بسم الله الرحمن الرحيم
ميگويند: « امر سومي كه براي ابوبكر در آغاز خلافتش رخ داد و عمر بن خطاب با او مخالفت نمود و گفته هاي قرآن و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- را تأويل نمود، قصة خالد بن وليد است كه مالك بن نويره را در حالت تسليم کشت و زنش را به همسري گرفت و در همان شب با او نزديكي كرد. عمر به خالد مي گفت: اي دشمن خدا، فرد مسلماني را كشته و همسرش را به زور گرفتي. به خدا سوگند كه تو را سنگسار مي كنم، ولي ابوبكر از او دفاع نمود و گفت: از او بگذر اي عمر، تاويل كرده و در آن اشتباه كرده است، زبانت را از خالد بردار. اين رسوايي ديگري است كه تاريخ براي يكي از بزرگان صحابه ضبط كرده است!! اگر چه ما وقتي از او ياد مي كنيم با تمام احترام و قداست از او ياد مي كنيم و بلكه لقب (سيف الله المسلول) «شمشير كشيده خدا» به او مي دهيم.
خالد بن وليد داستان مشهوري در زمان حيات پيامبر -صلى الله عليه وسلم- دارد؛ زماني که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- او را به طرف بنيجذيمه فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند، و دستور نداد كه با آنها بجنگد، و آنها نتوانستند بگويند كه ما مسلمان شديم، بلكه گفتند: از دين خود دست برداشتيم. خالد شروع به كشتن و اسير گرفتن آنها نمود، و اسيران را به ياران خود داده و دستور به قتل آنها داد و بعضيها هنگامي كه برايشان روشن شد آنها مسلمان شده اند، از كشتن آنها امتناع مي كردند، وقتي كه بازگشتند ماجرا را براي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- بازگفتند، دو بار فرمود: بار خدايا، من از آنچه كه خالد كرده است به تو پناه مي برم و بيزارم».
تا آنجا که مي گويند: «آيا مي توانيم بگوييم كه عدالت مزعومي كه ادعاي آن را براي صحابه مي كنند كجاست؟ و اگر خالد بن وليد جزو بزرگان ماست تا جايي كه به او لقب «شمشير خدا» داده ايم، آيا پروردگار ما شمشيرش را كشيده و برگردن مسلمانان و بي گناهان كشيده تا هتك حرمت كند؟!
اينها دلايل قوي است كه همه از اين گونه اصحاب متنفر مي شوند،
و همچنين از پيروان آنها كه نصوص را تاويل كرده و روايات خيالي مي تراشند تا جايي که كار هاي ابوبكر و عمر و خالد بن وليد و معاويه و عمرو بن عاص و برادرانشان را تأويل كرده موجه جلوه مي دهند.
___
مي گوييم: ما از خدا مي خواهيم كه شما را در همان راهي كه رفته اي رها كند و طبق گفته هايتان جزايتان دهد و به خاطر اولياي خود از شما انتقام بگيرد و دربارة شما و امثال شما آية خود را به مسلمانان همفکر شما نشان دهد تا در دنيا پند و عبرتي باشد براي عبرت گيران و در آخرت تو را با برادران منافقت كه از اولياي خداوند بدون هيچ گناهي بدگويي مي كنند محشور بكند؛ بي ترديد خداوند هم شنواست و هم استجابت كننده
__________________________
جواب
امّا درباره ناسزاگويي انان نسبت به خالد بن وليد –رضي الله عنه- به علت قتل مالك بن نويره و همخوابگي با همسر او، در صورتي كه شوهرش مسلمان بوده است، در جواب بايد گفت که در مورد مالك بن نويره اختلاف نظر است. در مورد او گفته شده كه او از كساني بوده است كه از پرداخت زكات امتناع مي كرده اند، گفته شده كه او پيرو سجاح (زني كه ادعاي نبوت كرده است) به هنگام ورودش به سرزمين جزيرة العرب بوده است.
بعضي ميگويند: هنگامي كه او (مالك) اسير و پيش خالد -رضي الله عنه- آورده شد دربارة پيروي او از سجاح او را سرزنش كرده است و گفته است: آيا نمي دانستي كه زکات شبيه نماز است؟ مالك گفته است: آيا رفيقتان چنين پنداشته است، آنگاه خالد گفت: آيا او رفيق ماست[2] و رفيق تو نيست؟ پس از آن دستور به زدن گردنش داده است كه گردنش زده شده است. اگر اين از او ثابت باشد پس دليل بر ارتداد اوست. همچنين گفته شده است كه خالد وقتي او و همرا هانش را اسير كرده است [و آن شبي بسيار سرد بوده است] منادي او فرمان داده است كه اسيرهايتان را گرم كنيد آنها فهميده اند كه مقصود او كشتن آنهاست! پس همگي را كشته اند و ضرار بن ازور، مالك بن نويره را كشت. هنگامي كه منادي اين را شنيد و كار تمام شده بود گفت: اگر خداوند كاري را اراده كند شدني است[3].به هر حال كشته شدن مالك بن نويره از جانب خالد يا اينكه به سبب يكي از عللهاي مذكور است، و يا اينكه به علت ديگري است كه ما آنرا نمي دانيم و يا اينكه خالد اصلا نخواسته او را بكشد اما اشتباها كشته شده است، همة اين احتمالات وارد است. در اين صورت به هر حال چه اينكه قتل او به حق باشد كه مستحق آن باشد، و يا اشتباه رخ داده باشد كه داراي تاويلي باشد كه عذر آن پذيرفته است، يا اينكه بدون قصد صورت گرفته باشد، خالد معذور بوده و مورد سرزنش و ملامت قرار نمي گيرد.
اما خشم عمر -رضي الله عنه- بر خالد -رضي الله عنه- و گفته اش بر او اگر ثابت باشد بدين خاطر است كه او خالد را در قتل مالك خطاكار پنداشته است، ولي با اين حال او را در دينش متهم نكرده است، و بلكه گفته است كه در شمشير او ذلتي است براي دشمنان.
بنابر آنچه گذشت موضوع مالك بن نويره مبهم بوده وبدين خاطر اصحاب در مورد كشتن او اختلاف نظر داشته اند. بعضي از آنها بر راي خالد بودند و بعضي ديگر بر رأي عمر -رضي الله عنه- كه خالد را براي كشتن مالك تخطئه مي كرد. ابوبكر صديق بر اين رأي بوده كه خالد در اين مورد اجتهاد كرده و عذرش پذيرفته است. از اين رو به عمر -رضي الله عنه- مي گفت: اي عمر فرض کن كه او اجتهاد كرده و به خطا رفته است[4].
خلاصه اينكه هركدام از صحابه در احقاق حق اجتهاد كرده اند و عملشان در ميان يك اجر يا دو اجر قرار دارد: مجتهدي كه اجتهادش به حق اصابت كند داراي دو اجر و مجتهدي كه به خطا رفته باشد داراي يك اجر و خطايش مورد مغفرت است. در اين مورد كسي نمي تواند به آنها خرده بگيرد مگر اينكه نسبت به اصول شريعت جاهل باشد، يا اينكه به راه ناحق رفته باشد مثل اين رافضي كه دلش را پر از حقد و كينه نسبت به اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- كرده و خودش را براي بدگويي و انتقاد از آنها مسخّر كرده است، در حالي كه آنها داراي مقامهايي ارجمند و بزرگوار در دين بوده و به ساير خصلتهاي نيك و تقوي پيشي گرفتهاند و خداوند در كتاب خودش و پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در سنتش آنها را تأييد كرده محبت و دوستي آنها را در دلهاي مؤمنان قرار داده و آوازة نيك و ذكر خيرشان را در ميانشان منتشر كرده است.
اما دربارة بدگويي انان درباره خالد در مورد كشتن بنيجذيمه و کار او؛ در جواب بايد گفت که خالد در كشتن آنها تأويل و اجتهاد كرده است، چون وقتي كه آنها را به اسلام دعوت نمود گفتند: دين خود را عوض كرديم و معناي اين عبارت اين است كه از ديني به دين ديگر منتقل شديم، و قريش به كساني كه مسلمان مي شدند به عنوان مذمت اين رسم را مي گذاشت[5]، خالد آن را از آنها نپذيرفت، چون صراحتاً اعتراف به اسلام نكردند. در صورتي كه برخي از صحابه مانند ابن عمر و غيره كه با او بودند عمل او را تقبيح كردند. چون مي دانستند كه قصد آنها اسلام بوده است؛ از اين رو ابن عمر راوي حديث مي گويد: آنها نميدانستند كه بگويند اسلام آورديم و لذا مي گفتند صابئه شديم يعني دين خود را عوض كرديم[6] و خالد در كشتن آنها مجتهد بوده و كارش مورد سرزنش نيست اگرچه در آن مورد به خطا رفته است.
خطابي ميگويد: احتمال دارد كه خالد به خاطر عدول آنها از لفظ اسلام خشمگين شده است، برداشت او اين بوده است كه اين كار به خاطر تكبر و غرور بوده و مطيع دين نشده اند. بنابراين با تاويل آنها را كشته است[7].
شيخ الاسلام ابنتيميه دربارة اين حادثه ميگويد: آنها نميدانستند كه بگويند اسلام آورديم، دوبار گفتند: صابئه شديم. خالد از آنها اين را نپذيرفت و گفت كه اين اسلام [آوردن] نيست، در نتيجه آنها را كشت و افرادي از بزرگان صحابه كه با او بودند مانند سالم مولاي ابوحذيفه و عبدالله بن عمر و ديگران، اين كار را تقبيح كردند. هنگامي كه اين خبر به پيامبر -صلى الله عليه وسلم- رسيد دستش را به سوي آسمان برداشت و گفت: بارخدايا، من از كار خالد بيزارم و به تو پناه ميبرم، چون بيم داشت كه خداوند از تجاوزي كه رخ داده او را بازخواست كند. با اين حال پيامبر -صلى الله عليه وسلم- خالد را از امارت خلع ننمود، بلكه پيوسته او را به امارت گماشته و مقدم مي داشت، چون اگر از امير گناه و يا اشتباهي سر بزند به او دستور داده مي شود تا از آن كار دست بردارد و رجوع كند، بر ولايت خودش مي ماند و خالد با پيامبر -صلى الله عليه وسلم- عناد و مخالفتي نداشت بلكه مطيع او بود، و در فقه و دين در منزلت ديگران نبود، و حكم آن موضوع برايش روشن نبود[8].ابنحجر در شرح اين حديث مي گويد: اما خالد اين لفظ (صابئه) را حمل بر ظاهر خود نمود، چون گفتة آنان «صبأنا» بود يعني اينكه از ديني به دين ديگر خارج شديم، و خالد به اين گفته اكتفا ننمود تا صراحتاً اسلام بياورند[9].اين آرا و اقوال دانشمندان بر اين دلالت دارد كه خالد بنيجذيمه را بدين گمان كشت كه آنها از لفظ عوض كردن دين [صبأنا] منظورشان اسلام آوردن نبود و در اين كار خود با رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مخالفت نكرده بلكه تاويل و اجتهاد كرده است، چون لفظ چند وجهي و دو پهلو است و احتمالي كه به آن رفته است وارد است.
اما برائت رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از كار او به خاطر بيم بازخواست الهي از اوست، و اين مستوجب ايراد بر خالد نيست، چون تبري از كار اشتباه چيزي است و گناهكار دانستن صاحبش و مذمت او چيز ديگر؛ چون انسان در مورد هيچ اشتباهي (چه اشتباه در مسائل عقيدتي و چه اشتباه در مسائل فقهي) بازخواست نمي شود مگر اينكه حجت بر او تمام شده و موانعي كه در هنگام اشتباه و عذر او پذيرفته مي شود برطرف شود، چنانكه در اصول اعتقاد در نزد اهل سنت مقرر است.
اما گفتة اين انان: «آيا ميتوانيم بپرسيم كه عدالت ادعايي صحابه كه اهل سنت مدعي آن هستند كجاست؟...».
در پاسخ گفته ميشود: عدالت صحابه به استناد قرآن و سنت و اجماع امت ثابت است و كسي توان انكار و طعن به آن را ندارد مگر اينكه منكر نصوص كه در قرآن و سنت بوده و متضمن بهترين مدح و ثنا و به صورتي بسيار رسا از طرف خداوند و پيامبر اوست. بدين سبب است كه بدگويي از صحابه نشانة زنديقها و ملحدان است و قبلاً نصوص و اقوال دانشمنداني را آورديم كه بر عدالت صحابه دلالت قطعي داشت كه نيازي به تكرار آنها نيست، امّا در اينجا گفتة دو امام بزرگوار، ابوزرعه و احمد [رحمهما الله تعالي] را ذكر ميكنم كه دربارة كساني است كه نسبت به صحابه طعن كرده و از آنها بدگويي مي نمايند.
ابوزرعه ميگويد: اگر كسي را يافتي كه از ياران رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- بدگويي مي كند بدان كه او زنديق است، چون رسول خدا در نزد ما حق است، و قرآن حق است، اين قرآن و اين سنت را اصحاب رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به ما رسانده اند. اينها مي خواهند كه شاهدان ما را مجروح كنند تا كتاب و سنت را ابطال كنند. اينان سزاوارتر به بدگويي بوده و زنديق هستند[10].
امام احمد ميگويد: اگر كسي را ديدي كه از ياران رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به بدي ياد مي كند، او را متهم كرده و در اسلام او ترديد كن[11]. اين رافضي به بدگويي اكتفا نكرده بلكه به بدتر از آن تجاوز كرده و همة صحابه را جز چند نفر معدودي متهم به ارتداد مي كند.
اينان در اينباره مي گويند: «كسي كه در احاديث متعددي كه علماي اهل سنت در صحاح و مسندهاي خود آورده اند دقت كند هيچ ترديدي پيدا نمي كند كه اكثريت صحابه [دين را] تبديل كرده و تغيير داده اند بلكه بعد از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مرتد شده و به دين سابق خود بازگشته اند مگر اندكي كه به گوسفندان بدون ساربان تشبيه شده اند.
در جاي ديگر ميگويد: «بسيار مطالعه كردم تا اينكه قانع شدم كه شيعة اماميه بر حق است و بدين خاطر شيعه شدم و به بركت الهي بر كشتي اهل بيت سوار شده و به ريسمان ولايت آنها چنگ زدم، چون جايگزيني براي صحابهاي كه در نزد من ثابت شده كه همه مرتد شده اند و به دين پيشين خود بازگشته و جز اندكي از آنها نجات نيافته اند، يافتم
پس آيا مجالي براي ترديد در كفر و زنديق بودن اين انسان و برائت او از اسلام مي ماند؟ و آيا قصد او از نوشته هايش كه بر مبناي الحاد و زندقه است جز ويران كردن اصول دين اسلام و پايه هاي آن نيست؟ و آن به وسيلة طعن و بدگويي از راويان اسلام و حاملان آن به امت اسلامي است. او تظاهر به رفض كرده و كفر محض در باطن اوست. همچنان كه روش هر زنديق و ملحدي است كه عليه اسلام و مسلمانان توطئه مي چيند.
-------------------------------------------------------------------------
[2]- كنايه از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است.
[3] تاريخ طبري 3/278 و ما بعد آن؛ البداية و النهاية از ابن كثير 6/326.
[4]- تاريخ طبري 3/378.
[5]- يعني اينكه صابئي شدند. فتح الباري 8/57
[6]- بخاري كتاب المغازي فصل بعث النبي -صلى الله عليه وسلم- خالد بن وليد الي جذيمه فتح الباري 8/56-57 ح 339
[7]- فتح الباري ابن حجر 8/57.
[8]- منهاج السنة 4/486.
[9]- فتح الباري 8/57.
[10]- خطيب در (الكفاية) ص 49.
[11]- ابن جوزي در مناقب امام احمد ص209 و شيخ الاسلام ابنتيميه در (الصارم المسلول) ص568.
نوشته شده توسط اهل سنت جنوب
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
سلام
تمامي منابع انتخاب شده ي شما از كتب اهل تسنن است. براي پاسخ گويي به علماي شيعه لازم است از كتباهل تشيع استفاده شود.
اين پاسخ قانع كننده و از نظر ما معتبر نيست
و من الله التوفيق
آیا خودت پنداشتی که چه گفتی . مطمئن هستم در هنگام نوشتن مطالب تردید داشتی چرا که لغش کلامت در بیان توجیهات آشکار است.
خرابکاریهای خالد ملعون که توجیه کردن نداره.
من کاری به گفتار دوستان ندارم اما حدیث صحابه مجتهدند دروغی و از نظر رجالی ما اهل تسنن باطل است
ما بعد از انقلاب ياد گرفتهايم كه در مورد افراد قضاوت عجولانه كنيم .من يك فرد شيعه هستم ولي بايد بگويم كه در مورد خالد بن وليد روايات زيادي نقل شده است وبهتر ازست قبل از اينكه سريعا به ديگران اتهام وارد كنيم كمي هم راجع به اطلاعات واطمينان قلبي خود نسبت به اظهاراتمان فكر كنيم وببينيم خودمان اطلاع كافي از موضوع داريم؟
اگر شما از غير اسلام به اسلام اومديد حقيقتا نجات پيدا كرديد اما اگر از شيعه به سنت رفتيد حقيقتا گمراه شديد
در مورد اين مطلب هم لينكي رو براتون مي ميفرستم شايد اگر با توجه بخوانيد بعضي از مشكلات حل شود
http://www.al-milani.com/farsi/library/lib-pg.php?booid=2&mid=4&pgid=91
موفق باشيد
ارسال یک نظر