۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

مناظره بين شيعه وسنی

براي شروع يک مناظره که بين يک فرد سني با شيعيان روي داده و به پيروزي وي منجر شده را نقل خواهم کرد. اين مناظره براي من خيلي آموزنده بود، چون بسياري از نظرات اهل سنت در مورد قضاياي مورد بحث بين شيعه و سني مثل غدير، حديث منزلت، مقام ائمه، و ... در اين مناظره مطرح و طرف سني نظر اهل سنت را بيان مي‌کند. متاًسفانه متن اين مناظره هم مثل بسياري از متون ديگر پر از توهين مي‌باشد.
مجدي بن محمد بن علي بن محمد فردي است که در اين مناظره شرکت کرده و اين مطلب را نوشته است.
مقدمهوي مي‌گويد که عده‌اي از شيعيان يک جوان سني را گير کشيده و از مذهبشان گفته بودند و از ظلمي که به ائمه در امر خلافت رفته گفته بودند و ...
تا اينکه آن جوان بسيار پريشان شده و فکر مي‌کند که آنها بر حق هستند. آن جوان حيران نزد وي آمده و قضيه را برايش بازگو مي‌کند. آن جوان مي‌گويد که شيعياني بسيار خوشرو را ديدم که با روي باز از من استقبال کردند، گويي که آنها فرشته‌اند. آنها از ظلمي که ابوبکر و عمر در حق علي، در آتش زدن خانه‌ي وي، در زدن فاطمه(س) و ... گفتند. آنها از قصه‌ي رزيه( که عمر نگذاشت پيامبر وصيت کند) مرا آگاه ساختند. من فهميدم که شيعه آن نيست که من فکر مي‌کردم.
آن جوان مي‌افزايد:‌ وقتي که تنها شدم با خود گفتم چگونه ابوبکر که در همه‌ي اوقات يار و هم‌نشين پيامبر بود را دشنام دهم؟ چگونه عمر را که هميشه حق از زبانش جاري بود را دشنام دهم؟‌ چگونه عثمان را که نسخه‌هاي قرآن را جمع‌آوري کرد و قرآن را از تحريف مصون نمود دشنام دهم؟‌ چگونه همه‌ي صحابه را دشنام دهم؟‌ اگر اين‌گونه کنم، آيا چيزي از اسلامم باقي مي‌ماند؟اين طور بود که درمانده و پريشان شدم.
مجدي به آن جوان پيشنهاد مي‌کند که اول کتاب‌هاي اهل سنت را خوب مطالعه کند تا از مذهبش با خبر باشد و آنگاه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد. کتاب‌هايي را هم در رد شيعه به او معرفي مي‌کند تا بخواند.
مجدي مي‌گويد که وقتي ديگر آن جوان را ديدم و به او گفتم قرآن مي‌خواني؟‌ گفت آري.گفتم: «كنتم خير أمة أخرجت للناس » را شنيده‌اي؟‌
گفت آري. گفتم:‌ بهترين مصداق‌هاي اين بهترين امت،‌ صحابي پيامبر اسلام هستند، ولي شيعيان همه‌ي اصحاب به جز ? نفر ( المقداد ، وحذيفة ، وسلمان ، وأبو ذر ، وعمار ) را مرتد مي‌دانند. ...
بدين گونه مجدي با آن جوان در مورد فضايل همه‌ي صحابه صحبت مي‌کند و مي‌گويد که نبايد هيچ کدام از آنها را دشنام داد.
بعد از چند روز، آن جوان که ديگر حالت شک ندارد و به يقين رسيده، از مجدي به خاطر کتابهايي که به او داده است و او را با فرقه‌ي شيعه آشنا ساخته تشکر مي‌کند و مي‌گويد که حال مي‌دانم که چقدر آنها گمراه هستند.
چند روز بعد همان جوان نزد مجدي مي‌آيد و مي‌گويد که يک عالم شيعه الآن منتظر تو هست که با تو مناظره کند و ... از اينجا مناظره شروع مي‌شود.
مجدي به مجلسي که عده‌اي از شيعيان آنجا بوده‌اند رفته و مناظره شروع مي‌شود.
مرد شيعه: قبل از اينکه بيايي در مورد امامت صحبت مي‌کرديم که پيامبران امکان ندارد که از آن غافل باشند و يا اينکه به مردم واگذارند چراکه مردم در دين اختلاف کرده و فساد مي‌شود. آيا امکان دارد که پيامبر جانشيني براي خود برنگزيده باشد؟
مثالي برايت ميزنم که بداني امامت واجب عقلي است همان‌گونه که واجب شرعي است. فرض کن که فردي رهبر يک قافله باشد که از اول رئيس قافله بوده و مي‌خواهد قافله را از صحرا به يک جاي امن برساند و حالا مي‌خواهد قافله را ترک کند. آيا نيکوست که وي قافله را بدون اينکه برايشان راهبري ماهر انتخاب کند رها کند؟ همين گونه است امامت. براي اين است که هيچ چيز در دين مهم‌تر از امامت براي حفط آن و رفع اختلاف نيست.
مجدي:آدم تعجب مي‌کند که در زماني که صحبت از آزاديهاي فکري، سياسي و اجتماعي و چيزهايي که اصلش «حق مردم براي انتخاب حاکم» است کسي مي‌آيد و صحبت از واجب بودن عقلي امامت مي‌کند در صورتي که عقل سالم خلاف آن را مي‌گويد.
امت اسلامي امت ضعيفي نيست که لازم باشد خداوند بر آن نگهباني قرار دهد. بلکه خداوند به اين امت کرامت داد و آن را بهترين امت قرار داد و بين آنها مشورت قرار داد«جعل امرهم شوري بينهم» و اين احترام کامل به عقل و شعور انساني است که خداوند، دينش، و مصلحت امتش را مي‌شناسد.خداوند مسلمين را با اين صفت که با هم مشورت مي‌کنند«وأمرهم شورى بينهم » تکريم مي‌کند. حتي از اين بيشتر پيامبرش را به مشورت با آنها دستور مي‌دهد«وشاورهم في الأمر ».
پيامبر اسلام از همه مشتاق تر بود بر احترام به اين حق امت اسلامي که خداوند به امت داده بود که بهترين کس را براي سياست دنيا و اقامه دين برگزيند.
پيامبر با اينکه اين حق را داشت و قدرت و علم آن را نيز داشت، امت را محدود نکرد که آن‌که وي مي‌گويد را برگزينند ولي خصوصيات کسي که براي امت، بهترين امام بعد از او هست را برايشان تا حدودي مشخص کرد و اشاره کرد که او ابوبکر است.
پيامبر حتي يک روز هم حقوق و آزاديهاي سياسي، فکري، و اجتماعي مردم را زير پا نگذاشت بلکه بسيار در تکريم امت خود حريص بود و با آنها مشورت مي‌کرد چنانکه خداوند او را بدين شکل توصيف مي‌کند که «لقد جاء رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم ».
ناظرين به سنت پيامبر بزرگوار اسلام ميدانند که ايشان در اموري که کاملاً به امت مربوط بود يا از وحي استفاده مي‌کرد و يا از مشورت با اصحاب. امر خلافت و امامت در نص قرآن نيست و به اين خاطر پيامبر در کار امت مداخله نکرد وآزادي آنها را محدود نکرد.
مسئله ديگر اين که پيامبر امتش را مثل چوپاني که گوسفنداني که هيچ نميفهمند را ترک کند ترک نکرد. بلکه پيامبر امتي را ترک کرد که بهترين امت، علماً و خلقاً، بودند و دهها و بلکه صدها کس بودند که مي‌توانستند رهبر امت باشند. اين گونه بود که امت اسلام بهترين کس، ابوبکر، را انتخاب کردند و او به خوبي دين اسلام را با وجود مرتدين حفظ کرد و اگر او نبود، خدا مي‌داند که چه بر سر اسلام مي‌آمد.
مسئله‌ديگر اينکه فرض کنيم با توجه به اينکه پيامبر ابوبکر را برگزيده بود مردم بدون انتخاب و جمع شدن، به دستور پيامبر عمل کرده و وي را برميگزيدند. بعد از ابوبکر چه؟ چه کسي خليفه‌ي بعدي را انتخاب مي‌کرد؟ اين کار يعني «ولايت جبري» شبيه همان گمراهيي است که مسيحيان قرن‌ها با آن مشکل داشتند. وليکن رسول خدا به حول و قوه‌ي الهي اين حق را براي مردم تثبيت کرد و چيزي که مسيحيان بعد از قرن‌ها جنگ و خون‌ريزي به آن رسيدند را به مسلمين از اول هديه داد و آن آزادي فکري، سياسي و اجتماعي بود.
مسأله‌ي ديگر اينکه اگر پيامبر به قول شما کسي ديگر را به امامت بعد از خود برگزيده، آيا اين منطقي است که همه‌ي صحابه در سقيفه و بعد از آن جمع شده و بر خلاف تصميم پيامبر کسي ديگر را برگزينند؟ صحابه‌اي که که خداوند از آنها راضي است و آنها را به ايمان و احسان و صدق و اخلاص توصيف مي‌کند و آنها را «خير أمة أخرجت للناس» و «خير أصحاب أنبياء»قرار داده.
همه‌ي اين دلايل براي اين است که امامت اصلي از اصول دين نيست بلکه از مصالح دين و مسلمين است و خداوند حق تعيين امام را به مردم عطا کرده است. اصول دين آنهايي هستند که در نص صريح قرآن به کرات آمده و متواتر هستند...مرد شيعه: آقاي دکتر خيلي طول داد. خلاصه‌ي مطلبش اين بود که پيامبر حق تعيين امام و خليفه را به خاطر تکريم امت اسلام به خودشان واگذارد. ولي اين چنين نيست، چراکه ادله‌ي فراواني که در کتابهاي زياد هم نمي‌گنجند مبني بر انتخاب علي(ع) از سوي پيامبر داريم....از اين جا مرد شيعه ادله‌ي خود را مي‌آورد
در اينجا مرد شيعه قبل از شروع به مجدي مي‌گويد که چرا وقتي اسم پيامبر را مي‌بري مي‌گويي « صلى الله عليه وسلم » به آل محمد صلوات نمي‌فرستي؟‌ جمع مي‌گويند «اللهم صل على محمد وعلى آل محمد ». مجدي مي‌گويد:‌ «اللهم صل على محمد وعلى آل محمد وعلى صحب محمد » مقداري سر اين قضيه بحث مي‌کنند که ما به خاطر طولاني نشدن صرف نظر مي‌کنيم. و اينک ادامه‌ي مناظره:مجدي: گفتيد که در مورد امامت علي رضي الله عنه آنقدر دليل داريد که در کتابهاي بسيار جا نمي گيرد. اميدوارم که مهمترين آنها را برايم بگويي. يکي از حاضرين (گويا همان جوان سني) تذکر مي‌دهد که طرفين اصول مناظره و استدلال را رعايت کنند و ...
مرد شيعه: دليل اول حديث غدير خم هست. اين حديث در کتابهاي معتبر شما ذکر شده است و اين دليل به تنهايي بر اثبات گفتار من کافي است.
مجدي:‌ بفرما تا من بگويم.مرد شيعه:‌ وقتي که پيامبر از حج وداع بر مي‌گشت در روز ?? ذي‌الحجه آيه‌ي « يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك ولن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس» بر او نازل شد. پيامبر که در مکاني به نام غدير بين مکه و مدينه بود همانجا توقف کرد و همه‌ي کساني که در جلو بودند يا عقب را به نماز فراخواند و پس از نماز ظهر سخنراني کرد. در ميان خطبه‌هايش فرمود: «آيا من به شما از خودتان اولي نيستم؟» گفتند:‌«بلي»... بعد پيامبر دست علي(ع) را بلندکرد و فرمود «أيها الناس ، الله مولاي وأنا مولاكم ، فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله ،وأحب من أحبه ، وأبغض من أبغضه». سپس فرمود: «خدايا شاهد باش.» پي از آن مردم متفرق نشدند تا اينکه آيه‌ي «اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا » نازل شد. پس پيامبر فرمود:‌«الله أكبر على إكمال الدين وإتمام النعمة ورضا الرب بالرسالة لي والولاية لعلي ».اين حديث دليل صريح بر امامت علي (ع) است. که اگر اين‌گونه نبود پيامبر(ص) و همه‌ي مردم که صد هزار نفر و بيشتر بودند توقف نمي‌کردند و خدا هم خبر از اکمال دين نمي‌داد.مجدي: شما روايات مختلف را با هم جمع کرده‌ايد و مي‌گوييد. يک شخص که نمي‌داند فکر مي‌کند که اين‌ها همگي در يک زمان نازل شده‌اند در صورتي که هريک از اين‌ها در يک زمان مشخص نازل شده‌ اند. شما تصور مي‌کنيد که ابتدا خداوند به پيامبر دستور داد که مردم را به امامت علي آگاه سازد(يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك)، بعد پيامبر مردم را جمع کرد و اين ‌گونه امامت علي را اعلان کرد و در آخر خداوند گفت «اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ». در صورتي حقيقت غير از اين است.
اولاً سبب نزول آيه‌ي «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك وإن لم تفعل ما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس» اين بوده که پيامبر در يکي از غزوها شرکت کرده بعضي از اصحاب را مآمور محافظت از خود کرده بود تا اينکه که يک‌شب از خيمه بيرون آمد و اصحاب خود را از اين کار منصرف کرد و گفت خداوند محافظ من است. حتي مردي آمد و به پيامبر گفت که شمشيرت را به من بده و پيامبر به او داد. او قصد جان پيامبر را کرد که در اين حال دستش خشک شد و خدا نگذاشت که به مقصود برسد. از روايات واضح است که اين آيه وقتي آمد که شب بود و پيامبر در خيمه و در بستر(فراش) بود. به اين خاطر است که سيوطي اين آيه را «ليلية فراشية » ناميده است.
ثانياً در سبب نزول آيه‌ي «اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام دينا» اين‌گونه آمده که اين آيه در روز عرفه يعني همان روز حج اکبر که روز جمعه بوده نازل شده است. اين چيزي نيست که مجال شک در آن باشد چرا که روايات معتبري از بزرگان در صحيح بخاري و مسلم و بقيه‌ي کتابها آمده است. همه‌ مي‌دانيم که روز عرفه قبل از روز غدير بوده و غدير هم جمعه نبوده است.
ثالثاً قضيه‌ي غدير اين‌گونه است که در هنگام رجعت به مدينه بنابر عادتي که در سفر داشت که از مسافت تا مسافت استراحت مي‌کرد تا کساني که باز مانده‌اند به او برسند در غدير خم استراحت کرد. در اينجا عده‌اي که از دست سخت‌گيري‌هاي(شدت) علي(ع) ناراضي بودند نزد پيامبر شکايت کردند. دليل شکايت قصه‌اي جداگانه است. قبل از اينکه پيامبر به حج برود علي را براي جمع‌اوري صدقات به يمن فرستاد و علي از همانجا به مکه رفت تا به پيامبر ملحق شود. در راه عده‌اي خواستند چيزي از صدقات را استفاده کنند ولي علي رضي الله عنه به خاطر احتياط زيادي که در حساب حق داشت قبول نکرد به اين خاطر که مال آنها نبود و از بيت‌المال بود و به اين خاطر در راه به آنها سخت گرفت.
پيامبر که علي را بر حق مي‌ديد و مي‌دانست که او در همه حال خشي است خواست که قضيه را براي مردم روشن کند و به آنها بفهماند که حق با علي است. و در غدير به آن مردم که شکايت برده‌بوند گفت که «من كنت مولاه فهذا علي مولاه » و سپس دعا کرد «وال من والاه وعاد من عاداه». اين کل قضيه‌اي بود که در غدير اتفاق افتاد. اين هم که اضافه مي‌کنيد «اللهم انصر من نصره ، واخذل من خذله ، وأدر الحق معه حيث دار» را شما اضافه کرده‌ايد و صحت ندارد و دانشمندان به آن توجه نمي‌کنند.
رابعاً اين قسمت آخر که شما گفتيد مردم متفرق نشدند تا اينکه آيه‌ي «اليوم أكملت لكم دينكم» نازل شده اصلاً صحت ندارد و اين‌که مي‌گوييد پيامبر بعد از آن فرمود «الله أكبر على إكمال الدين وإتمام النعمة ورضا الرب لي بالرسالة ولعلي بالولاية » کذبي است که شما ساخته‌ايد.
خامساً شما فکر مي‌کنيد که «ولي» همان «والي» است در صورتي که اشتباه مي‌کنيد و در زبان عري «ولي» به اين معني نيست. و هيچ زبان شناسي اين را قبول ندارد. در زبان عرب «مولا» به معناي دوست و محب است. دليل من هم حديث بريده است که پيامبر به بريده فرمود: آيا از علي ناراحتي؟( أتبغض عليا ؟) بريده گفت بلي. پيامبر گفت: «من كنت مولاه فعلي مولاه » و اين نشان مي‌دهد که موالاه در جهت خلاف بغض است. يعني موالات به مهناي دوستي و محبت است.
سادساً و در آخر اين که وقتي شما مي‌گوييد که امامت اصلي از اصول دين است بايد حتماً آيه يا حديثي صريح در اين مورد آمده باشد. مثلاً‌ «علي هو الإمام بعدي» يا «علي هو الخليفة بعدي»، يا «لا خليفة يخلفني سوى علي » و .. .در صورتي که ما از اين حديث معناي محب داشتن علي را برداشت کرده و به همين خاطر است که اهل سنت ايشان را دوست داشته و به عنوان خليفه‌ي چهارم برگزيدند.
مرد شيعه:‌ حال که دليل قبلي را قبول نکردي، دليل ديگري برايت دارم و آن آيه‌ي ولايت است. آنجا که خدا فرموده:‌ «إنما وليكم الله ورسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون * ومن يتول الله ورسوله والذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون »
مفسرين همگي متفق‌القول هستند که اين آيه در مورد علي (ع) نازل شده است زيرا هنگامي که در رکوع نماز بود فرد تهيدستي از او تقاضا کرد و حضرت نگين انگشتر خود را به آن سائل داد. اين آيات در حق آن حضرت نازل شده است. چون «انما» از ادات حصر است اين آيه نشان دهنده‌ي ولايت حتمي علي بعد از رسول خداست.
مجدي: اين دليل از دليل قبلي سست‌تر است و بر فرض صحت باز هم هيچ دليلي بر امامت علي نيست بلکه موالات در اينجا هم به معناي دوستي است. تازه اگر فرض کنيم که معني موالاه در اينجا «امامت» است با توجه به اينکه که آن قسمت آيه با فعل جمع آمده است(الذين يقيمون الصلاة ويؤتون الزكاة وهم راكعون) نشان مي‌دهد که ولايت شامل علي و بقيه‌ي مومنين است نه فقط شامل علي رضي الله عنه.
نکته‌ي ديگر اين که همان‌طور که مي‌دانيد کار اضافي در نماز باعث بطلان نماز مي‌شود. امام علي از خاشعين در نماز بوده و انجام چنين کاري توسط ايشان واقعاً‌ بعيد بوده است.
يک نکته‌ي ديگر هم اين که اين آيه شامل هر کسي که نماز بخواند و زکات و صدقه بدهد مي‌شود. واضح است که هر کس ديگري هم مي‌تواند اين کار را بکند.
مرد شيعه: مفسرين شما مي‌گويند که اين آيه در حق علي نازل شده است و کس ديگري غير از علي را نمي‌شناسند که در حال رکوع صدقه داده است. دليل اين هم که از لفظ جمع استفاده شده است ترغيب مردم براي کار نيکو کردن و اقتدا به امامشان است که حتي نمازش هم مانع کمک و تفقد به مستمندان نمي‌شود.
مجدي: همه‌ي اهل علم متفقند که داستان صدقه‌دادن علي در نماز جعلي است. (ابن تيمية در کتابش دقائق التفسير ج 1 ص 104 ومنهاج السنة ج 7 به آن صريحاً اشاره کرده است)
معناي واقعي اين آيه اين است که دوست داشتن خدا و پيغمبر و مومنيني که نماز مي‌گذارند و زکات مي‌دهند و در برابر خدا خاشع هستند واجب است.فراموش نکنيم که رکوع در معني به معناي خشوع و خضوع است همان‌گونه که خدا در مورد حضرت داود مي‌فرمايد «وخر راكعا وأناب ».
يک نکته‌ي مهم ديگر اينکه اگر اين آيه دليل بر امامت علي رضي الله عنه باشد با توجه به اينکه انما از ادات حصر است پس فقط ولايت خدا و پيغمبر و علي واجب است. اين نشانه‌ي باطل بودن مذهب شيعه‌ اثني عشري است که ولايت را اختصاص به ائمه‌ي دوازده‌گانه مي‌داند. زيرا با اين فرض امامت ?? نفر ديگر درست نيست.
مرد شيعه: دليل قبلي را رها کن. دليل ديگري دارم و آن حديث منزلت است. آنجا که پيامبر به علي فرمود «أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه ليس بعدي نبي ، إنه لا ينبغي أن أذهب إلا وأنت خليفتي»
اين حديث در نزد شما معتبر است و بر خلافت علي(ع) در غياب رسول خدا و در حيات و مماتش تاکيد دارد چرا که تمامي‌ منزلت‌هاي حضرت هارون نسبت به موسي وجود داشته است به استثناي نبوت را براي علي(ع) قائل است.هارون وزير موسي بود و در کارش شريک او بود و در زمان غيبت جانشين او بود. اين در قرآن نقل شده است هنگامي که موسي دعا کرد(واجعل لي وزيرا من أهلي * هارون أخي * اشدد به أزري * وأشكره في أمري) پس خدا او را اجابت کرد(قال قد أوتيت سؤلك يا موسى). رسول اکرم تصريح فرموده که من از دنيا نمي‌روم مگر اينکه تو جانشين بعد از من باشي.
مجدي: حديثي که نزد ما معتبر است فقط شامل « أما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه ليس بعدي نبي» مي‌باشد ولي جمله‌ي آخر که «إنه لا ينبغي أن أذهب إلا وأنت خليفتي» دروغ بر پيغمبر است و ما قبول نداريم.
(دوستان عزيز براي ديدن ليستي از کتب اهل سنت که اين حديث را آورده‌اند به متن مناظره‌ رجوع فرماييد. ----
متن مناظره‌
و اما در مورد آن حديثي که نزد ما معتبر است، سبب اين حديث قصه‌ي مشهوري است. قضيه اين است که پيامبر براي غزوه‌ تبوک از مدينه خارج شد و همه‌ي مردان را به جنگ امر کرد و علي ابن ابيطالب را جانشين خود در مدينه قرار داد.
امام علي به خاطر علاقه‌اي که به جهاد و همراهي پيامبر اسلام داشت گريه کرد و به رسول خدا شکايت برد. پس پيامبر گرامي اسلام براي راضي کردن و خوشنودي خاطر علي اين حديث را فرمود. اين قصه‌ي اين حديث بود و دليلي بر امامت علي بعد از پيامبر نمي‌شود.
اما حرف تو که گفتي اين حديث همه‌ي منزلت‌هاي هارون به جز نبوت را به علي مي‌دهد و نتيجه گرفتي که علي در زمان حيات و ممات پيامبر جانشين وي مي‌باشد، به دلايل زير با حديث منطبق نيست.?- هارون (ع)‌ در زمان موسي(ع) فوت کرد و بعد از مرگ موسي جانشين وي نشد، بلکه يوشع بن نون جانشين موسي بعد از مرگ وي شد.?- هنگامي که موسي هارون را جانشين خود ساخت، او را جانشين خود بر کل امت يهود قرار داد و خود براي مناجات بيرون رفت،‌ ولي رسول اکرم با همه‌ي اصحاب خارج شد و علي را جانشين خود فقط براي زنان و کودکان قرار داد.?- پيامبر(ص) تعداد زيادي از صحابه‌ ديگر را نيز جانشين خود قرار داده است. يعني علي هميشه جانشين پيامبر نبوده است. اين در تاريخ متواتر است.?- اين حديث به علت معيني نازل شده است و آن خوشنودي خاطر علي بوده است.
يک نکته‌ي مهم ديگر توجه به مفهوم استثناء «إلا أنه لا نبي بعدي» در کلام پيامبر است. اگر همه‌ي منازل هارون را به غير از پيامبر بودن بعد از محمد(ص) براي علي قائل شويم،‌ پي علي در زمان محمد(ص)‌ خود پيامبر بوده است. زيرا هارون در زمان موسي خود پيامبر بود.
نکته‌ي مهم تر اينکه پيامبر خدا (ص) براي عده‌ي زيادي از صحابه چنين مثال‌هايي زده است. آيا اين مثال‌ها را هم به همه‌ چيز تعميم مي‌دهي؟ براي مثال پيامبر ابوبکر را با ابراهيم (ع) و عيسي (ع)‌ تشبيه کرده است. يا به عمر فرمود مثل تو مثل نوح(ع)‌ است. واضح است که ابراهيم و عيسي و نوح اولوالعزم برتر از هارون بودند.
مرد شيعه:‌ من حديثي که به روشني دال بر امامت علي (ع) مي‌باشد را براي تو گفتم. آن چيزي که علماي شما در کتب موثقتان نقل مي‌کنند، و در صحيح بخاري که نزد شما مثل قرآن است، آن است که پيامبر اين جمله‌ي «إنه لا ينبغي أن أذهب إلا وأنت خليفتي» را فرموده است.
مجدي: متن صحيح بخاري که ما داريم شامل اين قسمت زيادي که دروغ است نمي‌شود. شيخ الاسلام ابن تيميه که از علماي بزرگ ماست مي‌گويد که اين قسمت کذب است و اين را به اين دليل کذب مي‌داند که پيامبر بارها کسان ديگر را جانشين خود در مدينه قرار داده است. مثلاً‌ علي را به يمن فرستاد و خود به حجه‌الوداع رفت و کس ديگري را جانشين خود در مدينه قرار داد.
اکنون بايد در مورد جمله‌اي که گفتي «صحيح بخاري که نزد شما مثل قرآن است» توضيح دهم. ما هيچ جيز را برابر با قرآن نمي‌دانيم. کل چيزي که مي‌گوييم اين است که احاديث صحيح بخاري همگي درست هستند چرا که بخاري اين احاديث را با احتياط و حرص و دقت فراوان جمع کرده است و با مقايسه‌ي هزاران هزار حديث پي‌ به صحت احاديث برده‌ است.
مرد شيعه: احاديثي در بخاري هست که به يقين دروغ بر پيامبر اسلام مي‌باشد. ولي شما مي‌گوييد که همه‌ي احاديث آن صحيح است؟
مجدي: من فکر مي‌کنم بهتر باشد که به بحث اصلي که قرار بود ادله‌ي خود بر امامت علي را بگويي بپردازيم. بحث صحت احاديث بخاري قضيه‌ي مفصلي است که بايد در وقت ديگري به آن بپردازيم. ما اهل سنت به علوم حديث و علوم اسناد و جرح و تعديل که باعث حفظ سنت پيغمبر اسلام شده است افتخار مي‌کنيم.
مرد شيعه: آقاي دکتر(منظور مجدي) به نظر مي‌رسد که از علماي تاويل است اصرار بر تفسير(تکذيب؟مترجم) روايات آشکار در حق امام علي(ع) دارد. اصرار بر خوردن حق علي است که خدا و پيامبر به او داده اند. اما اين اولين و آخرين باري نيست که به امام علي ظلم مي‌شود. اين هميشه با او و اهل بيت نبوت بوده همان‌گونه که حق علي را سلب کردند، همسرش زهرا را زدند،‌ محسن که در رحمش بود را کشتند، خانه‌اش را آتش زدند،‌ حسين را کشتندو ...
مجدي در اينجا حرف مرد شيعه را قطع مي‌کند.مجدي: ببخشيد،‌ بحث و مجادله لازمه‌اش اينست که با دليل صحبت بشود. عواطف و احساسات جايش اينجا نيست.
در اينجا يک مقدار درگيري لفظي پيش مي‌آيد و بعد از چند دقيقه آرام مي‌شوند. مرد شيعه ادامه‌ي بحث را دنبال کرده و حديث کساء‌ و آيه‌ي تطهير را بيان مي‌کند.مرد شيعه: خداوند در قرآن مي‌فرمايد «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا». جميع مفسرين مي‌گويند که منظور از اهل بيت علي و فاطمه و حسن و حسين هستند .....
ام سلمه نقل مي‌کند که پيامبر به فاطمه فرمود با همسر و پسرانت نزد من آي. هنگامي که آمدند آنها را زير عباي خويش برد و فرمود: «اللهم إن هؤلاء أهل محمد فاجعل صلواتك وبركاتك على آل محمد كما جعلتها على آل إبراهيم إنك حميد مجيد». ام سلمه مي‌گويد که خواستم داخل عبا شوم ولي پيامبر مانع شد و فرمود:‌ «إنك على خير».
اين آيه دلالت بر اين دارد که خداوند اهل بيت نبوت را از پليدي دور نگهداشته است و با توجه به حديث مشخص است که اهل بيت علي و فاطمه و حسنين هستند. وقتي اهل بيت از هرگونه پليدي دور هستند، بدون شک آنها معصوم و بالطبع بهترين کسان براي جانشيني پيامبر مي‌باشند.
مجدي: ظاهراً دلايلي که مي‌گفتي در کتاب‌هاي بسيار نمي‌گنجد تمام شد و حالا سراغ دلايل بسيار ضعيف رفتي.بدون شک اين آيه در حق زنان پيامبر آمده است و مخصوص به آنهاست. کافي است کمي به قبل و بعد اين آيه در سوره احزاب نظري بيندازيم:‌«يا أيها النبي قل لأزواجك إن كنتن تردن الحياة الدنيا وزينتها فتعالين أمتعكن وأسرحكن سراحا جميلا * وإن كنتن تردن الله ورسوله والدار الآخرة فإن الله أعد للمحسنات منكن أجرا عظيما * يا نساء النبي من يأت منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ضعفين وكان ذلك على الله يسيرا * ومن يقنت منكن لله ورسوله وتعم لصالحا نؤتها أجرها مرتين وأعتدنا لها رزقا كريما * يا نساء النبي لستن كأحد من النساء إن اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذي في قلبه مرض وقلن قولا معروفا * وقرن في بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الأولى وأقمن الصلاة وآتين الزكاة وأطعن الله ورسوله إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا * واذكرن ما يتلى في بيوتكن من آيات الله والحكمة إن الله كان لطيفا خبيرا»
واضح است که «إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا» قسمتي جداگانه نيست، بلکه جزئي از آيه‌اي است که قبل و بعد آن در مورد زنان پيامبر آمده است. به همين خاطر است که همه‌ي اهل علم بر اين نکته اتفاق نظر دارند.
اما حديث کساء. پيامبر خواست که علي و فاطمه و حسنين را نيز در ميان اهل بيت خود که خداوند آنها را از پليدي دور داشته و طاهر گردانيده داخل کند و بدين معني نيست که فقط اينها اهل بيت هستند. به همين خاطر است که وقتي که ام سلمه خواست داخل عبا شود پيامبر به او گفت که تو خود قبلاً‌ شامل اين خير و پاکيزگي شده‌اي(إنك على خير ).
گفته‌ي بعضي که زنان پيامبر اهل بيت او نيستند گفته‌ي باطلي است و قرآن به وضوح اين را رد مي‌کند. بارها در قرآن از لفظ «اهل بيت» براي «زوجه» يک مرد استفاده شده است. آيا عبارت «رحمت الله وبركاته عليكم أهل البيت» در حق ابراهيم را نشنيده‌اي و يا « وسار بأهله» در مورد موسي که به همسرش اشاره دارد؟{در بين حرف مجدي،‌ حضار اشاره مي‌کنند که اگر مخاطَب مونث است پس چرا از الفاظ عنکن و يطهرکن به جاي عنکم و يطهرکم و عنکم استفاده نشده است.}
مجدي: اين گونه الفاظ در جاهاي ديگر قرآن هم آمده است. مثلاً‌ خدا در مورد حضرت موسي مي‌فرمايد «فلما قضى موسى الأجل وسار بأهله آنس من جانب الطور نارا قال لأهله امكثوا إني آنست نارا لعلي آتيكم منها بخبر أو جذوة من الناس لعلكم تصطلون» در صورتي که اهل موسي در اينجا همسر وي مي‌باشد. يا در مورد خواهر موسي در گفتگو با فرعون مي‌گويد «فقالت هل أدلكم على أهل بيت يكفلونه لكم وهم له ناصحون».همچنين در احاديث معتبر آمده که پيامبر آل عباس و آل عقيل و آل جعفر را مثل آل علي داخل اهل بيت نموده است. همانهايي که صدقه برشان حرام است.
{سپس مجدي اشاره مي‌کند که منظور از دور نگهداشتن رجس و پليدي از اهل بيت اراده‌ي تشريعي خداست و اينکه اهل بيت بالقوه با استفاده از هدايت پيامبر مي‌توانند به کمال برسند و طاهر باشند، ولي نه اينکه بالفعل پاک باشند. وي اشاره مي‌کند که جنبه‌ي بشري اهل بيت مانع است که آنها را ذاتاً‌ معصوم بپنداريم.بعد مجدي احساس مي‌کند که حضار مي‌پندارند وي محبت علي و اهل بيتش را ندارد. مي‌گويد ما اهل سنت محب علي و آل او هستيم و علي چهارمين خلفاي راشدين ماست.}
مجدي: در محبت علي نبايد ما غلو کنيم چنانکه نصاري در محبت عيسي غلو کردند و مشرک شدند. دو گروه در محبت علي گمراه شدند:‌ گروهي که به او ظلم کرده و خون او را ريختند و گروهي که در محبت او آنقدر غلو کرده و منزلتي مثل خدا براي او قائل شدند. اين گروه آنقدر پيش رفتند که با صحابه‌ي بزرگ رسول خدا دشمن شدند و به آنها دشنام دادند.
{در اينجا مشاجره‌اي بين حضار در مي‌گيرد و بعد از لحظاتي آرام مي‌شوند. يکي از حضار اجازه مي‌خواهد که سوالاتي را از مجدي بپرسد.}
يکي از حضار: اعلم صحابه کيست؟
مجدي: ابوبکر(رض)--- يکي از دلايل اين است که پيامبر در زمان بيماري وي را به عنوان امام نماز برگزيد.
يکي از حضار: آيا رسول خدا در مورد علي نگفت «أنا مدينة العلم وعلي بابها» و اين نشان مي‌دهد که علي اعلم صحابه بوده است.
مجدي: اين حديث در نزد ما معتبر نيست
يکي از حضار: ولي اين حديث در کتب شما موجود است
مجدي: علم حديث در نزد ما مثل ديگران سطحي نيست. بلکه علم گسترده‌ايست که هزاران کتاب که قابل شمارش نيستند در رابطه با آن تاليف شده است. کتب حديث در نزد ما هرکدام درجه‌اي از اعتبار دارد. معتبرترين کتابها صحيح بخاري و صحيح مسلم هستند. هر حديثي در يکي از اين دو کتاب براي ما معتبر است. بعد از آن چهار کتاب سنن ترمذي و سنن ابي‌داوود و سنن نسائي و سنن ابن ماجه هستند که اگر چه معتبرند ولي هر حديثي در آنها قابل قبول نيست. بلکه حديث‌ها بايد بر اساس قوانين علم حديث سنجيده‌شوند تا اعتبارشان يافته شود. بعد از آن مسند الدارمي و صحيح ابن خزيمه و صحيح ابن حبان و المستدرک‌ للحاکم مي‌باشد. خلاصه اينکه هر حديثي به صرف ذکر شدن در يکي از کتب ما معتبر نيست.
حديث باب العلم که تو نقل کردي{که ابن‌الجوزي در الموضوعات آورده} معتبر نيست. حتي با فرض درستي حديث باز هم به معني اعلم بودن علي نيست،‌ بلکه علي دري از درهاي شهر علم است. واضح است که هر شهري درهاي فراوان دارد. ابوبکر هم به وضوح يکي از درهاي شهر علم مي‌باشد.يکي از حضار مي‌گويد ما اين‌که ابوبکر به جاي پيامبر نماز خوانده را قبول نداريم. گفتگويي در مورد ميزان صحت يک روايت در اسلام بين حضار شروع مي‌شود.}
مجدي: مي‌دانيد چرا به ما «اهل سنت» مي‌گويند؟ چون ما به سنت پيامبر ايمان داريم و آنرا نيمي از دين مي‌بينيم.
يکي از حضار: ما نيز احاديث خاص خود را داريم که از اهل بيت پيامبر که معصوم و همگي عالم بوده‌اند رسيده است
مجدي: شما در علم حديث واقعاً‌ بضاعت اندکي داريد و هيچ از علم حديث و جرح و تعديل نمي‌دانيد. اين حرف من نيست بلکه حرف علماي خودتان هست که مي‌گويند اختلافات شديدي در احاديثتان وجود دارد. تا اين حد که هيج حديثي نيست مگر اينکه حديث ديگري در مخالفت و تضاد با آن وجود داشته باشد. بعضي مواقع در مورد يک مسا‌له‌ي واحد احاديث مختلفي داريد که به وجوب،‌ حرمت، کراهت، استحبات، و ... در مورد آن فتوا مي‌دهند.برادرم فرق علم حديث اهل سنت با شما از زمين تا آسمان است. احاديث ما احاديثي هستند که بيش از چهل هزار صحابي مرد و زن از رسول گرامي اسلام نقل کرده‌اند و همه‌ي گفتار و کردار و احکام و عبادات و اخلاقيات پيامبر در خانه و در ميان مردم، در جنگ و معامله و ... را براي ما نقل کرده‌اند. با وجود اين همه‌ حديث علماي ما نهايت تلاش را کرده‌اند که اين سنت پيامبر خدا دستخوش تحريف نشود.
اما علم حديث در نزد شما بسيار خنده‌دار و هزل است. چرا که حديث‌هاي امامان را به مثابه حديث پيامبر مي‌دانيد. به خدا قسم اين گمراهي بزرگي است و باعث اختلاف شديد در ميانتان شده است چرا که هر امامي گفته‌ و اجتهاد خاص خود را دارد. از مضحکات گريه‌آور اين که احاديثي را از امام خردسال نقل کرده و عمل مي‌کنيد در صورتي که حتي در وجود چنين امامي بسياري شک دارند(اشاره به امام زمان).
شما را به خدا کدام عاقلي قبول مي‌کند که حديث را از کودک خردسالي بگيريد که شب‌ها آنرا در درختي مخفي مي‌کند و روزها نوابش آن را برمي‌دارند.
ما مفتخريم که احاديثمان از بيش از چهل هزار نفر از صحابه‌ي رسول خدا هستند و اين باعث مي‌شود که ما به درستي بتوانيم اعتبار احاديث را بسنجيم و سنت پيامبر از تحريف مصون بماند.
يکي از حضار: علم امام از همه‌ي آنها بيشتر است و ما آن علم در پيش ماست.
مجدي: بياييد منطقي باشيم. آيا علم يک صحابي از علم چهل هزار نفر بيشتر است؟ پيامبر خيلي وقت‌ها با همسرانش تنها بوده و معلوم است که آنها چيزهايي در مورد رسول خدا مي‌دانند که علي نمي‌داند و ...
يکي از حضار: پيامبر علومي را به علي ياد داده که به هيچ کس ديگر ياد نداده.مجدي: اين گمان بدي است به پيامبر که فکر کنيم بعضي از علوم را از صحابه مخفي داشته است. واضح است که پيامبر چنين اجازه‌اي ندارد. خداوند مي‌فرمايد:‌ «الذين يكتمون ما أنزل الله من الكتاب ويشترون به ثمنا قليلا أولئك ما يأكلون في بطونهم إلا النار ولا يكلمهم الله يوم القيامة ولا يزكيهم ولهم عذاب أليم»ما از چنين اعتقاد فاسدي مبرا هستيم. مگر اينکه بگويي علي علم لدني داشته است که بدون رجوع به پيامبر به آن رسيده است
يکي از حضار: بله بدون شک
مجدي: اين خلاف واقع است. علي يکي از عالم‌ترين صحابه بوده است ولي علم غيب نداشته. زندگيش گواه اين مطلب است. اگر علم غيب داشت آنچه در صفين روي داد اتفاق نمي‌افتاد. خوارج با او جنگ نمي‌کردند و کسي او را به قتل نمي‌رساند.
{در اينجا يکي از حضار از شجاع‌ترين صحابه سوال مي‌کند. مجدي ضمن اشاره به اينکه اکثر صحابه شجاع بوده‌اند مي‌گويد که شجاعت دليل خوبي بر شايستگي براي خلافت نيست و مي‌گويد که خلافت شرايط زيادي را مي‌طلبد از جمله علم و خبرگي و سياست و حکمت و شجاعت.}
يکي از حضار: همه‌ي اي خواص در امام علي جمع است
مجدي: بله اين گونه است. حتي بيشتر از اين‌ها در علي است. ما نيز اعتقاد داريم که خلفاي راشدين همگي اين خصوصيات را داشتند.
{مشاجره‌اي سخت در مي‌گيرد و يکي از حضار با فرياد به ظلم‌هايي که در حق علي و اهل بيت مي‌رود اشاره مي‌کند.}
يکي از حضار به مجدي مي‌گويد شما پيرو همان‌هايي هستيد که به علي و اهلش ظلم کردند و درب خانه‌ي او را آتش زدند و فاطمه زهرا را اذيت کردند، وي را زدند و باعث کشته شدن فرزندش(محسن) که در بطنش بود شدند. سپس به مجدي مي‌گويد آيا اين قضايا در کتابهاي خودتان نقل نشده است؟ }مجدي: در مورد صحبتهاي اين برادر بايد توضيحاتي بدهم.اول: تمام رواياتي که در مورد تهديد امام علي و اهل او به قتل، آتش زدن خانه، و زدن فاطمه‌ي زهرا آمده از نظر ما دروغ است. اين روايات را اهل فتنه و کذب و فجور ساخته‌اند.چيزي که واضح است اين که رفتار علي با صحابه و صحابه با وي حالت دوستي و همکاري بوده است. علي ابوبکر و عمر را دوست داشت و هيچ دليلي بهتر از اين نيست که علي سه تا از فرزندانش را ابوبکر، عمر، و عثمان نام نهاد. کدام دليل بهتر از اين که علي در زمان عمر قاضي مدينه بود و هم‌چنين همسر عمر، ام کلثوم فرزند و پاره تن علي و فاطمه زهرا بود. همين‌گونه است رابطه‌ي دوستانه علي با عثمان.هنگامي که عثمان محاصره شده بود، علي دو فرزندش سرور جوانان اهل بهشت را براي حمايت عثمان فرستاد. علي مهاجرين و انصار را بسيار دوست داشت چنان که در نهج‌البلاغه آمده است: «إنما الشورى للمهاجرين والأنصار فمن اختاروه لهم إماما فهو الإمام وهو لله رضى» يعني اين‌که هرکسي را که مهاجرين و انصار انتخاب کنند او امام است. در همين نهج‌البلاغه امام علي اصحابش را به اين خاطر که در عبادت و تقوا و راستگويي و اخلاص مثل صحابه‌ي رسول نيستند سرزنش مي‌کند.
يکي از حضار: آيا نهج‌البلاغه را قبول داري؟
مجدي: نهج البلاغه را شريف رضي بيش از سه قرن بعد از امام علي تاليف کرد. در اين که سخنانش متعلق به علي است شک زيادي وجود دارد. اين‌گونه به نظر مي‌رسد که حداقل ثلث اين کتاب که از جمله در آن به ابوبکر و عمر دشنام مي‌دهد کذب است. در اين که اين قسمت‌هاي کتاب کذب است جاي شکي نيست چرا که با نص قرآن و سنت پيامبر مخالفت دارد.
يکي از حضار: علي چه وقت با ابوبکر بيعت کرد؟
مجدي: شش ماه بعد از خلافت ابوبکر
يکي از حضار: اگر بين آنها دوستي و محبت بود پس چرا علي در اين کار تاخير کرد؟مجدي: ظاهراً چون هنگام سقيفه علي و عباس و زبير مشغول غسل پيامبر بودند علي کمي به اين خاطر که با وي مشورت نشده بود ناراحت شده بود
يکي از حضار: اين نشان مي‌دهد که آنها به علي حقه زدند و حقش را سلب کردند و به هر قيمتي دنبال سلطه و رهبري بودند
مجدي: اين طور نيست. اگر در قضيه دقت کني متوجه مي‌شوي که حق با ابوبکر بوده است. قضيه اين است که بعد از وفات پيامبر انصار در سقيفه‌ي بني ساعده جمع شده تا خليفه‌اي از ميان خود انتخاب کنند تا کشتي اسلام به ساحل امن برسد.وقتي ابوبکر و عمر اين خبر را شنيدند با شتاب به همراه ابو عبيده بن جراح به سقيفه رفتند. در آنجا ابوبکر با حديث پيامبر که «الأئمة من قريش» احتجاج کرد. سپس استدلال کرد که خدا در قرآن مهاجرين را «صادقين» و انصار را «مفلحين» نام نهاده و مردم را در «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله وكونوا على الصادقين» به همراهي با صادقين امر کرده است.پس انصار خواستند که با وي بيعت کنند. ابوبکر گفت: «اين عمر و اين ابو عبيده. يکي از آنها را انتخاب کنيد.» عمر گفت: «ما بر امتي که تو در آن هستي خلافت کنيم؟» و ...بعد از شش ماه علي در مسجد در مقابل مردم با ابوبکر بيعت کرد.
يکي از حضار: و آيا فاطمه‌ي زهرا با ابوبکر بيعت کرد؟
مجدي: همان‌گونه که مي‌داني زنان شانشان در امور مربوط به ولايت و خلافت نيست و اصلاً‌ بيعت نمي‌کنند.
يکي از حضار: پس دليل اختلاف فاطمه و ابوبکر چه بوده است؟مجدي:شما از يک اختلاف ساده بهر‌ه‌برداري کرده و دليلي براي تکفير ابوبکر و صحابه مي‌يابيد. اساس اين اختلاف قضيه‌ي فدک بود. پيامبر در روز خيبر نصيبش از فيء(غنيمتي که بدون جنگ نصيب مسلمانان شود --دودو) قطعه زميني به نام فدک بود. بعد از فوتش فاطمه زهرا از ابوبکر ميراث خود از اين زمين را خواستار شد. ولي پيامبر قبل از فوتش به ابوبکر گفته بود که « نورث ما تركناه صدقة» که ما ارث باقي نمي‌گذاريم. پس ابوبکر اين قضيه را به فاطمه گفت و متذکر شد که نزديکان پيامبر را بيشتر از نزديکان خود دوست دارد. فاطمه وقتي اين را شنيد راضي شد و سکوت کرد.توجه کنيد که خود ابوبکر هم پدر عايشه است که همسر پيامبر بود و مي‌توانست از فدک بهره مند شود ولي وي مي‌دانست که پيامبر ارثي باقي نمي‌گذارد.من بايد از شما اين را بپرسم که چرا وقتي علي به خلافت رسيد فدک را به حسن و حسين و دخترانش باز نگرداند؟يک نکته را نيز در مورد اين حديث پيامبر که مي‌فرمايد «فاطمة بضعة مني يريبني ما يريبها ويؤذيني ما يؤذيها» بگويم که علي مي‌خواست با دختر ابوجهل ازدواج کند. پيامبر از اين کار ناراحت شد و در ميان مردم اين حديث را فرمود و گفت که دختر پيامبر خدا و دختر دشمن خدا نبايد همسر يک مرد باشند. پس علي منصرف شد و رضايت پيامبر خدا و فاطمه‌ي زهرا را برگزيد
يکي از حضار: آيا قضيه‌ي وفات فاطمه را مي‌داني؟مجدي: مانند بقيه‌ي انسانها فوت کرد و همسرش علي بر او نماز خواند.يکي از حضار: چرا ابوبکر بر وي نماز نخواند؟مجدي: از نظر فقهي يک راي قوي اين است که نماز ميت را نزديک‌ترين انسان به ميت بخواند.
يکي از حضار: اما اين طور نيست. هنگامي که فاطمه وقت فوتش رسيد برخواست و غسل ميت کرد و کفن پوشيد. سپس به علي گفت که مخفيانه بر او نماز بخواند و شب او را به خاک بسپارد تا ابوبکر نفهمد چرا که دوست نداشت اين منافق بر وي نماز بخواند.
مجدي: من از اين که شما اين همه خرافاتي هستيد و غلو مي‌کنيد تعجب نمي‌کنم.چگونه مي‌توان غسل ميت را قبل از فوت کرد؟ و ...
{در اينجا فردي ناراحت شده و فرياد زنان مي‌گويد که خداوند مجدي را با ابوبکر و عمر محشور کند و ...مجدي مي‌گويد آمين!! ...سپس حضار براي اداي نماز صبح فارغ شده و براي بعد از نماز عشا قرار دوباره مي‌گذارن
نقل از : و بلاگhttp://dododododo.persianblog.com/1381_11_dododododo_archive.html
نوشته شده توسط اهل سنت
جنوب

هیچ نظری موجود نیست: