اهل سنت جنوب

هیچ نظری موجود نیست: